کد خبر: ۱۲۶۵۳
۱۸ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
از خبرنگاری در جنگ تحمیلی تا جنگیدن برای مطالبات مردم

از خبرنگاری در جنگ تحمیلی تا جنگیدن برای مطالبات مردم

محمدعلی تمدن صاحب امتیاز نشریه سرخس و خبرنگار پیشکسوت روزنامه‌های مطرح کشور است که با هزینه شخصی و پای‌کار‌آوردن مسئولان، ۳۴‌کتابخانه در روستا‌ها و پاسگاه‌های مرزی راه‌اندازی کرده است.

برای معلم خوش‌ذوق سرخسی، خبرنگاری هیچ‌وقت یک شغل نبوده است؛ هر وقت دست به قلم برده یا دوربین و ضبط صوتش را به دست گرفته، فقط حرف عشق در میان بوده و بس. 

تمام سال‌هایی که دوربینش را برمی‌داشت و دوشادوش رزمندگان، به دل خط مقدم می‌زد و صحنه‌های بی‌تکرار جنگ تحمیلی را ثبت می‌کرد، وقتی آخرین پیام‌های فرزندان این مر‌و‌بوم را برای خانواده‌هایشان ضبط می‌کرد، حتی وقتی مدیرمسئول نشریه سرخس شد و هر آنچه از دستش برمی‌آمد، برای پیشرفت شهر اجدادی‌اش که بخشی از تاریخ کشورمان را در خود دارد، انجام داد، همه کار دل بود و حاصل آن شد ۳۰‌هزار برگ «لاشه‌خبر»، هفتصد‌حلقه فیلم و صد‌ها عکس و نوار صوتی که با پیگیری محمدعلی تمدن (ترشیزی)، این کهنه‌خبرنگار روزنامه‌هایی مانند قدس، خراسان، جمهوری اسلامی، کیهان و‌... بیشتر آنها در صداوسیمای خراسان رضوی و مرکز اسناد آستان قدس آرشیو شده است. 

محمدعلی تمدن، که بسیاری از خبرنگاران قدیمی، او را با نام قدیمی‌اش، «ترشیزی» می‌شناسند، صاحب امتیاز نشریه سرخس، خبرنگار پیشکسوت روزنامه‌های مطرح کشور، گزارشگر صداوسیمای خراسان بزرگ، معلم بازنشسته‌ای که برای ارتقای فرهنگ کشور، با هزینه شخصی و پای‌کار‌آوردن مسئولان، ۳۴‌کتابخانه در روستا‌ها و پاسگاه‌های مرزی راه‌اندازی کرده، بیش از پانزده‌سال است به مشهد آمده و در محله پایین‌خیابان زندگی می‌کند.

به بهانه روز خبرنگار، ساعتی را با او همراه می‌شویم.

 

گزارش باید اثرگذار باشد

صحبت‌کردنش مانند قلم‌زدنش شیواست. کلمه‌به‌کلمه را می‌سنجد و به زبان می‌آورد. با صدایی رسا که نشانگر سال‌ها حق‌گویی در رسانه است، می‌گوید: متولد سال ۳۷ هستم، شغل اصلی‌ام معلمی و دبیری است، اما در‌کنارش عشق و علاقه‌ام را در خبرنگاری دنبال کرده‌ام.

سال‌های اول خدمتش را در شهر‌های تربت حیدریه، قوچان و چند روستای دیگر گذراند و بعد در سرخس، جایی که پدر و مادرش بودند، معلمی را ادامه داد.

این سرباز قدیمی عرصه فرهنگ می‌گوید: کار‌های فرهنگی‌مان قبل از انقلاب شروع شده بود، زمانی‌که با پخش‌کردن اعلامیه، مردم را از اتفاقات جامعه آگاه می‌کردیم. بعد‌از اینکه استخدام آموزش‌وپرورش شدم، مدتی در سپاه پاسداران مأمور به خدمت بودم و اولین کار خبری‌ام را به‌عنوان رابط سپاه شروع کردم.

بعد در روزنامه‌های جدیدی که سال ۵۸ ایجاد شد، مثل جمهوری اسلامی و قدس قلم زدم. من اولین خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی در سرخس بودم. مسائل شهرستان سرخس را دنبال می‌کردم. آن زمان مرز ترکمنستان پر‌رونق بود و بسیاری از گزارش‌ها تأثیر خوبی بر زندگی مردم گذاشت.

