
شهید کمالی شناگر خوبی بود و در جبهه غواص شد
درست وسط یکی از خیابانهای بولوار دانشآموز بودم که با مادر شهید «سیدمحمد کمالی» برای قرار مصاحبه تماس گرفتم. بیهیچ دغدغهای بلافاصله گفت که همین حالا میتواند میزبانم باشد. ۱۵ دقیقه بعد پشت در منزلش واقع در یکی از خیابانهای فرعی بولوار صدف در محله شریف مشهد ایستادهام.
با شنیدن صدای زنگ در، خودش میآید و در را بهرویم میگشاید. درِ آپارتمانش را که پشت سرم میبندم خانه عطر و بوی گذشته را با آن چیدمان مخصوص مادربزرگها دارد، اما عکسهای شهید کم سنوسالش نیز بالای طاقچه نظرم را جلب میکند.
حالا «بیبیخدیجه سیدزاده حسینی» که به گفته خودش ۸۵ساله است همانطور که دارد برایم چای میریزد سر صحبت را از همه چیز و همه جا باز میکند؛ از پنج دخترش، از پسرش که به شهادت رسیده و از پسری دیگر که بر اثر بیماری قند دوسالی است که به رحمت خدا رفته است.
از روزگار سختی که گذرانده و از غمهایی که انگار با گذشت این سالها هنوز هم روی دوش او سنگینی میکند و گرد آن بر روی چهرهاش نمایان است، اما همه اینها یکطرف، ۱۳سال مفقودالاثر بودن محمد طرفی دیگر. اشک در چشمانش جمع میشود و بغض گلویش را میگیرد وقتی میگوید: نمیدانید در این ۱۳سال من و پدرش برای پیداکردن محمد چه کشیدیم.
شناسنامهاش را براي بالابردن سنش دستكاري كرد
وقتی از مادر شهیدکمالی که پسرش از سن ۱۲سالگی به تقلید از پدر با شروع جنگ در جبههها حضور داشته میپرسم که محمد چگونه با این سن کم به جبهه اعزام شد میگوید: شناسنامهاش را دستکاری کرده بود تا سنش بزرگتر از آنچه که هست نشان داده شود علاوه بر این آن روزها ما در روستای ابرده سکونت داشتیم و پدرش نیز بسیار علاقهمند به خدمت در بسیج محل و شورای روستایی بود. او ادامه میدهد: محمد را پدرش تشویق به جبهه رفتن کرد و اجازهاش را هم خود او داد. اصلا پدر و پسر هردو حزباللهی بودند. یعنی محمد پدرش را الگوی خود قرار داده بود.
پدرم امید داشت که روزی باز گردد
صحبتهایمان تازه گرم شده است که خواهر شهیدکمالی نیز به جمعمان اضافه میشود. سیدهنرگس کمالی در ادامه خاطرات مادرش میگوید: محمد در کربلای۴ و در شلمچه به شهادت رسیده بود اما از آنجایی که او از کودکی به ورزش شنا علاقه داشت و شناگر ماهری بود در جبهه نیز غواص شد و عضو تیم عملیات اطلاعات، برای همین ما تا مدتها از شهادتش اطلاع نداشتیم تا اینکه بعد از چند ماه خبر آوردند که او به شهادت رسیده اما جسدش پیدا نشده است.
خواهر شهید در ادامه میگوید: پدرم آن سالها باور نمیکرد که محمد به شهادت رسیده باشد و حتی اجازه نمیداد مراسمی برای او برگزار کنیم. پدرم تا زمانی که زنده بود یعنی سال تا۷۲ به دنبال محمد میگشت و امید داشت که او روزی بر میگردد.
پدرم باور نمیکرد که محمد به شهادت رسیده و حتی اجازه نمیداد مراسمی برای او برگزار کنیم
درميان اسرا به دنبالش بودیم
خواهر شهیدکمالی به اینجا که میرسد، بیبی میان حرف او میدود و با بغض میگوید: هرگروهی از آزادگان که برمیگشت، به استقبالشان میرفتیم تا شاید محمد را در میان آنها پیدا کنیم، اما از او خبری نبود. آنقدر اطلاعیه در روزنامهها زدیم تا شاید پیدایش کنیم ولي فایدهای نداشت پدرش به جبهه میرفت تا شاید او را در خط مقدم یا جای دیگر پیدا کند اما هربار دست خالی برمیگشت.
