
خاطرات حسین فروتن در روستای فراموششده نخودک
در خیابان موسویتبار ۳.۶ فعلی انبار بزرگ غله قرار داشت. این بنا با فاصله یکمتری از سطح زمین، روی تعدادی پایه آجری ساخته شده بود. بیشتر اوقات با بچهها درمیان پایههای آن به بازی قایمباشک و کلوخبازی مشغول میشدیم.

بانوی ۶۱ ساله محله پروین اعتصامی هنوز درس میخواند
اشرف شمسزاده میگوید: زبان ميخوانم تا اگر روزي در همين شهر به يك غيرمسلمان خارجي برخوردم كه ميخواست درباره دين من چيزي بداند، بتوانم راهنمايي و هدايتش كنم.

دیوارهای عیدگاه هنوز بوی رنگ میدهد
حمید بهنامیان میگوید: باباعباس خدابیامرز برای ما تعریف میکرد که بین دو گروه درگیری خونینی رخ داده و به این دروازه که میرسند، صلح میشود. به همیندلیل مردم عید میگیرند و شادی میکنند و نام اینجا میشود عیدگاه.

زهراخانم مسجدی، محبوب اهالی هاتف است
زهرا دیدهبان که عمرش را صرف خدمت به نمازگزاران کرده، میگوید: همسایههای قدیمی خیلی بامعرفت بودند؛ گاهی اینقدر برایمان غذا میآوردند که برای چند روز شام و ناهار داشتیم.

ربابهخانم، از نخستین ساکنان محله تربیت است
ربابه حسینیزرگری، به واسطه اشتغال همسرش در شرکت رازی، از نخستین ساکنان خانههای سازمانی، میگوید: آن زمان، محله تربیت، بیابان و برهوت بود و بهمرور و با سکونت افراد در شهرکهای همجوار، رنگ آبادی گرفت.

رمضان اسدپور کاپیتان حرم رضوی بود
بنا شدن برای رمضان اسدپور نه فقط یک پیشه، بلکه مثل خطمشی زندگی است. معتقد بود کار باید تمیز، یکدست و امن تحویل شود، سنگ اگر اندکی کج بنشیند ممکن است قدم زائر بلغزد. به همین دلیل «کاپیتان حرم» لقب گرفته بود.

آسیاب آبی رباططرق سال ۸۵ تخریب شد
فاطمه ماهری از خاطراتش در رباط طرق میگوید: انتهای رباططرق ۶ آسیاب آبی بود. آنزمان نانوایی نداشتیم؛ بههمیندلیل مردم گندمهایشان را به آسیاب آقای گلابچی میآوردند.

سیدمیلاد ابوذریان شهروند نمونه منطقه ۸ است
سیدمیلاد ابوذریان، به واسطه فعالیتهای مختلفش در حوزههای شهری، فرهنگی، هنری، ورزشی و... عنوان شهروند نمونه را از شهرداری منطقهمان دریافت کرده است.

همسایههای کوچه امامیه ۳ هوای هم را دارند
هنوز کوچههایی هستند که عطر مهربانی در بین همسایههایش جاری است. کوچه امامیه ۳ یکی از همین کوچههاست؛ جایی که همسایهها نهتنها از حال هم خبر دارند، بلکه برای هم دل میسوزانند و دست هم را میگیرند.

دلداری همسایهها آرامم کرد
پسر زهرا خانم دانشگاه سمنان قبول شده بود و دلتنگیهای مادرانه امانش را بریده بود اما یک همدلی صمیمانه حالش را بهتر کرد. یکی از همسایهها وقتی دید او بیقرار است، گفت پسرت رفته تا ادامه تحصیل دهد.