کد خبر: ۱۳۱۸۸
۲۵ مهر ۱۴۰۴ - ۱۴:۰۰
درِ باغ خونی صد سال به روی مردم بسته مانده است

درِ باغ خونی صد سال به روی مردم بسته مانده است

در‌های باغ خونی، بیش از صد سال به روی مردم کوچه و بازار بسته مانده است و انگار جنگ جهانی، قصد رفتن از آن را نداشته است. مردم این‌قدر از تفرج در این باغ محروم مانده‌اند که تنها رویایی از آن در ذهن دارند، خاطره‌ای دور که در قصه‌ها برایشان گفته‌اند.

«دارای خیابان‌های مشجر و مزین به حوضچه‌هایی زیباست که آب، با صدایی دلفریب از اطراف آنها فرو می‌ریزد». این وصف باغ خونی است به روایت «دالمانی» سیّاح در ۱۱۳ سال پیش. وصف موجزی از باغی ایرانی در دل منطقه ما که البته امروز نه از درختان سربه‌فلک‌کشیده قدیمی آن چندان خبری است و نه حوضچه‌های آن، آهنگ دلفریب طبیعت را به پاشویه‌ها می‌ریزند.

معماری عمارت خونی در محله عنصری مشهد که نام خود را از ریشه «خانی» یا «خانیچه» به معنی چشمه گرفته است، آن‌قدر در گذر تاریخ زخم‌دیده است که مردم به اشتباه نام آن را ناشی از خون‌هایی می‌دانند که به واسطه بودن آن، به سنگ‌فرش خیابان ریخته است.

آن‌گونه که «مک گرگور» سیاح درباره اقامتش در این باغ می‌نویسد: «در مراجعت به مشهد در باغ باصفایی در جنوب مشهد اقامت کردم. نام باغ تا حدی برایم نفرت‌آور بود. باغ خونی یا باغ خون.» باغ خونی، اما زیباست، زیباتر از هر باغ دیگری در مشهد. تنها باغ ایرانی مشهد است، باغی که تا قبل دیدنش، تنها رویایی از آن در سر داشتم؛ چرا که در‌های این باغ، بیش از صد سال به روی مردم کوچه و بازار بسته مانده است و انگار جنگ جهانی، قصد رفتن از آن را نداشته است.

رفتن به داخل این باغ برای عموم مردم ممکن نیست. مردم این‌قدر از تفرج در این باغ محروم مانده‌اند که تنها رویایی از آن در ذهن دارند، خاطره‌ای دور که در قصه‌ها برایشان گفته‌اند. درِ این بهشت زمینی به روی مردم بسته است و کسانی که حس کنجکاوی یا وظیفه‌شناسی، پایشان را به نزدیکی این عمارت می‌کشد، دلسرد از راهی که آمده‌اند برمی‌گردند و در ذهنشان تنها تصویری روشن از تفنگ‌هایی می‌ماند که اجازه ورود به این باغ زیبا را از آنها سلب کرده است. پس از روز‌ها رفت‌و‌آمد به حوالی باغ خونی، بالاخره راه ورود هموار می‌شود. هموار که نه، ممکن. باغ بی‌نظیر زیباست اما...

باغ ایرانی

پشت یکی از درخت‌های باغ ایستاده‌ام و نگاه می‌کنم. یکی از سربازها دوان‌دوان به سمت دروازه عمارت می‌رود تا در را باز کند و دیگری، دکمه‌ای را فشار می‌دهد که راه را برای الگانس پلیس باز می‌کند تا سرهنگ و همراهانش وارد باغ شوند. ورود خودرو به باغ، زمین را خط می‌اندازد و ابری از گرد و خاک به هوا بلند می‌کند. یکی از سرنشین‌ها چیزی می‌گوید و بلندبلند می‌خندد؛ بقیه او را همراهی می‌کنند. خودرو، مسیری را طی می‌کند که فاصله‌ای است میان حوضچه خالی از آب میدان ورودی و عمارت مرکزی.

باغ، بسیار وسیع‌تر از چیزی است که در خیال داشته‌ام. اگرچه گردی از تنهایی و دور بودن از شادی مردم بر چهره آن نشسته و سرزندگی را از این باغ گرفته است، با این حال هنوز نشانی روشن از تاریخ و فرهنگ این سرزمین دارد. باغ، در ذات خود، دست کمی از باغ ارم شیراز و باغ شازده کرمان ندارد، با این حال درخت‌های خشک‌شده و تنه‌های جابه‌جای درختان قطع‌شده، حوضچه‌های تهی و تغییرات ساختمانی، هوای اینجا را دلگیر و عمارت را توسری‌خورده کرده است.

