حاج رضا احدیان، پهلوان صاحب زنگ مشهد
جوانمردی، پهلوانی، مردانگی، مرام و... واژگانی است که همواره پساز شنیدن آن، به یاد ورزش کشتی و گود زورخانه میافتیم؛ ورزشهایی که قهرمانان و پیشکسوتانش فقط بهواسطه مدالهایشان نیست که در قلب مردم جا دارند و جاودانه میشوند؛ بلکه منش و خوی پهلوانی آنها سبب شده تا در یاد مردم بمانند؛ همچنانکه امروز مردم ایران، پهلوانانی مانند تختی را از یاد نبرده اند و به یادش هستند.
حاجرضا احدیان نیز یکی از همین پهلوانان است؛ پیشکسوتی از کشتی خراسان و گود زورخانه که صاحب زنگ است. او که متولد ۱۳۱۴ است، از نوزدهسالگی، کشتی را آغاز و در بیستوهفتسالگی از دنیای کشتی کنارهگیری کرد.
برادرم الگوی من در ورزش بود
پدرش، قماشفروش و برادرانش در کار فرش بودند. حاجرضا هم از شانزدهسالگی وارد بازار فرش شد. برادرش مرحوم «حاجمیرزاباقر احدیان» از پیشکسوتان باستانیکار و کشتیگیران کشور به حساب میآمد و حاجرضا هم به تبعیت از برادر بزرگترش، پا در این دو ورزش گذاشت. هرچند بهنقل از او، پدرش برای ورود به کشتی مخالف بود، بهخاطر علاقه و تشویقهای برادر وارد عرصه کشتی شد. تصور پدر بر این بود که شاید در این ورزش ضربه بخورد و صدمه بدنی ببیند، اما برادر، مشوق حضور او در کشتی بود و درنهایت حاجرضا به این مسیر رفت.
او از آن روزها اینچنین برایمان تعریف میکند: «کشتی را از باشگاه خیام در خیابان سراب آغاز کردم. سال ۴۲ در تیم استان اول شدم. آن زمان، کشتیگیران بیشتر از نیروی انتظامی (باشگاه پاس) تیم میدادند، اما تیم ما همیشه اول میشد. در این تیم افرادی مانند فرخ تورانی و آزمون حضور داشتند و درواقع میتوان گفت که بهترین بازیکنان ایران در این تیم حضور داشتند.
وقتی تیم خراسان بزرگ (شامل خراسانرضوی، شمالی و جنوبی فعلی) با قطار به شهری وارد میشد، تیمهای دیگر میآمدند تا ببینند چه کسی از تیم خراسان برای مسابقات آمده و این بهعلت رعب و وحشتی بود که تیم خراسان در دل تیمهای دیگر انداخته بود.»
او از دیگر خاطراتش برایمان اینطور تعریف میکند: «در مسابقات کشوری قرار بود با کشتیگیری تبریزی کشتی بگیرم. اگر بازی را میبردم، تیم ما اول میشد و اگر میباختم تیم سوم میشد. مربیمان آقای محمدیان گفت «احدیان چه کار میکنی؟» با شنیدن این حرف، تمام تلاش خودم را کردم و توانستم بازیکن تبریزی را شکست بدهم و تیم ما اول شد. برندهشدن، نتیجه زحمت و اراده است و بدون آن، نمیتوانید به جایی برسید. تمام دوران کشتی برای من خاطره است؛ زیرا زندگیام در آن زمان فقط کشتی بود.»

بدون اجازه من، کشتی باچوخه برگزار نمیشد
کشتی چوخه که هماکنون در سالن شهید بهشتی مشهد (تربیتبدنی سابق) انجام میشود، ماحصل تلاشهای حاجرضا احدیان است. او از خاطرات آن زمانش میگوید: «کشتیگیرانی را که در این ورزش فعالیت میکردند، آن زمان از گودالهای اطرف و حاشیه شهر دور هم جمع کردم و به سالن تربیتبدنی آوردم؛ هرچند که آن زمان با این کار من مخالفتهای شدیدی میشد و میگفتند نباید این کار را انجام دهم، من این کار را کردم و نتایج بسیار خوبی هم گرفتم. آن زمان در سطح کشور بهویژه خراسان بزرگ، کسی حق نداشت کشتی باچوخه برگزار کند؛ مگر اینکه من مجوز آن را میدادم؛ حتی وقتی که در عروسیها کشتی باچوخه برگزار میشد، باید مجوزش را امضا میکردم و فردی را بهعنوان مسئول نظارت میفرستادم تا کشتی چوخه در عروسی یا مسابقه برگزار شود.»
اراده داشته باشید، میتوانید به آرزوهایتان برسید
وقتی قرار است برای قهرمانی تلاش کنید، باید وقت بیشتری برای این کار اختصاص دهید و درنهایت مجبور میشوید برخی از کارهای دیگر زندگیتان را کنار بگذارید تا به هدف اصلیتان برسید.
