img-profile-author
دورهمی‌های کوچک اما اثرگذار در محله شهید باهنر
همسایه‌های کوچه شهید‌درکی۳۶ حالا بیش از نیم‌قرن است که کنار هم به‌خوبی و خوشی زندگی می‌کنند. آنها هر‌روز احوال هم را می‌پرسند و مثل یک خانواده از جزئیات زندگی یکدیگر باخبرند.
img-profile-author
روزگار بلیت‌های دو قِرانی به روایت علی‌اکبر علیزاده
آقا‌علی‌اکبر می‌گوید: اصلا کسی از زیر کار بلیت‌خریدن در نمی‌رفت. در شهرک رضوی بلیت می‌فروختم و زمانی‌که برای نماز می‌رفتم، مردم بلیت را از پشت نرده دکه برمی‌داشتند و پولش را می‌گذاشتند.
img-profile-author
ترویج ورزش همگانی با دویدن از ۲۰ متری طلاب تا گلشور
حسین مرصعی سال‌های متمادی، صبح‌ها پیش‌از رفتن به سر کار، فاصله خانه تا قبرستان گلشور قدیم (بوستان بهشت کنونی) را با لباس ورزشی دویده است تا فرهنگ ورزش‌کردن را میان اهالی محله ایثار جا بیندازد.
img-profile-author
خاطره‌بازی از کوچه‌ «پی‌آب‌مسگرها» تا بازار گنبد خشتی
علی کاظمی تعریف می‌کند: شیر آب که نبود، مردم از آب قنات استفاده می‌کردند برای وضو و آشامیدن. ظهر که می‌شد، رضا آهنگر بدون معطلی قفلی روی در دکان می‌زدند و با آب همان چاه وضو می‌گرفت.
img-profile-author
خاطرات مشهدی‌ها از واقعه گوهرشاد
یکی از کسانی که مامور دفن اجساد در قبرستان عیدگاه بود، برایم تعریف کرد: «زمانی که اجساد داخل یکی از کامیون‌ها را داخل گودال خالی می‌کردند، جوانی که هنوز زنده بود، تلاش کرد خودش را بالا بکشد، اما فرمانده، او را با شلیک یک گلوله شهید کرد.
img-profile-author
انتظار ۳۵ ساله «قمر» برای یافتن رضای گمشده
درست از ۳۵ سال پیش که همسر اول قمرخانم به‌خاطر جدایی از او، فرزند شش‌ماهه‌اش را می‌گیرد و بعد از مدت کوتاهی او را در حرم می‌گذارد، دنیای این مادر دنیای فراق و انتظار شده است.
img-profile-author
نیم قرن مهربانی همسایه‌های کوچه تیر
شهلا احمدی معلم بازنشسته‌ای است که از اواخر دهه‌۵۰ به محله آزادشهر آمده. یک همسایه در وصفش می‌گوید: از مهربانی این همسایه همین بس که درِ خانه اش به روی بچه‌های محله که نیاز به کلاس تقویتی داشته باشند، همیشه باز است.
img-profile-author
زندگی شهری اکرم صالحی در طبیعت سرافرازان
اکرم خانم می‌گوید: بچگی ما در کوه‌ها گذشت. پنج‌ساله بودم که بازی می‌کردیم. من دم یک مار را به‌جای بند کفشم گرفتم و پس از حرکتش چنان فرار کردم که پایم به سنگ گیر کرد. طوری زمین خوردم که سرم شکست.
img-profile-author
آقا خودش جواب خواسته بچه‌ها را داد
صباغ می‌‌گوید: بچه‌های نوجوان دلشان می‌خواست از آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) تبرکی داشته باشند. لحظه خروج از حرم‌رضوی اتفاقی بسته‌های تبرک برایشان جور شد و بعد هم به صرف شام هیئت دعوت شدند.
img-profile-author
روایت حمیدفخرایی از باغ‌های توت محله هفده شهریور
حمید فخرایی تعریف می‌کند: باغ یک‌قِرانی روبه‌روی خانه‌مان بود. در گذشته، هر‌کس می‌خواست از آب یا فضایش استفاده کند، باید یک‌قِران پول می‌پرداخت. با بچه‌های محله هر‌روز عصر مقابل همین باغ، بساط فوتبال‌بازی ما به راه بود.
صفحه ۱بعدی