 

آخرین باغ ایرانی مشهد، صد سال است روی مردم  را به خود ندیده است

 

بن‌بستِ نهم

باغ خونی به شیوه باغ‌های اصیل ایرانی به شکل چهارباغ طراحی شده، با این حال نشانه‌هایی نیز از باغ‌های اروپایی دارد و همین، اندکی از اصالت معماری آن کاسته است. محوطه باغ، چارچوبی ذوزنقه‌ای دارد و در میان زمین ۵/۶ هکتاری آن، بنای مرکزی و عمارت اصلی با مساحتی حدود ۹۰۰ مترمربع، اکنون محل گذران روز و روزگار یگان امداد نیروی انتظامی و میهمان‌های آن است.این بنای کم‌نظیر، درست در محل تقاطع دو خیابان اصلی باغ قرار گرفته است.

باغ خونی به شیوه باغ‌های اصیل ایرانی به شکل چهارباغ طراحی شده، با این حال نشانه‌هایی نیز از باغ‌های اروپایی دارد

آنچه از فاصله چند صدمتری عمارت به چشم می‌آید، نمای بیرونی آن است که با نماد‌ها و نشانه‌های نیروی انتظامی نقاشی شده است، پنجره‌های چوبی و ستون‌های بلند و با کمی دقت، فضای مجلل داخلی که به هنگام باز و بسته شدن در ورودی توسط نیرو‌های پلیس به چشم می‌آید. اطراف ساختمان، خودرو‌های نیروی انتظامی جایی برای خود دست و پا کرده‌اند و ردیف درخت‌های سربه‌هم‌آورده دو طرف عمارت تا مقابل آن رسیده است.اسناد تاریخی و عکس هوایی مربوط به سال ۱۳۳۵ از وجود عمارت‌های دوم و سوم در ضلع شمالی باغ و نیز پنج خانه مسکونی تاریخی در آن خبر می‌دهد.

بنا‌هایی که در این دیدار چندساعته خبری از آنها نبود چراکه سوله‌های ساخته‌شده توسط نیروی انتظامی و ساخت‌وساز‌های دیگر این نهاد در عرصه تاریخی باغ خونی، جای آن ابنیه تاریخی را گرفته است. ساکنان سلاح‌به‌دست، درِ دیگری جدا از دروازه اصلی باغ برای رفت‌و‌آمدهایشان گشوده‌اند و اگرچه هنوز بنای عمارت اصلی را فرو نریخته‌اند، باغ و محوطه تاریخی را به کلی از شکل و شمایل انداخته‌اند.

این بخشی از حکایت امروز زیباترین باغ و سرای شهر مشهد «باغ خونی» است  که محل آن در بن‌بست نهم محله عنصری، امروز در مرکز شهر مشهد، در ضلع شمال شرقی میدان بسیج واقع شده است و نه‌تنها این روز‌ها دل خوشی از ساکنان خود ندارد، که دل خونی دارد از دست تاریخ گذشته بر عمر رفته‌اش.

 

از عارف قزوینی تا نیروی انتظامی!

می‌گویند در سالیان ابتدایی پس از شهادت حضرت رضا(ع)، بارگاه آن حضرت در امتداد چهار باغ سرسبز قرار داشته که یکی از آن‌ها باغی است که امروز معماری باغ خونی در آن قرار گرفته است؛ گو اینکه این مکان همیشه سرسبز، بهشتی بوده است برای تنفس اهالی این دیار.

معماری کنونی این باغ اما به سال‌های آغازین دوره قاجار بازمی‌گردد. ناصرالدین شاه –آن‌طور که خود در سفرنامه‌اش نوشته- در نخستین سفرش به مشهد، در این باغ توقفی داشته است؛ باغی که آن را به «معروف» و «با‌صفا» معرفی می‌کند. در آن روزگار البته مشهد تهی از باغ‌های ایرانی نبوده است؛ چهار باغ، باغ سنگی، باغ مستشارالملک و باغ عنبر، دیگر باغ‌های ایرانی شهر ما بوده‌اند که تاریخ جز نامی از آن‌ها برای ما به یادگار نگذاشته است.

«باغ خونی» اما بیشتر از دیگر همنوعانش، پیش پای تاریخ، دوام آورده است. ظاهرا در آن روزگار، این باغ، تفرجگاه خواص و استراحتگاه بزرگان بوده است. جدای از سیاست‌مردان، بسیاری از سیاحان و هنرمندان آن زمان نیز گذری به آن داشته‌اند و داستان اقامت شاعر شهیر، عارف قزوینی در زمان کلنل محمدتقی خان و هجویه ایرج میرزا درباره  او، شهره خاص و عام است. گو اینکه نیروی انتظامی بسیار خوش‌شانس‌تر از عارف قزوینی است که در زمان ایرج، ساکن این باغ نشده!