بعد از مفقود شدنش تا مدتها بیخبر بودیم
بیبی وقتی یاد آن سالها را با مرور خاطراتش برایم زنده میکند میتوانم رنجهای یک مادر چشمانتظار را از لحن صدایش بخوانم. او ادامه میدهد: محمد در ۶سالی که در جبهه بود رشد جسمی عجیبی داشت یکبار وقتی پدرش نیز به جبهه رفت هنگامیکه بهطور اتفاقی محمد را دید او را نشناخت تا اینکه محمد خودش جلو آمده بود و به او گفته بود که «بابا شما اینجا چکار میکنید؟» پدرش هروقت به جبهه میرفت سراغ محمد را هم میگرفت اما محمد در آخرین دیدار به پدرش گفته بود که چون در تیم اطلاعات عملیات حضور دارد نمیتواند از مکان خودش به ما اطلاعی بدهد. برای همین بعد از مفقودشدنش ما تا مدتها در بیخبری بودیم به این خیال که او در جایی است که نمیتواند به ما اطلاع دهد.
اعزام با سپاه محمدرسول ا...(ص)
حالا آلبوم عکسهای شهید را که میآورند، همه آنچه مادر و خواهر شهید گفتهاند مثل صحنه فیلمهای جنگی برایم تداعی میشود. محمد در ۱۲سالگی میان عکسها در کنار پدر در حالیکه اسلحهای به دست دارد دیده میشود. در عکسی دیگر محمد آنقدر قدکشیده و چهرهاش مردانه شده است که هیچ شباهتي به گذشته ندارد.
در جایی دیگر محمد با لباس غواصی و با چند تن از همرزمانش در قایقی میان «اروند رود» در حال اعزام به عملیات است و اما آخرین عکس او باز در همان لباس و موهای خیس در کنار ساحل، به نظر میرسد که از عملیات برگشته است همه این تصاویر بازگوی حقیقتی است که سالها پیش در کشور ما اتفاق افتاده است.
خواهر شهیدکمالی رشته افکارم را میبرد و میگوید: آخرینبار با سپاه صدهزار نفری محمدرسولا...(ص) اعزام شد. آنجا دیگر اجازه ندادند پدرم به دلیل سن بالا به جبهه برود و میگفتند که پسرتان هست شما دیگر واجب نیست به جبهه بروید. این آخرینباری بود که همه ما او را دیدیم و محمد دیگر برنگشت.
جزو بهترینها بود
از مادرشهید که حالا سکوتش نشان میدهد که دارد خاطرات آن روزها را در ذهنش مرور میکند میخواهم که از خصوصیات اخلاقی محمد چیزی برایم بگوید، بلافاصله میگوید: از لحاظ اخلاق و رفتار بهترین و با همه مهربان بود، از دوست و همکلاسی گرفته تا هممحلهای و فامیل، از جبهه برای همه نامه مینوشت همه فامیل و دوستان از او نامه دارند برای خاله، عمه، عمو، خواهر، برادر، دوست، آشنا و غیره. هیچکس را از محبتش بینصیب نمیگذاشت.
او ادامه میدهد: با اینکه ما در روستای ابرده بودیم و آنجا زمستانهای سردی دارد اما محمد همان اوایل انقلاب به ما میگفت در خانه از کرسی استفاده کنید تا نفتمان را به نیازمندان بدهیم. از همان اول اهل گذشت و ایثار بود.
روستای ابرده زمستانهای سردی داشت اما محمد به ما میگفت از کرسی استفاده کنید تا نفتمان را به نیازمندان بدهیم
مادرم خواب دید که نوزادی را به دستش دادند
ناگهان خواهر شهیدکمالی اشک تمام صورتش را میپوشاند و میگوید: پیکر شهید را بالاخره بعد از ۱۳سال در حالیکه یک پلاک و دفترچه همراهش بود برایشان آوردند و از روی همان دفترچه هویتش را شناسایی کردند.
آرام که میگیرد ادامه میدهد: پدرم تا آخرين لحظه عمرش باور نمیکرد که محمد شهید شده و منتظر آمدنش بود، درست دوسال بعد از فوت پدرم یعنی سال۷۴ پیکر شهیدمان را آوردند مادرم شب قبلش خواب دیده بود که نوزادی را در ملافهای سفید به دستش دادند و گفتند این بچه مال شماست. خواهر شهید به اینجا که میرسد بیبی میان حرفش میآيد و میگوید: از پیکرش تنها چند استخوان باقی مانده بود در کفنی سفید، اندازه همان نوزادی که در خواب به من دادند.
فرازی از وصیتنامه شهید
«هدف من از آمدن به جبهه به خاطر اسلام، میهن اسلامیمان و دیگران است. جبهه جای خودسازی است و من هم آمدهام که ساخته شوم و آمدهام که در این دانشگاه الهی قبول شوم. آمدهام که خود را بسازم تا بتوانم گناه کمتری کنم و امکان دارد در اینجا نیز به لطف خداوند سعادتی هم نصیب بعضی برادران گردد که من نیز از خداوند میخواهم مرا از این سعادت بهرهمند کند.»
شهادت سرآغاز یک زندگی است
نترسم ز مرگی که خود زندگی است
*این گزارش پنج شنبه، ۵ بهمن ۹۱ در شماره ۴۰ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.