کمتر کسی باورش میشد، علیاکبر زوار، که نبوغ و استعدادش سرآمد بود، برای رزم عازم جبهه مقاومت ّشده باشد. اغلب اطرافیان معتقد بودند او به سوریه رفته تا از آنجا به کشورهای اروپایی پناهنده شود.
مهدی میرزایی وقتی به جبهه رفت، هنوز پشت لبش سبز نشده بود. اما هشتسال بعد، مردی تمامعیار بود که درکنار فرماندهانی چون قالیباف، چراغچی و... سرد و گرمها چشیدهبود.
جنگ با کسی سر شوخی نداشت، اما سیدمسعود ساداتشکوهی فرمانده دیدهبانی ادوات لشکر ۲۱ امامرضا (ع)، جانش را کف دستش گذاشت.
آخرین سفر جانبازان دوچرخهسوار در ماه اخیر به کرمان بود که حضورشان با انفجارهای اخیر همزمان شد. آنها شاهدان عینی واقعه بودند و برای لحظاتی به دهه۶۰ و سالهای پرتبوتاب دوران دفاع مقدس سفر کردند.
احمد عابدیان تعریف میکند: شرایط به قدری حساس بود که دوستانمان که بر زمین میافتادند، فرصت نشستن بالای سرشان و گرفتن دستشان و وداع و وصیت نبود. هدف مهم بود؛ بازپسگیری مهران.
فرزندان حاجحسین غنچه از ۴ دهه مجاهدت پدرشان در راه حفظ انقلاب و نظام میگویند. او دوست و همراه همیشگی حاجقاسم بود که حتی بعداز بازنشستگی همپای رفیق قدیمیاش ماند و با اولین تماس او خودش را به دمشق رساند
«خدا لعنتشان کند؛ امروز در چهارراه شهدا چقدر خانمها را زیر تانک له کردهاند؛ دلم میسوزد.» آنطورکه صدیقهخانم به یاد میآورد این آخرین جمله شهید اصغر یعفور بود که ظهر روز یکشنبه، دهم دی ۵۷ به او گفت.