 

آخرین باغ ایرانی مشهد، صد سال است روی مردم  را به خود ندیده است

 

ارتشِ سرخ

روس‌ها که به ایران می‌آیند و خودشان را به مشهد می‌رسانند –سال ۱۳۰۰- البته چشم از هیچ غنیمتی برنمی‌دارند. ژنرال «سرکس میکولوتوف»، سودایی به مراتب بلندتر از ساکنان کنونی باغ داشت و حکومت وقت را برای سند زدن این ملک به نام شوروی تحت فشار قرار داد. قاجار‌ها به قانون «ممنوعیت مالکیت غیر ایرانی» متوسل شدند و بهانه امکان آشوب و هرج‌ومرج را پیش کشیدند؛ چیزی که روسیه تزاری چندان حوصله آن را نداشت. نتیجه، نوشتن عهدنامه ۱۹۲۱ بود که طبق بند‌های ۹ و ۱۲ آن، باغ خونی مشهد و پارک اتابک تهران به اجاره نیرو‌های شوروی داده شد.

با پایان یافتن جنگ جهانی دوم، پهلوی اول درصدد برآمد که بنا‌های در اختیار روسیه را  بازپس گیرد؛ از جمله این بناها، باغ خونی بود. روس‌ها که حالا آن‌قدر در این عمارت جا خوش کرده بودند که باغ خونی را در افواه به «باغ روس‌ها» مشهور کرده بودند، خیال برخاستن از زمین این باغ را نداشتند؛ مفاد عهدنامه ۱۹۲۱، اما راه اشغال باغ را –بیش از این- بر آنها بسته بود.

سال ۱۳۱۷ در اداره ثبت اسناد و املاک مشهد، باغ به نام اداره مالیه شهرستان مشهد –به نمایندگی از بانک ایران- سند خورد و خروج تدریجی نظامیان روس از این باغ آغاز شد، بی‌خبر از آنکه چکمه‌های نظامی، سال‌ها بعد، بار دیگر به این باغ بازخواهند گشت...

اگرچه روس‌ها به‌تدریج خانه را برای صاحب‌خانه خالی کردند، با این حال آخرین سال‌های حضور آنها در باغ خونی، با یکی از فجایع تاریخی مشهد همراه بود. فاجعه‌ای که از توپ‌های روسی مستقر در باغ خونی آغاز شد و حرم مطهر امام رضا (ع) را نشانه رفت.

 

آخرین باغ ایرانی مشهد، صد سال است روی مردم  را به خود ندیده است

 

از خونِ جوانانِ وطن

پهلوی دوم، چندان روی خوش به روس‌ها نشان نمی‌داد. استخدام مورگان شوستر آمریکایی هم نور علی نور بود برای روس‌ها. روس اشغالگر که از هرج‌ومرج دوره مشروطه استفاده می‌کرد تا ماهی از آب گل‌آلود گرفته باشد، نارضایتی خود از چگونگی رابطه با ایران را با «اولتیماتوم» به حکومت نشان داد، اولتیماتومی که توسط سفیر روسیه در سال ۱۳۲۹ به حکومت اعلام شد.

بی‌توجهی حکومت به این اولتیماتوم، اولتیماتوم دوم را به همراه داشت، پیشنهادی که تحمیل آن به ایران، استقلال کشور را تهدید می‌کرد. مردم به تب‌و‌تاب افتادند و مشهدی‌ها پیشتاز شدند. جوان‌ها مدرسه را تعطیل کردند و به خیابان آمدند که:

آنچه اندر پرده داری آسمان بنما عیان

تن نخواهند داد بر ظلم و ستم ایرانیان

سر به کف، جان در قدم داریم ما، ورد زبان

یا که استقلال ایران یا که مرگ ناگهان

شور جوانان، مردم را به خیابان‌ها کشاند تا هیئت بزرگی از مردم به سوی مسجد گوهرشاد حرکت کند. تجمع مردم در مسجد گوهرشاد با سخنرانی آتشین سلطان‌المتکلمین حاج‌شیخ مهدی، همراه شد تا دست روس‌ها برای مردم رو شود و آتش خشم بالا بگیرد.

افزایش اعتراضات، «کنیاژ دابیژا»، کنسول روس در مشهد را نگران کرد و همین نگرانی کافی بود تا به درخواست وی، قشون دولت تزاری با تجهیزات کامل نظامی و توپخانه وارد مشهد شوند، آن‌گونه که علی‌نقی‌میرزا رکن‌الدوله –والی خراسان- قزاق‌خانه، باغ خونی، گل ختمی و دیگر عمارات دژبانی و شهرداری را در اختیار روس‌ها قرار داد و «سایکس»، کنسول انگلیس در مشهد، این‌طور به سفارت مقیم خود در تهران گزارش داد: «ماژور ژنرال روکو به فرماندهی عساکر روس در خراسان منصوب شده است. وی در ۱۲ ژانویه (۲۲ دی ۱۲۹۱) با ۴۰۰ هزار پیاده نظام وارد مشهد شد.

