درست دو شب مانده به عملیات، موتور برقی که برای بخش امدادی آورده بودند، کار نمیکرد و مشکل از ژنراتورش بود که از کار افتاده بود. علی قاضی توانست این گره را باز کند؛ کاری که هیچکس فکر نمیکرد به دست یک نوجوان تازهکار انجام شود.
طلعتخانم نیکنام هروقت، هرجا، کاری از دستش برمیآمد، برای دیگران انجام میداد. شاید به همین دلیل بود که همه به نفس حق او باور داشتند و برای رفع غمو بیماری و رفع مشکلاتشان از او طلب دعا میکردند.
شهیدناصر عظیمی آخرین فرزند خانواده عظیمی بود که سال ۱۳۴۸ دیده به جهانگشود؛ آن زمان مادر هنوز داغ ۱۳فرزند فوتشدهاش را داشت. شهیدناصر عظیمی چهاردهمین فرزند خانواده بود که در۱۴ سالگی شهید شد.
این روایت قصه به دنبال هم گشتن سیدحسن و پسر شهیدش سیدکاظم مهدیزاده در جبهه است. اول پسر به جبهه میرود و بعد هم پدر به دنبالش. این دو همیشه چندقدم از فاصله داشتند تا روزی که پیکر پسر برمیگردد و دوباره در سردخانه معراج شهدا به هم میرسند.
سازماندهنده اولین کمیتههای انقلاب، سازماندهنده اولین پایگاههای بسیج، جنگجوی چریک جبهه های کردستان، بسیجی فعال پشت جبهه و امدادگر خطوط مقدم تنها بخشی از فعالیت های سیدحسن مهدیزاده در زمان جنگ بوده است.
نرگس مهدویاندلاوری؛ مادر، دایی، برادران و فرزندش شهید شدهاند. او این روزها بر اثر کهولت سن خانهنشین شده و میگوید: دعا کنید خدا این داغها را قبول کند.
کار در شهرک صنعتی شهیدرجایی و ساخت مسجدی برای کسبه در این محدوده سبب شد حاجآقا عارف وارد گود تولید صنعتی شود. او حالا لوستر گازی و رحل متفاوت قرآن به نام خود دارد.






