
شهید ۱۶ ساله عملیات مرصاد خودش خواب شهادت دیده بود
پنجمین ورق از تقویم مرداد، سالروز افتخارآفرین عملیات مرصاد است؛ عملیاتی که پیروزی در آن بهخاطر متفاوتبودن شکلگیریاش، شیرینی مخصوصی به همراه داشته است. رزمندههای این عملیات در موقعیت عجیبی قرار داشتند و شهدای این عملیات تا آخرین لحظات پیروزی، چشمانتظار شهید شدند.
میخواهیم از میان تعداد زیاد شهدای عملیات مرصاد و تعداد شهدای مشهدی این عملیات، زندگی چند شهید را که ساکن منطقه و بچهمحلهمان بودند، روایت کنیم. برای همین راهی بنیاد شهید میشویم و در دریایی از پروندههای ریز و درشت بهدنبال قطرهای میگردیم.
فقط یک پرونده
تعداد شهدای مشهد در عملیات مرصاد نزدیک به ۵۰ نفر است. همین دلمان را خوش میکند که چند پرونده شهید را با نشانی و شماره تلفن اعضای خانواده بیابیم و دست پر به دفتر برگردیم ولی سهم منطقه ۶ از میان آن همه پرونده که البته امیدواریم اطلاعات کامپیوتر درست بوده باشد، فقط یک شهید است؛ شهید اصغر حسینپور باغعباسی. شهیدی ۱۶ ساله که عکس قدیمی با خانوادهاش، اولین چیزی است که درمیان اسناد او توجهمان را به خود جلب میکند.
برقراری تماس با اعضای خانواده، اولین کارمان برای نوشتن از این شهید است ولی تغییر نشانی و موفقنشدن در برقراری تماس با اعضای خانواده، ما را به روایت زندگی این شهید ازطریق اسناد پروندهاش وامیدارد؛ اسنادی که اگرچه خاطرات شهید از درون جبهه و حالوهوای جنگ را ثبت نکرده، با بیان رفتارها و حالات او از زبان پدرش حال و هوای آن روزها را بهخوبی ترسیم کرده است.
بچه محل شهید رستمی
نشانی پرونده، بولوار ۲۲ بهمن را نشان میدهد؛ همان بولواری که به «شهید رستمی» تغییر نام یافته است. وقتی به یکی از اسناد پرونده مراجعه میکنیم، معلوم میشود اصغر، بچه محلهای بوده که شهید رستمی ساکن آنجا بوده است.
درباره اینکه با هم آشنایی داشتهاند یا نه، چیزی نوشته نشده است ولی اشاره شده که در این محل، اتفاقات بسیاری برای دفاع از میهن در زمان جنگ رخ داده بود. جوانها پایبند خانه نبودند. همگی ساک به دوش میگرفتند و راهی جبهه میشدند. ازطریق مسجد و بسیج. آنها که سنشان کمتر بود، با دوز و کلک. در بخشی دیگر از آن توسط پدر شهید نقل شده است: «اصغر هم سنش قانونی نبود. برای همین راه دیگری برای رفتن به جبهه پیدا کرد.»
صافکار تمامعیار
شهید اصغر حسینپور مثل باقی بچهها در هفتسالگی به مدرسه میرود. مدرسه دکتر مفتح و بعد دوره راهنماییاش را پشت سرمیگذارد، اما بعد از آن علاقهای به درسخواندن از خود نشان نمیدهد. دوست دارد کار کند و کمکخرج خانه باشد.
رفتن به صافکاری محل و شاگردیکردن، مهمترین تصمیم او تا پیشاز جبههرفتن بوده است. خیلی زود لباس کار به تن کرده و خود را مشغول ماشینهای کوچک و بزرگ میکند. عصرها هم با سروصورت سیاه و روغنی به خانه برمیگردد. در چند سالی هم که صافکاری میکند، به اوستایی تمامعیار تبدیل میشود؛ اوستایی که قرار است روزی با حرفهاش معاش خانواده را تامین کند؛ برای همسرش خانه مهیا کند و برای فرزندان آیندهاش، لباس و خوراک بخرد. برنامههایی که بهخاطر تصمیم مهمتر او در ۱۶ سالگی کاملا تغییر کرد.
