کد خبر: ۱۱۲۰۹
۱۵ دی ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۹
خادم حرم حضرت رقیه(س)

خادم حرم حضرت رقیه(س)

سیدداوود بی‌طرف حدود دو دهه در سوریه زندگی می‌کرد. وطنش شده بود حرم حضرت‌رقیه (س) و او هم امام‌جماعت حرم شده بود. او نتوانست در سوریه و سقوط حکومت بشار اسد بی‌طرف بماند تا سرانجام به شهادت رسید.

بچه محله امام‌رضا (ع)، از محله‌های قدیمی مشهد و بزرگ‌شده محله احمدآباد است. خواسته قلبی‌اش او را در بهترین روز‌های عمرش به جایی کشاند که تا خودِ شهادت هم دلش نمی‌آمد از آنجا دل بکَنَد. او حدود دو دهه در سوریه زندگی می‌کرد. وطنش شده بود حرم حضرت‌رقیه (س) و او هم امام‌جماعت حرم شده بود و هم مبلغ دینی، هر کاری که از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد.

انتخاب این مسیر و عشق به ائمه (ع) برای سیدداوود بی‌طرف جای تعجب ندارد؛ خانوادگی این‌کاره بوده‌اند. او نوه دختری سیداحمد طباطبایی‌یزدی است که خودش یکی از منبری‌های بنام مشهد بود و از طرف پدری هم نوه حاج‌سیدجلال بی‌طرف است که اطرف حرم روزگاری به تجارت مشغول بود.

او نتوانست بعد از تسلط تروریست‌ها در سوریه و سقوط حکومت بشار اسد بی‌طرف بماند. شاید با خودش فکر کرده بود حریم امن حرم خاندان اهل‌بیت (ع)، امن باقی می‌ماند، غافل از اینکه هیچ‌چیز از چشم پرکینه و دشمنی جماعتِ تروریست دور نمی‌نماند.

سرانجام سیدداوود بی‌طرف را به شهادت رساندند. شیخ خوش‌مشربی که دوستانش هنوز هم او را با خنده‌های زیبا و بذله‌گویی‌اش به یاد می‌آورند. طلبه مدرسه آیت‌الله خویی وقتی وارد حوزه علمیه شد، فکر نمی‌کرد روزی چنین سرنوشتی پیدا کند؛ سرنوشتی که تصویر و فعالیت‌هایش را سر زبان هم‌وطنانش بیندازد و عاقبتش این‌طور در نگاه همه غبطه‌برانگیز جلوه کند.

گزارش زیر روایت مختصری از زندگی طلبه چهل‌وسه‌ساله‌ای است که در خیابان امام‌رضا (ع) به دنیا آمد و تا دوران نوجوانی‌اش را در آنجا گذراند و پس از آن همراه با خانواده‌اش ساکن محله احمدآباد شد تا اینکه مهاجرت به سوریه را انتخاب کرد.

 

آسید داوود در میراث خانوادگی ماند

شنیدن درباره شهید بی‌طرف آسان نیست. حدود دو دهه ساکن سوریه بوده که بیشتر این ایام هم در شام گذشته است. دوستانش چهره خندان او را به خاطر دارند، خوش‌رو و پرانرژی، اما در زمان کار جدی و قاطع. انگار بحران هویت دوران نوجوانی برای او متفاوت سپری شده و مسیرش را در خواندن درس حوزه پیدا کرده است.

برادر شهید تعریف می‌کند: به‌همراه برادرم در دهه ۷۰ فعالیت بسیج را در مسجد (حضرت ابوالفضل العباس (ع))، معروف به عباسی خیابان بهار کوچه هویزه شروع کردم و در مساجد امام‌حسن‌مجتبی (ع)، جفایی، مسجدالنبی (ص) ادامه دادیم.

حسام‌الدین بی‌طرف ادامه می‌دهد: در اوایل نوجوانی و دوره تحصیلی راهنمایی، تغییر روحیات سیدداوود محسوس بود. میلش به سیره نبوی در همان دوره شروع شده بود. البته همه خانواده ما پای منبر روحانیت بزرگ شده و رشد کرده‌اند.

حجت‌الاسلام سیداحمد طباطبایی‌یزدی، از وعاظ و منبری‌های بنام مشهد، که در محله عیدگاه سکونت داشت، پدربزرگ مادری ماست و از طرف پدری هم نوه حاج سیدجلال بی‌طرف، از تجار بنام مشهد، هستیم که در اطراف حرم مطهر کاسبی می‌کرد. قطعا روش زندگی صحیح برگرفته از رفتار‌های این بزرگواران بود که با ممارست و تهذیب نفس برادرم در کسب علوم انسان‌ساز در حوزه‌ها و درک‌کردن اساتید، به رشد ایشان کمک کرد.

او توضیح می‌دهد: پدربزرگم که متوجه روحیات سیدداوود شده بود، او را تشویق کرد که وارد حوزه شود. شهید هم با حضور در مدرسه امام‌حسن‌مجتبی (ع) رسما وارد حوزه علمیه شد و در این سال‌ها از محضر اساتید بسیاری استفاده کرد.

