کد خبر: ۱۳۲۰۲
۰۶ آبان ۱۴۰۴ - ۱۴:۰۰
رضا داوودی مبلغ نخبه مشهدی در راه تبلیغ به رحمت ایزدی پیوست

رضا داوودی مبلغ نخبه مشهدی در راه تبلیغ به رحمت ایزدی پیوست

رضا داوودی مبلغ نخبه و جهادگر مشهدی در سفر تبلیغی ماه محرم به رحمت ایزدی پیوست. پدرش می‌گوید: منتظر انتخاب‌رشته‌اش بودیم که یک روز آمد و گفت: «می‌خوام برم حوزه آقاجان، شما ناراحت نیستید؟»

بهانه‌مان مراسم بزرگداشت نخستین سالروز ارتحال حجت‌الاسلام رضا داوودی، مبلّغ نخبه و جهادگر مشهدی است که صبح روز جمعه با سخنرانی حجت‌الاسلام ماندگاری برگزار شد. یادبود این مبلغ نخبه و جهادگر مشهدی که سال گذشته در سفر تبلیغی ماه محرم به رحمت ایزدی پیوست، با حضور حجت‌الاسلام قرائتی و ماندگاری و معاون فرهنگی شهرداری مشهد و جمع بی‌شماری از استادان، طلاب و فضلای حوزه در جامعه‌الحسین (ع) مشهد رنگ‌وبوی دیگری به خود گرفت.

انگار این بزرگان آمده بودند تا پیامی بدهند؛ پیامی در پاسداشت بزرگ‌مردی که به تعبیر خیلی‌ها که او را می‌شناختند، خیلی به دین اسلام و فرامین آن مقید بود و سرش می‌رفت، اسلامش نمی‌رفت.

 

از او

در سال۱۳۶۸ در خانواده‌ای مذهبی و فرهنگی دیده به جهان گشود. او در تمام مقاطع تحصیلی، همواره از دانش‌آموزان ممتاز بود و دوره دبیرستان را در مدرسه استعداد‌های درخشان سپری کرد. رضا داوودی در سال۸۶، حائز رتبه دورقمی کنکور تجربی شد، اما انگار تقدیر او و انتخابش چیز دیگری بود...

پدرش می‌گوید: کنکور را که داد، همه منتظر نتایج بودیم. هر روز بعد نماز صبح دوچرخه‌اش را برمی‌داشت و می‌رفت. فکر می‌کردم به‌خاطر خستگی کنکور است و برای تفریح می‌رود.

نتایج کنکور آمد. رتبه سه‌رقمی در کنکور تجربی، رتبه خوبی بود. منتظر انتخاب‌رشته‌اش بودیم که یک روز آمد و گفت: «می‌خوام برم حوزه آقاجان، شما ناراحت نیستید؟» نمی‌دانستم چه بگویم. برایم گفت که ٤٠روز به امام زمان (عج) متوسل شده و این ٤٠روز، می‌رفته کنار آب روانی تا حرف‌های دلش به امام زمان را، در آب روان بیندازد. جوابش را هم گرفته بود. مصمم شده بود برای رفتن به حوزه علمیه.

تحصیلات حوزوی در جوار امام رضا (ع)، در مدرسه علمیه حضرت مهدی (عج) آغاز شد و جدیت و نظم او در مسیری که انتخاب کرده بود، باعث شد همواره از طلاب ممتاز به شمار رود؛ البته نه فقط در درس که در همه ابعاد، به طوری که مدیر این مدرسه، حجت‌الاسلام‌والمسلمین نظافت، او را از سرآمدان این مدرسه از زمان تحصیل می‌دانست. رضا داوودی پله‌های ترقی را در تحصیل به‌سرعت طی کرد و هم‌زمان با تحصیل، به تدریس دروس حوزوی نیز مشغول شد که به گفته شاگردانش در تدریس نیز نمونه بود، آن‌طور که بسیاری از شاگردانش می‌گفتند یکی یا دومرتبه برخورد با او، کافی بود تا همه مشتاقش شوند.