پختهتر از هم سن و سالانش بود
با اینکه سن و سالی از او نگذشته بود، اندیشه خاص خود را داشت؛ اندیشهای که بهخاطر شرایط آن زمان پختهتر هم شده بود. مسجد رفتن و نمازجماعت خواندن هم از کارهای هدفمندش بود تا به اندیشههایش پایبندی بیشتری نشان دهد.
در میان خاطرات پدر شهید نوشته شده که او هر روز به مسجد میرفت و در مسجد برای همسنوسالهایش حرف میزد. میگفت: «انسان باید برای حفظ دین و میهن خود با دشمنان مبارزه کند و در این راه جهاد، مرد و زن و پیر و جوان باید تلاش کنند.»
حرفهایی که فقط حرف نبود. حاصل فکر و اندیشه نوجوانی بود که داشت تصمیمات مهمی در زندگی میگرفت. آن وقتها خیلی درکش نمیکردیم یا فکر میکردیم بهخاطر شرایط آن زمان و فضای حاکم بوده ولی بعدها فهمیدیم اصغر پای حرفی که زده ایستاده است.»
تصمیم آخر
تقریبا همه اهالی محل از تصمیمش باخبر بودند؛ تصمیم نوجوان ۱۶ سالهای که قرار است به جبهه برود. دیدگاهش درباره دفاع از میهن را میدانستند و حرفهایش را شنیده بودند که میگفت: «مرد و زن، پیر و جوان و حتی بچه باید برای دفاع از میهن تلاش کنند.» برای همین روزی که اصغر ساکش را برداشت و به مسجد محل رفت که محل اعزام نیرو به جبهه بود، کسی تعجب نکرد. آنها فهمیده بودند تصمیم مردانه را فقط مردها نمیگیرند؛ خیلی وقتها نوجوانهایی که به سن قانونی نرسیدهاند، تصمیماتی بزرگ و کلیدی برای زندگیشان میگیرند.
نامههای پیروزی
نامههای بسیاری از اصغر، وقتی در جبهه بود، به خانه میآمد. در آنها بعداز سلام و احوالپرسی از خانواده، از آنها میخواست برای پیروزی در جنگ دعا کنند. در یکی از این نامهها نوشته بود: «در اینجا همه با هم متحد هستند. شبها مینشینیم و برای پیروزی کشورمان دعا میکنیم. دعای توسل میخوانیم، زیارت عاشورا دست میگیریم و با خدا راز و نیاز میکنیم. از شما هم میخواهم دعا را فراموش نکنید. نذر و نیاز کنید تا در جنگی که به ما تحمیل شده پیروز و سربلند شویم.»
مرخصی برای خبر شهادت
یکبار که به مرخصی آمده بود، خانواده فکر کردند شاید دیگر برگشتنی در کار نباشد. جنگیدن علیه دشمن را تجربه کرده و وظیفه و تکلیفش را انجام داده بود؛ حالا وقتش شده بود که به خانه برگردد ولی اینطور نبود. برداشت و گفت: «میخواهم دوباره به جبهه برگردم؛ و برنمیگردم و آنجا میمانم تا زمانی که پیروز شویم یا اینکه تا آن زمان شهید شده باشم.»
این حرف او همه خانواده را نگران کرده بود. برای همین با دلواپسی به بدرقهاش رفتند. نگو دلشورههایشان واقعیت داشت. اصغر تا جایی که میتوانست جنگید و در پیروزی کشور سهم بزرگی داشت؛ چون شهادت او در عملیات مرصاد اتفاق افتاد، عملیاتی که پساز پذیرفتن قطعنامه توسط ایران و آتشبس در پاسخ به حملات منافقان و دشمنان شکل گرفته بود. تا آخرین نفس جنگید؛ جنگیدنی که طعم پیروزی داشت. نزدیکشدن به مرزهای روشن پیروزی، ساعاتی بعد از شهادتش اتفاق افتاد.
حضور در عملیات مرصاد
عملیات مرصاد؛ شنیدن ماجرایش تن آدم را به لرزه میاندازد. اینکه بنشینی پای حرفهای یک نفر و بشنوی چطور منافقان از هرطریقی که میشد و امکان داشت، گیرم نفوذ ازطریق پنهانشدن در کیسه، زمینه ادامه جنگ را آن هم بعد از پذیرش قطعنامه توسط ایران فراهم کردند، برای خودش دل و جرئت میخواهد. هزار ماجرا در دلش نهفته است.