 

خادم حرم حضرت رقیه(س)

 

دوستی‌مان ماندگار شد

سیدداوود مسیرش را انتخاب کرده بود، اما برای رسیدن به آنچه می‌خواست، سؤالات زیادی در ذهنش بود و سعی می‌کرد با مطالعه و پرسیدن اطلاعات کافی را کسب کند. به‌گفته دوستانش، یکی از عادت‌های سید این بود که گاهی در حرم امام‌رضا (ع) خلوت و توسل کند؛ عادتی که بعد‌ها در قم و سوریه هم ادامه داشت.

یکی از دوستان نزدیکش در حوزه که متوجه این موضوع شد، به او پیشنهاد کرد با برادرش که یکی از علمای بزرگ است، آشنا شود.

آیت‌ا... محمدمهدی سیبویه می‌گوید: برادر مرحومم آقا محسن دوست صمیمی آسیدداوود در مدرسه مرحوم آیت‌الله موسوی‌نژاد بود. برادرم چند ماه قبل از وفات گفته بود اگر استادی بخواهی که از نظر تربیتی و معنوی به تو کمک کند و پاسخگوی سؤالاتت باشد، برو سراغ برادر من. بعد از فوت برادرم، یک روز با من تماس گرفت و گفت اسم من سیدداوود بی‌طرف است. گفتم بله، ذکر خیر شما را شنیده‌ام و کمی با هم صحبت کردیم. مدتی گذشت.

یک روز سر مزار برادرم در بهشت‌رضا (ع) بودم، دوباره او را آنجا دیدم. اسمش را پرسیدم و متوجه شدم آسیدداوود است. از آنجا کم‌کم تلفنی و حضوری با هم آشنا و رفیق شدیم تا اینکه از مشهد آمدم قم و ایشان هم پس از مدتی به قم آمد. رفت‌وآمد نزدیکی داشتیم.

 

کبوتر حرم حضرت‌رقیه (س) شد

روزبه‌روز علاقه، تعبد و همتش برای کار‌های پیش‌رو بیشتر می‌شد و جدی‌تر پیگیر مسائل مذهبی و معنوی بود. چندباری برای زیارت به نجف، کربلا و شام و دمشق رفته بود. انگار در این رفت‌وآمد‌ها دلش را در سوریه جا گذاشته بود.

آیت‌ا. سیبویه تعریف می‌کند: بعد از اینکه به کشور سوریه رفت، دوست داشت در یکی از کشور‌های عربی خدمت کند و بیشتر با زبان عرب آشنا شود. حدود چهارده سال پیش گفت می‌خواهم بروم سوریه و کنار حرم حضرت‌زینب (س) و حضرت‌رقیه (س) زندگی کنم. بیش از بیست سال او را از نزدیک می‌شناختم. برنامه‌هایی که از من می‌خواست، در زمینه‌های معرفتی و شناختی بود که در حد توانم او را راهنمایی می‌کردم.

از همان ابتدا شهید تا جایی که می‌توانست سراغ افراد عالم می‌رفت و مطالب گوناگونی را از نظر معرفتی می‌پرسید

به‌واسطه دوستان، شرایط اعزامش را در دفتر نمایندگی ولی‌فقیه فراهم کردیم و در بخش مراجعات مردمی در دفتر نمایندگی رهبر معظم انقلاب فعالیتش را آغاز کرد. هر وقت که آقاسید را گم می‌کردند، می‌دانستند گوشه حرم حضرت‌زینب (س) نشسته و خلوت کرده است. انگار اوقات فراغتش در همین حرم می‌گذشت. کم‌کم فعالیتش در مسجد امام‌خمینی (ره) که توسط خیّر کویتی کنار دفتر ولی‌فقیه ساخته شده بود، آغاز و امام جماعت مسجد شد.

آیت‌الله سیبویه ادامه می‌دهد: ماندنش در این مسجد زیاد نبود. پس از مدتی به حرم حضرت‌رقیه (س) رفت و کبوتر حرم حضرت شد که یکی از سعادت‌هایش بود.

به‌گفته آیت‌الله سیبویه، از همان ابتدا شهید تا جایی که می‌توانست سراغ افراد عالم می‌رفت و مطالب گوناگونی را از نظر معرفتی می‌پرسید. آنچه برای شهید اهمیت داشت، مادیات نبود. در اوضاع مختلف زندگی، از نظر شخصیتی متعهد و متدین بود که دوستانش او را ستایش می‌کردند و از نظر برخورد اخلاقی و صفات نفسانی در مواجهه با هر فردی متبسم بود. در عین حال در کار‌ها و تصمیم‌گیری‌هایش فردی قاطع بود.

این عشق و ارادت به حضرت‌رقیه (س) به حدی شده بود که دوستانش او را خادم‌الرقیه (س) می‌نامند و در نهایت هم شهید در شهر دمشق توسط تروریست‌ها به درجه رفیع شهادت رسید.