او با وجود جایگاهی که در حوزه داشت، آن‌قدر بی‌ادعا بود که بعضی‌ها به اشتباه می‌افتادند. وی در جشن میلاد امام زمان (عج) در سال۱۳۹۱، ردای سربازی امام عصر را به دوش انداخت و ملبس به لباس پرافتخار روحانیت شد و پس از آن با دختری از خانواده‌ای متدین و مذهبی پیمان ازدواج بست.

 

یک شروع کاملا بی‌آلایش

حجت‌الاسلام داوودی در تابستان۹۲، برای ادامه تحصیل راهی قم شد. اواخر شهریور همان سال و هم‌زمان با اعیاد شعبانیه با مراسمی بسیار ساده و بسیجی‌گونه زندگی مشترک با همسرش را آغاز کرد؛ زندگی که عمری کوتاه داشت.

وی با آغاز ماه محرم و عزای حسینی، در حالی که حدود دو ماه از زندگی مستقلش می‌گذشت، در تبلیغی جهادی راهی منطقه محروم زهک سیستان شد و روز سوم محرم، غریبانه و به صورت مشکوکی دچار گازگرفتگی شد و به لقاء‌ا... پیوست.

 

الگویی برای طلاب جوان

حجت‌الاسلام‌والمسلمین نظافت درباره او می‌گوید: تاکنون بار‌ها دیده و تجربه کرده بودم که اعضای خانواده‌ای برای عزیزی که از دستش می‌دهند، می‌گریند و ضجه می‌زنند، اما این یکی را تا‌به‌حال ندیده بودم که جمعی شامل حدود ۲۰۰‌نفر جوان برای یار و همراه و رفیقشان که به سفر ابدی رفته است، بگریند و ضجه بزنند. صحنه عجیبی بود. قرار گرفتن در چنین موقعیت‌هایی خیلی کم پیش می‌آید...

او ادامه می‌دهد: ایشان که تحصیلات حوزوی خود را از مدرسه علمیه حضرت مهدی (عج) مشهد آغاز کرده بود، همواره در طول دوران طلبگی از ممتاز‌ها به شمار می‌رفت. به‌نظر من، او از سرآمدان و طلاب برجسته و فاضل این مدرسه از بدو تأسیس تاکنون است.

 

/

 

تحمل ندارم در آسایش باشم

بهادری‌زاده، طلبه همسفر حجت‌الاسلام داوودی، با اشاره به این سفر تبلیغی که با او سپری کرده بود، می‌گوید: او در این سفر خیلی کم‌حرف بود. آن‌قدر که روز دوم اعتراض کردم که «آشیخ چرا حرف نمی‌زنی؟ حوصله‌ام سررفت. شیخ که این‌قدر کم‌حرف نمی‌شود!» لبخندی زد و گفت: «اذنُ خیر لکم.» سوار ماشین بودیم برای رفتن به یکی از روستاها. راننده اصرار می‌کرد که شام بیایید منزل ما، برایتان جوجه سیخ می‌کشم. رضا قبول کرد به‌شرطی‌که همان غذای معمولی مردم روستا را سر سفره بیاورد نه بیشتر.

یک‌بار پرسیدم: چرا این منطقه محروم را برای تبلیغ انتخاب کردی، درحالی‌که می‌توانستی حداقل در خود زاهدان باشی که وضع مردم بهتر است. اینجا بخشی از هزینه راه را هم خودت باید بدهی. گفت: من تحمل ندارم خودم در رفاه و آسایش باشم و مردمی در چنین وضعی زندگی کنند.