میشود دهها قصه جورواجور و صدها روایت شنیدنی از آن بیرون کشید. اگرچه خیلی از این روایتها در سینه شهدا با خون آمیخته شده و اصغر هم یکی از همانهایی است که اگر شهید نمیشد، حالا بخشی از خاطره تاریخی عملیات مرصاد را همراه داشت. اگرچه فرماندهان و سرداران بزرگی، چون شهید شوشتری و شهید صیاد شیرازی بهقدر کفایت از این عملیات تاریخساز افتخار به همراه آوردند، نیروهای زیردست این افراد هم حرفهای بسیاری برای گفتن داشتند و دارند.
درد نبودن، افتخار شهادت
همانطور شد که گفته بود. تا پیشاز آنکه خبر شهادتش را بشنویم، چشمانتظارش بودیم ولی نیامد. بهمان گفتند مفقودالاثر شده و بعد هم خبر شهادتش را آوردند. نبودنش درد بزرگی بود ولی شهادتش افتخار بزرگتری بود؛ افتخاری که خودش با کمسنوسالبودنش آن را درک کرده بود و حال ما به او و اندیشهاش افتخار میکنیم.
از دل عملیات مرصاد دهها قصه جورواجور و صدها روایت شنیدنی میتوان بیرون کشید
در خواب مادر
بعداز رفتن اصغر، جای خالیاش احساس میشد. برایش گریه میکردیم، بهخصوص مادرش که همیشه وقتی به یادش میافتاد یک دل سیر گریه میکرد. یک شب اصغر به خواب مادرش آمد و گفت: اینقدر برای من گریه نکنید؛ من با فرزندان امام حسین (ع) همنشین شدهام. اینجا برای من بهترین جاست و برای شما هم دعا میکنم.
درباره عملیات مرصاد
عملیات مرصاد، پاتک نیروهای نظامی ایران در پاسخ به عملیات فروغ جاویدان بود. این عملیات پنجم مرداد۱۳۶۷، با رمز «یا علی» و بهمنظور مقابله با منافقین در منطقه اسلامآباد و کرند غرب در استان کرمانشاه آغاز شد.
نیروهای نظامی ایران ابتدا منتظر شدند تا نیروهای سازمان موسومبه مجاهدین بهاندازه کافی در داخل خاک ایران نفوذ کنند تا از برد پشتیبانی عراقیها خارج شوند. آنها ابتدا نیروهای چترباز را پشت سرِ مجاهدین پیاده کردند، سپس هواپیماهای اف-۴ نیروی هوایی ستون زرهی مجاهدین را بمباران کردند و در ادامه بالگردهای نیروی زمینی ارتش با سلاحهای ضد تانک به ستون زرهی منافقین یورش بردند. در این هنگام پیشروی نیروهای متجاوز متوقف شد. در پایان نیروهای زمینی ارتش و سپاه به باقیمانده نیروهای مجاهدین حمله کردند.
نیروهای ایران در جایی که نیروهایشان برتری نسبی داشت، به کمین نشستند و در منطقه چهارزبر، با احداث تعدادی خاکریز و یک خط دفاعی مستحکم در انتظار ایشان بودند. گردانهای عملیاتی در این جبهه، گردان مقداد، گردان حمزه از لشکر۲۷ محمد رسولا... (ص) و تیپ انصارالحسین همدان بودند.
این عملیات سه روز به طول انجامید. در روز اول، هدف سدکردن هجوم مجاهدین خلق بود. در این روز نیروی هوایی ایران وارد عمل نشد؛ زیرا در آن زمان، پایگاه نوژه بمباران شده بود و انجام عملیات پاکسازی باند فرود، قدری فرصت را از آنها گرفت.
به همین دلیل نیروی هوایی با یک روز تأخیر عملیات را ادامه داد. در روز دوم حرکت نیروی زمینی صورت گرفت که با پشتیبانی نیروی هوایی و هوانیروز همراه شد و در روز سوم یگانهای مجاهدین خلق به کلی منهدم شدند. فرماندهی این عملیات برعهده علی صیاد شیرازی بود که در سال۱۳۷۸ توسط سازمان منافقین ترور شد.
* این گزارش در شماره ۱۵۸ شهرآرا محله منطقه ۶ مورخ ۵ مردادماه سال ۱۳۹۴ منتشر شده است.