«خدا لعنتشان کند؛ امروز در چهارراه شهدا چقدر خانمها را زیر تانک له کردهاند؛ دلم میسوزد.» آنطورکه صدیقهخانم به یاد میآورد این آخرین جمله شهید اصغر یعفور بود که ظهر روز یکشنبه، دهم دی ۵۷ به او گفت.
رمضانعلی وقت خداحافظی با دلگرمی بیوصفی گفت: «تا حالا مادرم زنده بود و نمیگذاشت که بروم، اما حالا تو قهرمان منی. از پس همهچیز برمیآیی. مملکت واجبتر از این خانه است.»
اکبر فلاح ساکن محله امامرضا (ع) از روزهای جنگ میگوید: آن زمان دغدغه شهادت یکدیگر را نداشتیم. این احساس وجود داشت که فردی که شهید میشود، برنده است.
۱۱ دیگ شله بار میگذارند و نهتنها در بین اهالی محل و دستههای هیئت توزیع میکنند که زائران پیاده اربعین نیز طعم این نذری بابرکت را میچشند.
۱۵۰ بسیجی حدود ۲۰۰-۳۰۰ کیلو خرما را روی دست گرفته، پیاده راه حرم را میپیمودند تا در طی این مسیر، خرماها را بین زائران پیاده حضرت (ع) توزیع کنند.
روح الله رضایی سال ۱۳۹۲ آن هم در روزهایی که بیشتر از چندماه تا عروسیاش نمانده بود، با پیوستن به تیپ فاطمیون راهی سوریه میشود و در کمتر از دوماه حضورش در دمشق، هدف تکتیرانداز داعش قرار میگیرد.
مامان زری سناباد یکی از همان هاست که 35سال هر روز روی یک صندلی جلوی در خانه اش نشست و منتظر ماند. گواه این قصه هم اهالی سناباد هستند که 12هزار و775 روز چشم انتظاری او را تماشا کرده اند. روایت این صفحه، سطر به سطرش حکایت او و دلتنگی ناتمامش است که در آستانه سالروز وفات حضرت ام البنین(س) و روز تکریم مادران و همسران شهدا در گفت وگو با اصغر مجربی دیگر پسر مامان زری و دخترش مرضیه شکل گرفته است.