 

رضا خیلی حساس بود.یکبار ١٩‌گرفت. احساس کردم  ناراحت است.  گفت: من از امام زمان (عج) خجالت می‌کشم

چند برش از زندگی طلبه جهادگر

وی همچنین نقل می‌کند: روزی یکی از استادانش در حوزه به ما گفت: «به‌نظرم رضا خیلی حساس است. ١٩‌گرفته است. احساس کردم سخت ناراحت است. نصیحتش کنید که این‌قدر حساس نباشد.» با او خیلی خودمانی بودم. گفتم: «در برابر نمراتی که می‌گیری، خیلی حساسی.» گفت: «من از امام زمان (عج) خجالت می‌کشم که ١٩گرفته‌ام. احساس می‌کنم کوتاهی کرده‌ام.»

حجت‌الاسلام سیدجمال موسوی، از استادان رضا داوودی می‌گوید: یک روز دیدم کنار کلاس، کلاه و عبایی به سرش کشیده است. تب‌و‌لرز داشت. همان گوشه، دراز کشیده بود و درس را گوش می‌داد. من اول متوجه نشدم. یک‌دفعه متوجه شدم. خودش حال صحبت کردن نداشت. دیگران گفتند حالش خوب نیست، اما با این شرایط حاضر نشد کلاس را تعطیل کند.

 

٢٢٠کیلومتر تا شهادت

٢٢٠کیلومتر به سمت شمال‌شرقی زاهدان رفتیم تا به «زهک» رسیدیم. از زهک ١٠کیلومتر به سمت شرق رفتیم تا رسیدیم به «شهرک محمد شاه‌کرم»؛ شهرکی در پنج‌کیلومتری نقطه صفر مرزی، متشکل از ١٥روستا. به هر روستا یک محله می‌گفتند. مکان اسکانمان محله «گزمه» بود.

قرار شد صبح پنجشنبه هم گروه‌های تبلیغی، جمع شوند مصلای زهک برای ارائه گزارش از فعالیت‌های این سه‌روز. همه آمدند و گزارش دادند تا نوبت رسید به رضا داوودی.

 

او گفت: «اولین برنامه‌مان سرزدن به پدر دو‌شهید بود و بعد از آن رفتن به گلزار شهدای شیعه و سنی روستا. شهرک محل استقرار ما ١٥روستا دارد. در این مدت به همه آنها سرزدیم. به محله‌های شیعه‌نشین سرکشی کردیم. به مساجد اهل تسنن رفتیم، با مولوی دومسجد دیدار کردیم و...»

حجت‌الاسلام سرکشیکیان، از مسئولان گروه تبلیغی می‌گوید: همه انگشت به دهان مانده بودند از انجام این همه کار، آن هم در مدت سه‌روز.

پدرش می‌گوید: آخرین ارتباطمان، یک‌شب مانده از عمر زیبایش بود. پیامک زدم: «سلام، خوش‌به‌حال سفیران سیدالشهدا (ع)! شما از آنهایی. مبارکت باشد! سعی کن به مقام اخلاص برسی تا هرگز شیطان را به شما دسترسی نباشد. محتاج دعایت هستم نور قلبم!»‌

نمی‌دانستم پاسخش، آخرین درخواستش از ماست: «سلام، پدر مهربانم! همواره محتاج دعای شما و مادر هستم. ان‌شاءا... که لیاقت سفیری امام‌حسین (ع) را داشته باشم.»

صبح جمعه، با صدای فریاد آقای سرکشیکیان بیدار شدم. فریاد می‌زد و اشک می‌ریخت. یکی از دو حمام محل استقرار، دودکش نداشت. صاحب‌خانه از آنجا استفاده نمی‌کرد ولی این را هم نمی‌دانست که این حمام مشکل دارد. رضا، بی‌خبر از این قضیه برای شستن لباس‌هایش، به آنجا رفته بود و...دویدم. سر خیابان اولین ماشینی که رد می‌شد، نگه داشتم. رضا را به بیمارستان زهک رساندیم، اما کار از کار گذشته بود...»

 

* این گزارش در شماره ۱۲۴ شهرآرا محله منطقه ۶ مورخ ۲۶ آبان ماه سال ۱۳۹۳ منتشر شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44