صابریابراهیمزاده میگوید: یک شب قبل از عملیات نصر وارد خاک عراق شده بودیم. با یکی از بچههای راننده گریدر، آفتابه برداشتیم برویم دستشویی. صدای بعثیها میآمد. رفتیم جلو و با سر آفتابه، ۹نفرشان را اسیر کردیم!
فرزندان خانواده مقدسیان با وجود اینکه رنج از دستدادن پدر را در کودکی متحمل شده بودند، با داشتن زن و فرزند در جنگ تحمیلی حاضر شدند و از سه پسر، دو نفرشان به شهادت رسیدند.
بهمنماه سال ۱۳۶۵ بود؛ ۱۷۰ شهید را پیچیده در پرچم ایران از جبهه آوردند. غلامرضا رضایی در بزرگترین تابوت آرمیده بود. آنقدر این جوان ۱۸ ساله قدش بلند بود که سرش را به کنار خم کرده بودند.
پایگاه شهیدمفتح جزء اولین پایگاههای شکل گرفته بعد فرمان امام(ره) بود. بسیجیهای این پایگاه آن زمان یکپایشان در بسیج بود و پای دیگر در جبهه. همانهایی که خبر شهادت ۴۷ نفرشان یکییکی آمد.
عباس سبزواری یکی از جانبازانی است که در دوران جنگ پای ثابت جبهه بود، حتی چندبار بعد از جانبازیاش. او در کردستان پس از اصابت ترکش بیشتر شنواییاش را از دست داد.
حس غریبی است روبهروشدن با زنی که داغ ۷ نفر را دیده بود. حاج خانم جمعهپور نهتنها برای فرزندانش که برای سایر اعضای فامیل هم که به جبهه میرفتند و شهید میشدند، مادری میکرد.
وحیدرضا وطنی، از پاسدارانی است که در یکی از عملیاتهای درگیری با عبدالمالک ریگی در زاهدان به شهادت میرسد. او به منظومکردن خاطراتش پرداخت و در همین راستا حین تمرین، ماموریت یا آموزش خاطرات را در قالب شعر مینوشت.