شهید محمد کمالی در کربلای۴ و در شلمچه به شهادت رسید، اما از آنجایی که او از کودکی شناگر ماهری بود و در جبهه هم غواص شده بود، پدرم شهادتش را باور نمیکرد، به خصوص اینکه پیکرش را هم برای ما نیاورده بودند.
درآن روزها برای محرمعلی که تازه پشت لبش سبز شده بود، مهم نبود که درسش را ادامه دهد تا در آینده معلم شود یا دکتر؛ برای او مهم این بود که در خاکریزهای جبهه باشد و بهجای مداد در دستش، تفنگ روی شانهاش بگذارد.
شهید محمود شعاعی میخواست بعد از پایان سربازی کاری برای خود دست وپا کند و بعد از آن ازدواج کند اما ۱۵روز مانده به پایان خدمت سربازیاش به شهادت رسید و همه ما را داغدار خون پاکش کرد.
اسدالله شاهسونی، جوان دلیری بود که روز شهادتش، در حالیکه پاتک خورده بودند، به همرزمانش گفته بود تا او دشمن را سرگرم میکند، همگی سنگر را رها کنند.
بعد از اینکه فهمیدم تعبیر خوابم شهادت فرزندم است، از شدت گریه و ناله تمام بدنم سست شد. با اصرار از او خواستم به جبهه نرود ولی او که عاشق شهادت بود قبول نکرد و اشتیاقش برای جبههرفتن بیشترشد.
شهید سیدعلی حسینی از سال ۱۳۶۲ تا زمان زخمی شدنش در سال ۱۳۶۷ حضوری مستمر در جبهه داشت. شهرتی به دست آورد تا آنجا که یکی از فرماندهان ارتش به دیدنش میرود و این دیدار منتهی به ازدواج سیدعلی میشود.
شهید سیدمهدی خورشیدی معروف شده بود به سید صدپارهتن! بعد از دوسه عمل سنگین هنوز از دستش عفونت خارج میشد. باز هم رفت جبهه و تازه سال نو شده بود که چشمش را از دست داد.