کد خبر: ۱۳۴۰۸
۲۲ آبان ۱۴۰۴ - ۱۶:۰۰
خواب گل لاله نشانه‌ای برای شهادت بود

خواب گل لاله نشانه‌ای برای شهادت بود

تاریخ تولد شهیدرجبعلی رنجوری را از روی شناسنامه باطل شده‌اش پیدا می‌کنم؛۱۴ فروردین۱۳۳۴ و روز شهادتش هم پای تابلوی نقاشی پرتره او که به دیوار اتاق آویزان شده ۷ آبان ماه سال ۱۳۶۵ است.

ابتدا و انتهای نوشته، تاریخ ۱۹آذرماه سال ۱۳۶۰درج شده است. گردش روزگار را ببین! ۳۲‌سال باید از تاریخ نگارش نامه بگذرد و بعد این برگه در دستان من قرار گیرد تا چندین بار از ابتدا تا انتهایش را مرور کنم. آن‌هم برای یافتن پاسخ این سوال که او چطور فقط با ۱۷‌سال...؟!

یافتن پاسخش آسان نیست. اصلاح می‌کنم حرفم را. یافتنش آسان است، درکش از توان خارج است! انگار صدای رجبعلی که تازه دارد دورگه و مردانه می‌شود، با صلابت از لابه‌لای جملات وصیت‌نامه‌اش شنیده می‌شود: «من هم‌اکنون که در راه خدا و برای خدا جهاد می‌کنم، می‌دانم برای چه می‌روم. من راه خود را یافته و با گام‌های استوار در راه آن تا سرحد شهادت که آرزوی دیرینه من است، قدم برمی‌دارم. مادرجان! تو خود می‌دانی که جهاد در راه خدا فقط اسلحه در دست داشتن نیست، بلکه مادرجان تو می‌توانی در نبود من با استواری خود و با مقاومت و ایثار زینبی‌وار به دشمنان اسلام بفهمانی که من نه تنها فرزندم را در راه خدا دادم بلکه آماده‌ام که خودم را در راه فرزندم که همان راه اسلام است، فدا کنم.»

شهید رجبعلی رنجوری در همان سال اول ورود به ارتش و در ۱۷‌سالگی، این وصیت‌نامه را نوشت و بعد از پنج سال حضور در جبهه، درحالی‌که به گفته مادرش همیشه برای شهادت ذوق داشت، سرانجام به خواسته قلبی خود رسید!

 

نبودن؛ حسی فراموش‌نشدنی

مادرش تاریخ‌ها را خوب به یاد ندارد و من اصرار می‌کنم که دقیق بگوید! حتی آن‌طور که باید و شاید از نحوه شهادت پسرش اطلاع ندارد و من که به دنبال جزئیات می‌گردم، باز سوالاتم را تکرار می‌کنم تا جوابشان را پیدا کنم. اما دقایقی بعد به خودم نهیب می‌زنم که برای یک مادر ۶۷ ساله که ۷۲ سال است داغ پسر بزرگش در گوشه‌ای از دلش جاخوش کرده، این جزئیات چه معنی می‌دهد؟ «جای خالی» برای او تنها واژه‌ای است که هنوز هم خوب معنی‌اش را حس می‌کند و «شهادت» یگانه کلمه‌ای که در قیاس با لغت «مرگ» آرامش می‌کند و صبورش می‌سازد!

 

با صورتش خداحافظی کردم

معصومه ایمانی در گذر زمان به ترتیب، سه دختر، دو پسر و سپس سه دختر دیگر را در آغوش مادرانه‌اش فشرده است. اما حالا سال‌هاست در حسرت به آغوش کشیدن فرزند چهارمش مانده. تاریخ تولد شهید را از روی شناسنامه باطل شده‌اش پیدا می‌کنم؛۱۴ فروردین۱۳۳۴ و روز شهادتش هم پای تابلوی نقاشی پرتره او که به دیوار اتاق آویزان شده، خوانده می‌شود: ۷ آبان ماه سال ۱۳۶۵.

خلاصه پنج سال دوشادوشی او در کنار هم‌رزمانش نیز این است؛ استوار دوم رجبعلی رنجوری در‌حالی‌که داخل ماشین و همراه با ۶ ارتشی دیگر به ماموریت می‌رفت، در اثر ریختن راکت در منطقه اسلام‌آباد غرب به شهادت رسید تا پیکرش پس از انتقال به مشهد، در بهشت رضا آرام بگیرد.

خانم ایمانی می‌گوید: آن‌موقع شهدا را برای تشییع به خیابان خسروی می‌آوردند، ششمین تابوت را که بازکردند، پسر من بود. بدنش را ندیدم، اما نیمی از صورتش از بین رفته بود.

 

من که شهید می‌شوم

برادر بعدی شهید فقط یک‌سال از اوکوچک‌تر بود و در سال‌های جنگ، زمان خدمت سربازی‌اش هم فرا رسید. این‌طور شد که خانه پدری، از حضور این دو مرد خالی شد. معصومه خانم می‌گوید: آن‌موقع شهید، غرب کشور خدمت می‌کرد و برادرش محمدعلی در جنوب. یک بار که رجبعلی به مرخصی آمد، گفت: «من که شهید می‌شوم، اما باید برادرم را به مشهد منتقل کنم تا کمک دست شما باشد و حداقل یک گالن نفت برایتان بگیرد.» بعد هم خودش دنبال کار‌های انتقالی محمدعلی رفت و او را به مشهد منتقل کرد.

