کد خبر: ۱۳۵۲۳
۰۴ آذر ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۰
مسجدی‌شدن غیر‌منتظره یک نوجوان دهه هشتادی

مسجدی‌شدن غیر‌منتظره یک نوجوان دهه هشتادی

زهره رجبی دو سال پیش، به‌خاطر پسرش قدم در مسجد امام حسن‌مجتبی (ع) گذاشت. کار با نوجوان‌ها برایش خاطره‌های ریز و درشت زیادی دارد. اما هیچ‌کدام در ذهنش اندازه داستان رامین و میثم پررنگ نیست.

زهره رجبی، بانوی سی‌و‌هفت‌ساله ساکن محله خلج، پانزده‌سال است که در این محله زندگی می‌کند. دو سال پیش، به‌خاطر پسرش قدم در مسجد امام حسن‌مجتبی (ع) گذاشت؛ دنبال یک مربی تربیتی قابل‌اعتماد می‌گشت. پرس‌وجوهایش او را به «مجموعه کریمان» رساند؛ مجموعه‌ای که کم‌کم خانه دومش شد. همان روز‌ها بود که فهمید چقدر می‌تواند برای این فضا مفید باشد.

کار با نوجوان‌ها برایش خاطره‌های ریز و درشت زیادی دارد. اما هیچ‌کدام در ذهنش اندازه داستان رامین و میثم پررنگ نیست.

 

بیگانه با مسجد

رجبی از همان روز اول که وارد مسجد شد، به‌خاطر روحیه‌اش، بخش‌هایی از کار‌های آموزشی مجموعه کریمان را قبول کرد. گاهی برای برنامه‌های فرهنگی سری به کلاس نوجوان‌ها می‌زد و آنجا بود که برای اولین‌بار رامین را دید؛ نوجوانی ساکت، دقیق و تشنه یادگیری، رامین تازه عضو گروه رسانه مسجد شده بود.

ماجرا، اما از روزی شروع شد که یک روز عصر، وقتی رجبی پشت میز کارش نشسته بود، در اتاقش باز شد و پسری با ظاهری کاملا متفاوت وارد شد؛ با گردن‌بند و دست‌بند‌های تیره و مو‌های مدل‌دار. رجبی برایمان توضیح می‌دهد: ظاهرش داد می‌زد که با مسجد غریبه است. اسمش میثم بود. آمده بود تا دوستش، رامین را از مسجد ببرد و با هم تفریح کنند.

زهره خانم با آرامش به او گفت که باید صبر کند تا کلاس دوستش تمام شود. اما پسر نوجوان در همان چند‌دقیقه کوتاه ناراحت بود و می‌گفت که چرا رامین باید اینجا بیاید، چرا وقتش را تلف می‌کند.

بعد از رفتن آنها، رجبی ماجرا را برای بهنام اصغرزاده، مربی نوجوانان، تعریف کرد. این مربی همان‌قدر که جدی است، در ارتباط با نوجوان‌ها معجزه می‌کند. رجبی می‌گوید: اصغرزاده فهمید میثم دنبال یک گوش برای شنیده‌شدن است. از همان روز تصمیم گرفت پیگیرش باشد و او را به مسجد جذب کند.

وقتی خبرش پیچید، خیلی‌ها باور نمی‌کردند. این پسر تا این حد تغییر کرده باشد

در روز‌های بعد، هر‌بار میثم برای بردن رامین می‌آمد، گاهی با خانم رجبی هم‌کلام می‌شد. این پرسش و پاسخ‌های ساده و گاهی چند‌جمله تشویق‌آمیز و سپردن یک مسئولیت کوچک مثل کمک در جابه‌جایی وسایل یا کمکی کوچک در کلاس رسانه، او را در جریان امور مسجد قرار داد.

کم‌کم میثم حرف می‌زد، می‌نشست، مشارکت می‌کرد و حتی متوجه نمی‌شد چقدر دارد به فضای مسجد نزدیک می‌شود. زهره خانم هم آرام‌آرام با حسی مادرانه با او ارتباط گرفت؛ «گاهی می‌نشستیم و درباره زندگی، دوستانش، نگرانی‌هایش و... حرف می‌زدیم. میثم سؤال‌های اعتقادی می‌پرسید. سعی می‌کردم جواب‌هایم طوری باشد که نه سخت باشد و نه شعار‌زده. میثم که آمده بود دوستش را ببرد، خودش در مسجد ماندگار شد.»

رجبی می‌گوید: باور‌کردنی نبود. سه ماه بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که آرام‌آرام ظاهر و رفتار میثم تغییر کرد. گاهی خودش هم با خنده می‌گفت: من نمی‌دانم اینجا چه می‌کنم.

 

میثم همه را شگفت‌زده کرد

سال بعد، اتفاقی افتاد که نگاه بسیاری را نسبت‌به میثم تغییر داد. همین نوجوان هفده‌ساله که روز اول آمده بود تا دوستش را منصرف کند، در پیاده‌روی اربعین شرکت کرد.

زهره‌خانم می‌گوید: وقتی خبرش پیچید، خیلی‌ها باور نمی‌کردند. حتی همان‌هایی که از ظاهرش ایراد می‌گرفتند، تصور نمی‌کردند این پسر نوجوان تا این حد تغییر کرده باشد.

حالا دو‌سال گذشته است و میثم یکی از فعال‌ترین نوجوان‌های مسجد است؛ در بخش رسانه مسجد، حرف‌های زیادی برای گفتن دارد، در برگزاری مراسم مذهبی پیش‌قدم می‌شود و برای بچه‌های کوچک‌تر الگو شده است.

خانم رجبی همیشه با لبخند می‌گوید: ما کاری نکردیم. فقط به‌جای قضاوت، درِ مسجد را باز گذاشتیم. خودش انتخاب کرد که بماند.

 

* این گزارش سه‌شنبه ۴ آذرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۳۸ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44