دفعه اول خبر شهادت مصطفی هاشمزاده را دادند اما بعد او را درمیان زخمیهای بیمارستان امامرضا(ع) یافتند، دفعه دوم اما از طریق برادران سپاه متوجه شدند در عملیات کربلای۴ به آرزویش رسیده است.
محمدرضا طوسی پزشکیاری بود که مجروحان بسیاری را با کمترین امکانات مداوا کرده بود. خودش هم در همان بحبوحه مجروح شد و شنوایی گوش راستش را براثر انفجار از دست داد و ردی از جنگ برای همیشه در زندگیاش باقی ماند.
عباس رجبپور، جانباز ۷۰ درصد محله آوینی میگوید: نمیدانستم جبهه کجاست، کتوشلوار پوشیدم و رفتم. جانبازیام، یادگار عملیات والفجر سال ۶۴ است. آن روزها کامل مردی چهلوپنجساله بودم.
محمدرضا تقیپور که بیشتر سالهای جوانیاش را در جنگ گذرانده و جانباز شده، رزمیکار و مقامدار رشتههای تیراندازی و کوهنوردی است. او کار فرهنگی و خادمی مسجد را به تمام مشاغل رده بالا به ترجیح داده است.
حسین نظری میگوید: مسجد جوادالائمه (ع) در گلبرگ ۸ محل اعزام رزمندگان و پاتوق بچهبسیجیهای محله و ستاد پشتیبانی دوران جنگتحمیلی بود. خاطرات آن روزها یک طرف، جشن پتوی ما هم یکطرف.
اعظم بصیر میگوید: برادرم(شهید بصیر) یکماه پیش از شهادتش به خانه آمد و رو به مادر کرد و گفت: از شما خواستهای دارم. مادرم هم گفت: «جانم را بخواه محمدحسین، نه نمیگویم.» او گفت: همه رفقایم شهید شدهاند تا تو رضایت ندهی، من شهید نمیشوم!
«محمدیوسف امیربیگ» هشتادوپنجساله، هر روز با شنیدن صدای هر اذان، سوار بر دوچرخهاش به مسجد امامحسنمجتبی (ع) میرود تا ادای فریضه کند.