 

مطالبم در روزنامه‌های مطرح کشور چاپ می‌شد و بسیاری از مسئولان را مجبور به پاسخ‌گویی می‌کردم

خبرنگاری با حداقل امکانات

یاد سختی‌های تهیه خبر و رساندن آن به مشهد می‌افتد. سری تکان می‌دهد و می‌گوید: مدتی خبرنگار ایرنا بودم که آن زمان به آن خبرگزاری پارس می‌گفتند. وسایل ارتباطی مانند الان نبود. تلفن‌ها هندلی بود. می‌رفتم مخابرات و در نوبت می‌ایستادم. بعد خبر را جمله‌به‌جمله می‌خواندم و آنها در مشهد می‌نوشتند. این وضعیت مربوط به سال‌های جنگ بود و همان اوایل انقلاب. بعد با فاکس و تلفاکس خبر‌ها را ارسال می‌کردیم.

از آن جوان‌هایی بوده که به دانستن حداقل و داشتن استعداد بسنده نمی‌کرده و دنبال یادگیری بیشتر بوده است. «با اینکه مطالبم در روزنامه‌های مطرح کشور چاپ می‌شد و بسیاری از مسئولان را مجبور به پاسخ‌گویی می‌کردم، در کلاس‌های مختلف روزنامه‌نگاری شرکت می‌کردم و از استادان بزرگ درس می‌گرفتم. کلاس‌رفتن آن زمان مانند الان آسان نبود.

یادم است حوالی سال ۱۳۶۰ برای شرکت در کلاس‌های دکتر محمد حسین هدی، از استادان بزرگ روزنامه‌نگاری، بلیت هواپیما گرفتم و خودم را به کلاس‌ها رساندم. در یک دوره سه‌روزه مطالب بسیار مهمی را به‌صورت فشرده تدریس کردند. مسیر برگشت را با اتوبوس آمدم.»

 

خبرنگاری از جنگ تحمیلی تا جنگیدن برای مطالبات مردم

 

نشریه‌ای برای سرخس

برگه‌های قدیمی‌اش را هنوز نگه داشته است؛ دست‌نویس‌هایی که خط‌به‌خط آن را برای روزنامه‌های استان تلفکس می‌کرد. تمدن درباره نشریه‌ای که خودش صاحب‌امتیاز آن بوده است، می‌گوید: نشریه سرخس را راه‌اندازی کردم و مشکلات ریز و درشت مردم را در هر زمینه‌ای پیگیری می‌کردم. برای گرفتن حق مردم با هیچ مسئولی هم تعارف نداشتم. درباره موضوعات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، حتی در‌زمینه حفظ آثار و ابنیه تاریخی مطلب می‌نوشتم.

عکس‌هایی گرفتم از مزار شیخ ابوالفضل سرخسی و خانه فرهنگ و هنر در سرخس ترکمنستان که نزدیک صد‌سال قدمت دارد. این عکس‌ها را می‌گرفتم و با اطلاعات کافی برای مسئولانمان می‌آوردم تا بدانند چطور از آثار سرخس ایران که مشابه همان ابنیه است، نگهداری کنند. نشریه سرخس به‌صورت شخصی اداره می‌شد و فقط ۵۹‌شماره چاپ شد. بعد از آن تمدن به همان روال سابق یعنی نوشتن برای روزنامه‌های مشهد کارش را ادامه داد.

 

تلفن‌ها هندلی بود. می‌رفتم مخابرات و در نوبت می‌ایستادم. بعد خبر را جمله‌به‌جمله می‌خواندم و آنها در مشهد می‌نوشتند

خبرنگار هیچ‌وقت بی‌تفاوت نیست

این خبرنگار همیشه قلمش در دستش است. حتی این روز‌ها که دیگر حوصله‌اش مانند گذشته نیست، باز هم گزارش‌های جنجالی‌اش را می‌توانیم در روزنامه خراسان ببینیم.

تمدن می‌گوید: الان بیشتر وقتم را روی آرشیوکردن فیلم‌ها، نوار‌های کاست، عکس‌ها و «لاشه‌خبرها» می‌گذارم. به‌جرئت می‌گویم از لاشه‌خبر‌هایی که دارم می‌توانم پنجاه‌کتاب بنویسم. تعدادی از آنها را به صداوسیما و مرکز اسناد آستان قدس تحویل داده‌ام و مابقی را هم آماده

خواهم کرد. به تغییر نام میدان سرخس در مشهد که پیشینه‌ای تاریخی دارد، اعتراض می‌کند و می‌گوید: با اینکه سال‌هاست درباره مسائل مختلف در مشهد می‌نویسم، حوزه تخصصی‌ام سرخس است. هرجا که باشم به‌دنبال رفع مشکل مردم هستم.

