دوران کودکی جواد شادفر مصادف با ایام جنگ بود و از قضا خانواده او در این دوران تلفن داشتند. شماره تلفن خانه آنها در جبهه بین رزمندگان اعزامی از محله دستبهدست میشد و به نوبت برای احوالپرسی خانوادههایشان تماس میگرفتند.
احمد سوداگر هشت سال از دوران سی ساله خدمت در نیروی زمینی ارتش را در جبهه و در واحد مخابراتی گذرانده است. ارتباط گردان رزمی۱۵۳ لشکر۷۷ برعهده احمدآقا بوده تا پیامهای لجستیکی را از آبادان به مشهد ارسال کند.
محمدرضا، برادر شهید بیابانی میگوید: با مادرم از راهآهن رجبعلی را بدرقه اهواز کردیم. چیزی از پایان دوره سهماهه دوم حضورش نگذشته بود که خبر شهادتش را آوردند. مادرم که نانآور خانهاش را از دست داده بود، حتی زبانش به گلایه باز نشد.
حسین قاسمخانی میگوید: نزدیکترین فرد به خواهرم، من بودم. تکیهکلامش رسیدگی به نیازمندان بود! گاهی به او میگفتم «پس برای خودتان چی؟ دستکم شرایط زندگیتان طوری باشد که راحت باشید!»، اما زیر بار نمیرفت و به زندگی ساده خودش راضی بود.
بهمحض ورود به منطقه متوجه کمین نیروهای عراقی میشوند. راننده میگوید اینجا چه خبر است؟ شهید محمدمهدی حمیدی در جواب وی میگوید: عروسی است! و در همان لحظه ترکشی به گردنش اصابت میکند.
عباسعلی اولین شهید خانواده پیروی است که در هجده سالگی راهی جبهه شد. همو هم بهانه رفتن جعفر و محمدعلی به جبهه بود، بهانهای که در جمله «نمیخواهیم تفنگ برادرمان روی زمین بماند» خلاصه میشود.
شهید حسن آرام حائری با فرمان امام خمینی (ره) جزو اولین نفراتی بود که در تشکیل بسیج مشارکت کرد و در ادامه برای دفاع از میهن اسلامی در جبهههای دفاع مقدس حاضر شد.