خواب دیدم در حرم امام‌رضا (ع) گوجه‌فرنگی کاشتم، اما وقتی سر از خاک بیرون آورد، شاخه‌ای گل لاله بود

 

بعد از ۲ سال هنوز مشکلم حل نشده است!

استوار دوم رجبعلی رنجوری در محله محمدآباد به دنیا آمد وکودکی‌اش را نیز همان‌جا گذراند. اما بعد از آن به کوی مصطفی‌خمینی نقل‌مکان کردند و الان نزدیک به۴۰ سال است که خانواده رنجوری در این محله زندگی می‌کنند. رابطه شهید در گذشته با دوستان هم‌محله‌ای اش خوب بوده و خانم ایمانی نیز تا به امروز از همسایه‌هایشان راضی است. می‌گوید: همسایه‌ها مثل فرزندانم به من کمک می‌کنند، به تازگی از طرف مسجد محله هم به دیدن من آمدند و جویای مشکلاتم شدند.

حرف از مشکلات که به میان می‌آید، چهره مادر رجبعلی می‌گیرد و بعد برایم تعریف می‌کند که از دو سال پیش حقوق بازنشستگی شوهرش قطع شده است. او ادامه می‌دهد: وقتی من به دنیا آمدم، شناسنامه خواهر بزرگم را که فوت کرده بوده برای من نگه داشتند. تمام این سال‌ها هم شناسنامه خواهرم مال من بوده است. تا دو سال پیش که از دادگاه برایمان نامه آمد که این شناسنامه فوتی اعلام شده است. ادامه می‌دهد: شوهرم کارگر شهرداری بود و سال‌۹۷ از دنیا رفت. حالا دو سال است حقوق بازنشستگی‌اش را قطع کرده‌اند. در این مدت چند وکیل گرفته‌ایم و در حال حاضر نیز یک‌نفر از طرف بنیاد شهید وکیل پرونده ماست، اما مشکلمان هنوز حل نشده و من با پادردی که دارم نمی‌توانم در دادگاه رفت‌وآمد کنم. وقتی جوان بودم خودم هم کار می‌کردم تا خرج زندگی‌مان دربیاید، حالا که سنم بالا رفته و باید استراحت کنم، حقوق شوهرم را پرداخت نمی‌کنند.

 

نامه‌اش مُهر قرمز خورد

جسته گریخته خاطراتی از پسرش را به یاد می‌آورد. گاه از دوران کودکی، گاه بزرگسالی: از چهار سالگی می‌خواست نماز یاد بگیرد و کم‌کم اهل مسجد و هیئت شد. اوایل انقلاب که راهنمایی درس می‌خواند، روزی از طرف مدرسه، کفن پوش به تظاهرات رفتند. هنوز کفنش را نگه داشته‌ام. اخلاقش با بقیه فرق داشت. وقتی خانه نبودم و برمی‌گشتم، می‌دیدم خانه را مرتب کرده و چای گذاشته است. نم چشمانش را با چادرش می‌گیرد تا ادامه دهد: وقتی جبهه بود همیشه برایم نامه می‌نوشت که به تشییع جنازه شهدا برو. از جبهه که می‌آمد، خواب‌هایمان را برای هم تعریف می‌کردیم. قبل از شهادتش خواب دیدم خودش در حرم امام‌رضا (ع) نامه‌ای به من داد که پایینش مهر قرمز خورده بود و بعد از دادن نامه هم، از جلوی چشمم محو شد.

 

مهربانی؛ یادگار برادر

اشرف و زهرا دو خواهر کوچک‌تر شهید رنجوری هستند که هر دو به مهربانی و عاطفی‌بودن برادرشان اشاره می‌کنند. زهرا که هشت سال از رجبعلی کوچک‌تر است در پایان گفت‌و‌گو می‌گوید: با ما دو نفر خیلی صمیمی بود، دبستان که بودیم شاگرد ممتاز شدیم و داداش برایمان پلاک طلا جایزه خرید و به مدرسه آورد. اشرف هم می‌گوید: برایمان لباس می‌خرید، موهایمان را شانه می‌زد و از ما عکس می‌گرفت. به عکاسی علاقه داشت و یک دوربین پایه‌دار خریده بود. برای گردش هم خیلی اوقات همراه ما بود. معصومه هم که دوباره اشک به چشمانش می‌آید، اضافه می‌کند: برای من هم گردن‌بند خریده بود که بعد از شهادتش، فروختم و برای مسجد محله آهن خریدم.

 

آخرین خواب

یادم نرود بنویسم از خواب آخری که استوار دوم برای مادرش این‌گونه تعریف کرده بود: خواب دیدم در حرم امام‌رضا (ع) گوجه‌فرنگی کاشتم، اما وقتی سر از خاک بیرون آورد، شاخه‌ای گل لاله بود.

 

*این گزارش در شماره ۵۵ شهرآرا محله منطقه ۶ مورخ ۱۳ خردادماه سال ۱۳۹۲ منتشر شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44