کبوتران خبر شهادت شهید آروین را آوردند
بهاره بختیاری| آنقدر به جبهه رفته بود که حتی مادرش هم از یاد برده اولین پسرش چند برف زمستان، دیگر گرمای خانهاش نبوده. عصر یکی از روزهای دیماه سال ۱۳۶۰ بود، زمانیکه پسرم از پشت پنجره و از لابهلای دانههای برف قطرههای اشک پیرزن همسایه که مشغول راهی کردن جوانش به جبهه بود را دید و دلش لرزید و عزم سفر کرد. اینبار قطرههای اشک مادرش بود که میگفت: آنروز او هم رفت و پیکر شهیدش برایم بازگشت.
یاد آن روزها، تلخی روزگار را شیرین میکند
فاطمه طوسی مادر شهيد اصغرآروين در محله سیدرضی مشهد است در ادامه با اشاره به خاطرات زمانيكه در کنار اصغر روز را بهشب ميرساند ادامه ميدهد: آنروزكه پسرم به جبهه رفت تازه به بهار جوانياش پا گذاشته بود كه...
وی كه با یادآوری آن روزها در ذهنش غوغا میشود، با چشمانی پر اشک میگويد: برایش فرقی نداشت که درسش را ادامه دهد و معلم یا دکتر شود بلکه برای او مهم این بود که پشت خاکریزهای جنگ باشد و جای مداد در دستش تفنگ روی شانهاش بگذارد، براي همين بود كه با عزمی راسخ رفت و ترس از بازنگشتن نداشت.
يك سال و نيم به علت اصابت گلوله در بيمارستان بستري شد
مادر شهید در ادامه میافزاید: با ورود اصغر به مقطع دبیرستان حضورش در جلسات مذهبی و فرهنگی مسجد پررنگتر از گذشته شد تاجاییکه در همه مشارکتهای مردمی مسجد شرکت میکرد، این موضوع تا جایی ادامه داشت که در ۱۸ سالگی عازم جبهه شد و بعد از اینکه مدتی را در خاکریزهای جبهه گذراند، خبر آوردند که به قسمت راست بدنش ترکش اصابت کرده و دست راستش از کار افتاده است و او را برای درمان به پایتخت اعزام کردهاند، به همین دلیل به مدت یک و سال نیم در بیمارستان امام خمینی (ره) تهران بستری شد.
تحصيل علم هم نتوانست او را از رفتن منصرف كند
طوسی در ادامه به ماجرای بازگشت دوباره پسرش به درس و مدرسه اشاره مي كند و مي گويد: زماني كه از تهران آمد، درسخواندن را بهصورت جدي پيگيري كرد تا اينكه همان سال در رشته جغرافياي دانشگاه فردوسي پذيرفته شد.
وی در ادامه ميافزايد: بعد از قبولی او در دانشگاه خوشحال شدم كه با رفتن به دانشگاه حال و هواي جبهه از سرش بيرون میرود، اما مدتي نگذشت كه غيرتش اجازه نداد مردم كشورش خواب راحت نداشته باشند، به همين دليل بعد از گذشت چندماه دوباره به مرز مهران در جبهه رفت.
پسرم تكواندوكار بود
لبخندي بر لبش مينشيند و ميگويد: پسرم در رشته تكواندو داراي كمربندمشكي بود و هر روز بعد از درس و مدرسه، ساعتهاي بيكارياش را در باشگاه با ورزش سپري ميكرد. این مادر شهید ميافزايد: اصغر مانند برخي جوانان امروزي بهدنبال لباسهاي خاص نبود، بلكه هميشه سعي میکرد با يك لباس ساده و پاكيزه در جمع حاضر شود.
خواب دیدم که ۴۰ کبوتر با روبان قرمز بیرون خانه در حال پرکشیدن هستند، فردایش خبر شهادت اصغر را آوردند
زمان به شهادت رسيدنش را كبوتران برايم خبر آوردند
مادر شهید که دیگر تحمل بهیادآوردن آن دوران را ندارد میگوید: در کل دوران جبههاش فقط سهبار مرخصی گرفت و بهخانه آمد و هربار خاطراتش را برای ما بازگو میکرد و مینوشت، بهطوری که یک دفترچه خاطرات را بعد از رفتنش برای ما یادگاری گذاشت.طوسی میافزاید: دفعه آخری که به خانه آمددوست نداشتم دوباره برود، انگار حسی در وجودم میگفت که دیگر باز نمیگردد، اما او دیگر به اجازه من کاری نداشت بلکه برای پرکشیدنش دعوت الهی را لبیک گفته بود.
وی بهیاد خوابی که قبل از شهادت اصغر دیده بود، میافتد و در ادامه میگوید: آنشب خواب دیدم که ۴۰ کبوتر با روبان قرمز بیرون از پنجره خانه در حال پرکشیدن هستند و فردای آن روز که همرزمان اصغر خبر شهادت او را آوردند، خوابم تعبیر شد.
این مادر شهید در ادامه از خصوصیات اخلاقی اصغرچنین میگوید: با آنکه به غیر از او ۳ فرزند پسر دیگر دارم ولی اصغر از لحاظ گفتار، رفتار، خواندن نماز و پرداخت بهموقع زکات و خمس نمونه بود.وی در پایان خاطرنشان میکند: خوشحالم که در مملکتی زندگی میکنم که جوانانش برای آزادگی میهن خود از حصار دشمن از درس و اسم و رسم این دنیا گذشتند و همچون پرستو برای آسایش زندگی جوانان امروزی به آسمان هستی بال کشیدند...
*این گزارش پنجشنبه، ۱۸ آبان ۹۱ در شماره ۲۹ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.