یک خبرنگار هیچ‌وقت نمی‌تواند بی‌تفاوت باشد. مثلا من به هر روستایی که می‌رفتم، یک کتابخانه آنجا تأسیس می‌کردم و با هزینه شخصی تعدادی کتاب می‌خریدم. با این کار به بزرگان روستا هم تلنگری می‌خورد و متوجه می‌شدند که در زمینه فرهنگ باید کار کنند. در پاسگاه‌های مرزی نیز همین‌طور. جایی که جوان‌های ما ساعت‌ها و روز‌های عمرشان را سپری می‌کنند، چه چیزی بهتر از کتاب است؟

 

آخرین یادگاری

او افتخار خبرنگاری جنگ را هم در کارنامه کاری‌اش دارد. وقتی حرف از جنگ می‌شود، سکوت می‌کند، به دستانش نگاه می‌کند و می‌گوید: من سلاحم یک دوربین بود و ضبط صوت.

با یک برگه مأموریت که هنوز آن را دارم، از‌طرف برنامه رادیویی «خراسان در جنگ» راه افتادم، از ایلام تا پیرانشهر، با هر رزمنده‌ای که می‌توانستم مصاحبه می‌گرفتم. صدای همه را ضبط می‌کردم و می‌فرستادم برای صداوسیمای مرکز خراسان تا مردم از سلامت عزیزشان مطلع شوند؛ یک کار کاملا دلی.

چشمش هنوز به دستانش دوخته است، انگار واقعا ضبط صوت به دست، دارد سنگر‌به‌سنگر جلو می‌رود. ادامه می‌دهد: یکی از سنگرها، خاکریز گردی بود که سقف آن را چادر زده بودند؛ مال بچه‌های تخریب بود.

معمولا نماز جماعت هم در آن سنگر برپا می‌شد. بعد از نماز مغرب، دو‌سه تا نوار‌کاست از صداهایشان پر کردم و خبر سلامتی‌شان را گرفتم. همان شب کاست‌ها را دادم به رزمنده‌ای که فردا صبح می‌خواست برود مرخصی، تا ببرد صداوسیمای مشهد. روی کاست‌ها می‌نوشتیم «برنامه جبهه و جنگ، ارسالی از فلان‌جا و فلان خبرنگار».

صدای مبهم بی‌سیمچی، تداعی لحظه‌های جنگ، تیر و تفنگ و خمپاره، هواپیما‌های دشمن و قیامتی که برپا بود، تا زمان برگشت به‌سمت مقر، لحظه‌به‌لحظه همه را توصیف می‌کند؛ «وقتی برگشتم، دیدم سکوتی مرگبار در مقر حاکم است. از هرکس می‌پرسیدم، سری تکان می‌داد. چشمم افتاد به چادر بچه‌های تخریب؛ خالی بود.

پرسیدم بچه‌های تخریب هم رفتند؟ منظورم این بود که نقل مکان کردند به سنگری دیگر؟ یکی گفت «آره رفتند.» پرسیدم کجا؟ اصلا متوجه نبودم منظورش این بود که آسمانی شده‌اند.»

اشک می‌ریزد و ادامه می‌دهد: مصاحبه گرفته بودم با سی‌نفر که خبر سلامتشان را برسانم، ولی هیچ‌کدام نبودند و فقط همان نوار باقی مانده بود. نواری که در راه مشهد بود تا صدای آنها همراه با تشییع پیکرشان از رادیو پخش شود.

در میان خاطراتش یاد رزمنده‌ای می‌افتد که از گزارش جاماند و تعریف می‌کند: یک بار که با همه مصاحبه می‌گرفتم، جوانی آخر سنگر نشسته بود که از قلم افتاد و نشد صدایش را ضبط کنم. یادم نیست چرا، اما با اینکه دوست داشت صحبت کند، نشد. بعد‌از ۳۷‌سال اتفاق عجیبی افتاد. در برنامه‌ای که آرش رهبر خبرنگار بود، وقتی نوبت به مصاحبه با من رسید، گفت «یادت هست فلان‌جا از من مصاحبه نگرفتی؟ ولی من از تو مصاحبه می‌گیرم.»

 

* این گزارش پنج‌شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴ در شماره ۶۰۱ منطقه ثامن چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44