
ابوالقاسم بیداری کوچکترین کارگر بازسازی آرامگاه فردوسی بود
ابوالقاسم بیداری، کوچکترین کارگر زمان بازسازی آرامگاه فردوسی، یکی از ۲۰ نفری است که به عنوان نگهبان به استخدام مجموعه توس در میآید و تا معاونت آرامگاه فردوسی پیش میرود.

مونس خاله شهربانو، مرغ و خروسهایش هستند!
خاله شهربانو سالهاست تنها زندگی میکند و دلش را خوش کرده به مرغ و خروسهایی که این روزها همدم او هستند، حیواناتی که خاله شهربانو معتقد است از آدمهای روی زمین باوفاترند!

خاطرات ۴۰ ساله غلامعلی گندمکار در محله کارگران
آقای گندمکار میگوید: در مکان ایستگاه قطار شهری فعلی، باغ صیفیجات بود که مردم به آن باغتره میگفتند. باغ، چاه آبی به نام حاجعباس داشت که انواع سبزی و صیفیجات آنجا میکاشتند. بعدازظهرهای تابستان با خانواده اینجا میآمدیم.

همسایهها پای ثابت کار فرهنگی در محله المهدیاند
مجید حبیب، محمدجواد ریاضی و رضا مهدیزاده، از کودکی با یکدیگر همسایه بودند؛ حالا هم که هرکدام ازدواج کردهاند و زن و زندگی دارند، درکنار هم کارهای فرهنگی محلهشان را به دست گرفتهاند.

میرفتیم فلکه تلویزیون و باغ ملکآباد را تماشا میکردیم
مجتبی دانش میگوید: سال ۱۳۶۲ محدوده احمدآباد خیلی خلوت و کمتردد بود؛ به طوری که خود من، چون همبازی نداشتم و منازل اطراف هنوز ساخته نشده بود، سر کوچه مینشستم و منتظر میشدم یک ماشین رد شود.

محمدمهدی باوجود پوکی کامل استخوانهایش «خشنود» است
محمدمهدی خشنود سالها حسرت نشستن، راهرفتن و خودکفابودن را میکشد، پزشکان میگفتند که فیزیوتراپی هم بیفایده است. تا اینکه او تصمیم گرفت، با فشارآوردن به عضلاتش بدنش را قوی کند.

یک دهه همدلیِ دلنشین همسایگان «مهرمادر»
کوچه مهرمادر ۲۵، همانند نامش به مهر و همدلی همسایههای قدیمی و همدلی زبانزد است. همسایههایی که عمر آشناییشان از یک دهه عبور کرده است. آنها درست مثل اعضای یک خانواده و حتی شاید نزدیکتر، با هم نشست و برخاست دارند.

زیارت دسته جمعی بیماران انجمن دیالیز استان از مشهد تا قم
از ۲۳ مرکز دیالیز سطح شهر مشهد، ۴۳ نفر بهصورت کاملا تصادفی انتخاب شدهاند. البته افرادی از هر مرکز انتخاب شدهاند که حالشان درمقایسه با دیگران بهتر بوده و پرستارها تشخیص دادهاند که تحمل این سفر ۵ روزه را دارند.

بیست سال زندگی پیرمرد کفشدوز در خانه یک متری
اینکه پیرمرد چطور توانسته ۲۰سال در این دکه زندگی کند برای من جای سوال است، دکهای که حتی جایی برای درازکشیدن هم ندارد. محمدناصر میگوید: وقت خوابیدن پاهایم را جمع میکنم و تابستانها درِ دکه را باز میگذارم.

چراغ نانوایی، تنها روشنایی شبهای محله مجیدیه در دهه ۸۰ بود
آخر مجیدیه تا همین چندسال پیش، یکشنبهها و چهارشنبهها روز بازارمحلی برپا میشد. ما همسایهها قرار خریدهایمان را برای یکی از این دو روز تعیین میکردیم و گروهی به خرید میرفتیم.