 

خادم حرم حضرت رقیه(س)

 

من از حرم نمی‌روم

سیدمحمدرضا مجتهدزاده، پسرعمه شهید

شش سال از او بزرگ‌ترم. شخصیتی مهربان و معمولی داشت، اما زمانی که رفت حوزه، متعجب شدم. او پای منبر مادری‌اش بزرگ شده بود. حوزوی‌شدنش از این منظر برایم عجیب بود که شهید پر جنب و جوش بود. عکس‌های کودکی و نوجوانی‌اش را ببینید، خنده از لبانش محو نمی‌شد. از آن زمان به‌دنبال تهذیب نفس بود. اگر درست به خاطر داشته باشم، حدود سال‌۱۳۸۵ به قم رفت. از آن زمان او را کمتر می‌دیدیم. بعد از رفتنش به سوریه، اگر می‌آمد، او را در جمع خانوادگی می‌دیدم. زمانی که در ایران بود، برای پدر و مادرش وقت می‌گذاشت.

از دوستانش شنیده بودم سال‌های ۱۳۹۱ و ۱۳۹۲ اوایل شلوغی سوریه، همه آنجا را ترک کرده بودند، اما او همچنان در آنجا مانده بود. او می‌گفت من از حرم نمی‌روم و می‌خواهم همین‌جا بمانم تا خودشان مرا به ایران بفرستند. بالاخره هم همین‌طور شد و پیکر شهیدش را به ایران آوردند.

 

خادم حرم حضرت رقیه(س)

شهید  سید داوود بی‌طرف به همراه دوستانش 

شما سوبالا می‌زنید

حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدحسن حسینی، از هم‌کلاسی‌های شهید

سال۱۳۷۵ وارد حوزه‌های علمیه شدم. سال۱۳۷۷ در حوزه علمیه امام‌حسن‌مجتبی (ع) با شهید هم‌درس بودیم. اخلاق گرمی داشت. در بحث و مباحثه انسان بانشاطی بود. یکی از ویژگی‌هایش این بود که همیشه حواسش به بچه‌های حوزه بود. برخی طلبه‌ها ژتون غذا و حجره برای استراحت نداشتند و درس‌ها تا بعدازظهر طول می‌کشید. شهید گاهی غذای خودش را به طلبه‌ها می‌داد و آنها در حجره ما استراحت می‌کردند. گاهی به شوخی به شهید می‌گفتیم «روی پیشانی شما نوشته، سو بالا می‌زنید، آخرش شهید می‌شوید».

می‌گفت شغل طلبگی جدای بحث ارتزاقش است. طلبه از آبرو، علم و تقوایش برای خدمت‌ استفاده می‌کند

وقتی بدن شهید را آوردند در حسینیه امام‌خمینی (ره) در خیابان فداییان اسلام، آنجا با شهید دیدار کردم و توسل داشتم. یاد حرفش افتادم که می‌گفت شغل طلبگی جدای بحث ارتزاق و منفعتش است. طلبه از آبرو، علم و تقوای خودش برای خدمت‌رسانی استفاده می‌کند.

هفته‌ای یک‌بار توسط رئیس حوزه، آموزش منبر و روضه‌خوانی داشتیم. با موضوع آیات، روایات و توسل به اهل‌بیت (ع) که در سنین نوجوانی و جوانی کار سختی بود. شهید وقتی می‌آمد منبرش را اجرا کند، با نام امام‌زمان (عج) شروع می‌کرد و در انتها به حضرت‌رقیه (س) ختم می‌شد و حسابی اشک می‌ریخت.

 

پای ثابت برنامه‌های مسجد

محمدعلی خطیبی، از قدیمی‌های مسجد عباسی

دوستی ما بیست سال قبل شروع شده بود. دهه ۷۰ مسئول پایگاه شهید محمد منتظری مسجد عباسی بودم. برادران بی‌طرف عضو پایگاه بسیج ما بودند. سن‌وسالی نداشت، اما به گشت‌های شبانه می‌آمد و یکی از فعالان فرهنگی محله بود. اشتیاقش برای همکاری در کار‌های فرهنگی سبب شد مسئول امور دانش‌آموزی مسجد شود. زمانی که از محله ما رفت، خیلی کم او را می‌دیدم تا اینکه ۱۰ سال قبل او را در حرم امام‌رضا (ع) دیدم. تعجب کردم! گفت سوریه هستم و کار‌های فرهنگی انجام می‌دهم.

 

خوش‌رو و مهربان

محمد نوروزی، ساکن محله امام‌رضا (ع)

بیشتر از هر چیز فعالیت‌های بسیجی و فرهنگی سیدداوود را به خاطر دارم. هر برنامه فرهنگی که داشتیم، در جمع ما حاضر بود و در حد توانش کمک می‌کرد. فکر می‌کنم از هر یک از دوستان دوران نوجوانی‌اش بپرسید، تنها خاطره‌ای که از او دارند، خوش‌رویی و مهربانی است.

 

* این گزارش شنبه ۱۵ دی‌ماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۷ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44