زمستان برای محمود جنگی یادآور خاطرات خانه پدربزرگ است
به قول آقامحمود، خانه پدربزرگ مثل دفتر کاهی قدیمی بود که عطر و بوی خاصی میداد و هر گوشهاش از دستخط خاطرات کودکی نوههایش پر شده بود. او خاطره آخرین آدم برفی که درکنار پدربزرگ درست کرد، را فراموش نمیکند.
جرقه طرح «پلاک افتخار» را معلم محله سجادیه زد
«پلاکهای افتخار» طرحی که جرقهاش برای نخستینبار در ذهن معلمی از محله سجادیه زده شد. محمدرضا قربانی میگوید: دوست برای شهدا داشتم کاری کنم تا یادشان برای همیشه زنده بماند.
حاج مهدی عبدی نقشه قدیم خیابان کاشانی ۱۲ را ترسیم کرده است
علاقه حاجمهدی عبدی به محله قدیمیاش و تعلقخاطری که به اهالی رفته و مانده دارد، سبب شده دفتری بردارد و نقشه خیابانها و کوچهها را برای خود ثبت کند. او از قدیمیها میخواهد اگر جزئیاتی از گذشته دارند، اطلاعاتش را در اختیار بگذارند.
بستنی سرنوشتساز سمیرا طوسی
بعضی وقتها اتفاقی ساده میتواند مسیر زندگی آدمها را عوض کند. آن روز هیچکس نمیدانست همان تصمیم جزئی مادر، سرنوشت سمیرا طوسی را به مسیر تازهای خواهد برد.
پیوندفرهنگی زهرا موسوی با مسجد پنجتن(ع)
زهرا موسوی از ۳۲ سال پیش ساکن محله بهشتی شده و از بانوان فعال فرهنگی و چهرههای شناختهشده محله است؛ زنی که هم خودش در این محدوده رشد کرده است و هم فرزندانش در این کوچهها بالیدهاند.
روایت زنی که از تاریکی اعتیاد و ایدز قدم در مسیر موفقیت گذاشت
این زن درباره دردهایی که کشیده است، شکایتی ندارد؛ اما آنچه باعث شد اعتیاد را ترک کند و در این سالها پاک بماند، توجه به آینده فرزندانش است. حس مادری باعث شده است سختیها را تاب بیاورد.
برای گفتن از مادر تمام واژهها خوب است
خانم جان که حدود ۹۰ سال دارد و مدتی میشود میهمان خانه سالمندان است میگوید: من در طول زندگیام غصه زیاد دیدم، اما هیچ کدام را به دلم راه ندادم، از گذشتهها همیشه شاد بودم و با همه مشکلات منطقی برخورد کردم.
«قلعهکوفه» وسط کوچه عباسقلیخان بود
سعید صفار میگوید: وسطهای کوچه عباسقلیخان خانهای بود که تقریبا پنجاه اتاق داشت و به آن قلعه کوفه میگفتند.در اصل دو تا خانه بود که به هم راه داشت. در هر اتاق یک خانواده زندگی میکردند که بیشتر آنها اهل خلاف و دعوا بودند.
هاشم آموزگار شاهد اولینهای اقدسیه بوده است
هاشمآقا، ۱۵ سال قبل راهی محله الهیه شد. در آن زمان امکانات این محله، از روستا هم کمتر بود، اما آرامشی داشت که نظیرش در هیچ جای شهر پیدا نمیشد. البته کار خانواده آموزگار جنبه سرمایهگذاری هم داشت.
وقتی ما آمدیم محله ایثارگران اینجا بیرون شهر بود!
فاطمه افشار میگوید: سیزدهبهدر سال۸۶ که خانه را میساختیم، چون آهن آورده بودند، همسرم گفت نمیتواند به بیرون شهر بیاید. من و بچهها آمدیم کنار ساختمان نیمهکاره، پیش همسرم و بساط جوجه را راه انداختیم.