دکتر علی انجمشعاع که این روزها مدیریت بیمارستانی در مشهد را برعهده دارد، رزمنده دفاع مقدس بوده و روایت همه روزهای جنگ را با تکتک عکسها و تصاویر سیاه و سفید، پیش چشم ما بهتماشا میگذارد.
حسن منتظری تقریبا هر بار یک نامه داشت، اما یکبار که پستچی آمد، نامه همه را آورد الا حسن. دفعه بعد هم پستچی آمد و نامه حسن نیامد. سالها هیچکس هیچ خبری ازش نداشت تا یکی از همرزمانش اعتراف کرد که درجریان یک عملیات در جزیره مجنون دیده که حسن شهید شده است.
سید محمدهادی رییس السادات میگوید: اسارت برای من نعمت بود، شاید سختی داشت، اما سختیهایش هم برایم شیرین بود. سراسر آن، درس اسلامشناسی، دشمنشناسی، دوستشناسی و شهیدشناسی بود.
زمان جنگ که تعداد کمی از مردم امکاناتی مانند ماشین یا تلفن داشتند، مادر ماریا مغازه کوچک جلو خانهشان را به اتاق تلفن تبدیل کرده بود تا همسایهها بتوانند راحتتر از احوال اقوامشان باخبر باشند.
مادر شهید مهدی کرمانی میگوید: بعداز شهادت مهدی، میگذاشتم خانه خالی شود؛ آن وقت میرفتم به اتاقی که توی آن صندوقچه لباسهای مهدی بود. لباسهایش را برمیداشتم و آنقدر گریه میکردم تا عقده دلم باز شود.
سیدجلیل حسینیزهرایی در گوشه دنج خانهاش یک دنیا عکس دارد که از بعضی از آنها تنها یک نمونه وجود دارد و آن هم همینجاست. بخش زیادی از عکسهای این پیشکسوت به ورود اسرا به مشهد اختصاص دارد.
اسماعیلیان در سفرهایی که به سوریه و شهرهای مرزی لبنان و سرزمینهای اشغالی داشت، سیدحسن نصرالله را که در آن روزها یکی از فعالان جنبش تازهپاگرفته حزبالله لبنان بود، همراهی میکرد.