در پنجم فوریه (۱۶ بهمن ۱۲۹۰) اوضاع بسیار سخت و هراس انگیز شده است. مردم در کوچه و بازار به ازدحام پرداخته و شهربانی را به مبارزه می‌طلبند. سرانجام این جمع متفرق شدند»؛ دبیژا، کنسول روس در مشهد، البته نگرانی بزرگان شهر از این لشکرکشی را بی‌دلیل دانست و هدف از ورود قشون روس به مشهد را حفظ امنیت رعایای روس در شرایط هرج‌و‌مرج سیاسی ناشی از مشروطه خواهی اعلام کرد.

بی‌صداقتی دبیژا، اما زمانی کاملا آشکار شد که روکو، نقشه گنبد و صحن و سرای حرم حضرت رضا (ع) را به توپچی‌ها نشان می‌داد و آنها، حرم مطهر را نشانه می‌رفتند. ۱۷ گلوله توپ بر گنبد بارگاه حضرت رضا (ع) نشست و اگرچه برخلاف خواست روس‌ها، گنبد فرونریخت، اما فردای آن روز پیکر خونین شهدای حرم بود که بر دست‌ها تشییع می‌شد. گلوله توپ‌های روس از باغ خونی به سمت حرم شلیک شدند تا زخم دیگری بر داغ دل این باغ تاریخی اضافه شود.

 

حق ممنوع

پس از بیرون رفتن روس‌ها از باغ خونی، این باغ تا انقلاب اسلامی، کاربرد باغی و کشاورزی داشته است. با وقوع انقلاب و ملی شدن بانک‌ها، انتقال املاک و مستغلات بانک ایران قدیم به بانک کشاورزی، موجب مالکیت بانک کشاورزی بر آن می‌شود.

حضور نیرو‌های نظامی و انتظامی در این باغ اما، سرنوشت دیگری برای آن رقم زده است. اگرچه تحولات انقلاب است که پای نظامی‌های وطنی را به این باغ باز می‌کند، برقراری امنیت و آرامش در سال‌های پس از انقلاب موجب خروج این نیرو‌ها از زیباترین باغ شهر نمی‌شود.

پس از بیرون رفتن روس‌ها از باغ خونی، این باغ تا انقلاب اسلامی، کاربرد باغی و کشاورزی داشته است

تلاش‌های اداره میراث فرهنگی، اما به بار می‌نشیند تا باغ خونی در ۱۳ دی ۱۳۷۹، به شماره ۳۲۴۰ ثبت فهرست آثار ملی شود. این اتفاق، باغ خونی را روی کاغذ به بنایی فرهنگی و موزه‌ای تبدیل می‌کند، در عمل اما، اتفاق‌های دیگری می‌افتد؛ نیروی انتظامی خوش ندارد از این باغ که بخشی از میراث فرهنگی شهر و محله ماست خارج شود؛ کار زیادی از دست میراث فرهنگی برنمی‌آید، بانک کشاورزی، اما شکایت به دادگاه می‌برد.

حکم  ۱۰۵/۱۰۵ دادگاه، حق را به بانک کشاورزی می‌دهد: «.. با عنایت به تصرفات خوانده (نیروی انتظامی) در ملک مورد دعوا برابر با اظهارات نماینده خوانده در دادگاه، به خلع ید از شش دانگ ملک دادخواست اقدام نمایند». قصه، اما تازه شروع شده است؛ نه میراث فرهنگی، نه بانک کشاورزی و نه حتی شهردار وقت، از پس ساکنان مسلّح باغ برنمی‌آیند تا همچنان درختان باغ قطع شوند، ساخت‌وساز‌ها ادامه یابند و باغ خونی، روی مردم را به خود نبیند.

***

برای بیرون آمدن از باغ،  منتظر غروب خورشید می‌شوم. دروازه این سرزمین رویایی باز می‌شود و من برای آخرین بار، عمارتی را نظاره می‌کنم که در سرخی فلق به خون نشسته است. عمارتی تنها، تنها، تنها؛ که صد سال است آرزوی دیدن مردم را دارد؛ مردمی که حتی نامش را نیز فراموش کرده‌اند. کاش روزی همه با هم به دیدن این آرزوی ممنوع بیاییم.

 

*این گزارش سه شنبه، ۲۶ دی ۹۱ در شماره ۳۹ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44