اگر به عقب برگردید و محمدحسین بصیر به خواستگاریتان بیاید و بدانید قرار است ۵ سال سخت با او زندگی کنید، باز هم قبول میکنید؟! پاسخ خانم موسویفر این بود: «صد درصد؛ ارزشش از ۴۰ سال زندگی بیشتر بود!»
شهیدرضالیاقت نخستین شهید دانشآموز دفاعمقدس در مشهد بود که در چهارم دیماه سال۱۳۵۹خورشیدی، سه ماه بعد از آغاز جنگ تحمیلی، پیکرش بر دستان مردم مشهد تشییع شد و در آرامگاه خواجهربیع آرام گرفت.
محبوبه خانم، خواهر شهید منوچهر محمدپور حسنآبادی میگوید: تابستانبهتابستان دلم برای خوردن گیلاس ضعف میرود. اما من سر قولم هستم، ۲۶سال است منتظرم برگردد تا با هم دوباره گیلاس بخوریم.
این روحانی مبارز که شهادت پدرش را به چشم دیده است میگوید: تیری به دست پدرم خورد، بعد یکی از چتریهای منور که خیلی داغ است، روی پایش افتاد و تیری هم به سرش خورد.
علیاکبر حسنی وقتی به خانه برگشت دیگر آن پسر ریزنقش سیزدهساله نبود که با هزار کلک، خودش را به خط مقدم جبهه رسانده بود. او اصلا آدم قبل از جنگ نشد!
قصه «صدیقه یاوری» از هشت سال جنگ شاید ده، دوازده روز بیشتر نباشد. او بقیه سهچهار ماه زندگی در سنندج و دیواندره را از ترس و دلهره خمپاره، موشک و راکت، در اتاقهای دربستهای گذراند.
رزمندهها را پشت کامیونش، از جلو حرم تا مناطق جنگی، برده بود. ته بار، یک دفترچه چندبرگی با نوشته آیتالکرسی پیدا کرده بود که بالای صفحه اول آن، این کلمات دیده میشد: دنیا خانه گذر است، نه جای ماندن.