احدیان هم در آن زمان مانند دیگر قهرمانان شرایطی مشابه داشت. او از آن روزها میگوید: «در آن زمان وضعیت من بهگونهای بود که یا باید بهدنبال کشتی میرفتم و بهمعنای واقعی کشتی را ادامه میدادم و در اردوها حضور پیدا میکردم یا اینکه بهدنبال کارم میبودم تا بتوانم در آن عرصه موفق باشم؛ راه دوم را انتخاب کردم و بهدنبال تجارت رفتم و کشتی را کنار گذاشتم.»
حاجرضا معتقد است اگر انسان اراده داشته باشد، میتواند به تمام آرزوهایش برسد؛ «وقتی علاقه به کاری باشد، عشق بهصورت قلبی و عمیق به وجود میآید و برای رسیدن به آن تلاش میکنید. من به کشتی علاقه شدیدی داشتم. برای مثال زمانی که کشتی میگرفتم آخر شب قبلاز خواب به این فکر میکردم که برای مسابقه فردا از چه فنونی استفاده کنم.»
نتوانستم با پهلوانتختی کشتی بگیریم
در دوران کشتی یک بار پهلوان تختی را میبیند. احدیان هم مانند دیگر ورزشکاران، جز خوبی و قهرمانی چیز دیگری از پهلوان نامی تعریف نمیکند. حاجرضا میگوید: «در اردوی تیم ملی با جهانپهلوان تختی بودیم، اما به این علت که او وزن هفتم کشتی جهان و من وزن سوم بودم، هیچگاه توفیق نشد با او کشتی بگیریم. پهلوانتختی، فردی بود که دیگر در ایران همانندش نخواهد آمد. آن زمان که با او بودم، بهچشم دیدم که چه مرد بیریا و باخدایی است.»

جام تشویقی از رئیس فدراسیون
هرچند او از کشتی کنارهگیری کرد، مدتی (سال ۴۲ تا ۴۷) ریاست کشتی خراسان را برعهده داشت و بهدلیل موفقیتهایش در این عرصه، رئیس فدراسیون آن زمان، مهندس ترکان و معاونش، طالقانی سهجام تشویقی به او دادند؛ «وقتی کشتی را کنار گذاشتم، بهعنوان رئیس باستانی و هیئت کشتی خراسان در حوزه ورزشی، کارم را ادامه دادم و مسئول کشتی چوخه، فرنگی، آزاد و باستانی استان خراسان بودم. کمکم بنابه دلایلی، آن را هم کنار گذاشتم و در حال حاضر، مسئول ورزش کشتی و باستانی سالن ورزشی آستان قدس رضوی هستم.»
این پیشکسوت ورزشی ادامه میدهد: «چندسالی است که تیم نوجوانان آستان قدس، مقام نخست کشور را به دست میآورد و بر همین مبنا هماکنون کشتی جوانان و نوجوانان آستان قدس رضوی، حرف نخست را در استان میزند، اما باتوجهبهاینکه آستان قدس تمایلی به ورزش قهرمانی ندارد، تمرکز ما بیشتر بر جذب افراد است که خوشبختانه در این زمینه موفق هستیم.»
در اردوی تیم ملی با جهانپهلوان تختی بودم، اما چون هم وزن نبودیم، هیچگاه توفیق نشد با او کشتی بگیریم
صاحبان زنگ همان پیشکسوتان هستند
عکس ۱۳ صاحب زنگ در مغازهاش به چشم میخورد. حاجرضا احدیان یکی از صاحبان زنگ مشهد است که به قول خودش، بین آنها فقط او مانده است. وی درباره صاحبزنگبودن اینچنین توضیح میدهد: «صاحب زنگ یعنی کسی که در این حوزه پیشکسوت است و در این عرصه ۶۰، ۵۰ سال زحمت کشیده و اشتهار به خوبی دارد. در این شرایط، فدراسیون به او حق زنگ میدهد. خوب است بدانید انواع زنگ در این ورزش متفاوت است، همانطورکه در ارتش درجات مختلفی وجود دارد. وقتی فرد وارد میشود، مرشد به احترام او زنگ را بهصدا درمیآورد تا دیگران متوجه ورود پیشکسوت شوند.»
در زمانهای گذشته، سمت پیشکسوتان ورزشهای باستانی، از روی گرههای لنگشان مشخص میشد، اما این روزها باستانیکارها با لنگهای قدیمی دیده نمیشوند. احدیان از تغییر لباسهای ورزش باستانی اینچنین برایمان میگوید: «در گذشته، ورزشکاران لنگها را به بدن میپیچیدند و گره میزدند. خیلیها لنگهای مشترک استفاده میکردند که ازنظر بهداشتی، مناسب نبود؛ برای همین کمکم لباسهای باستانیکارها جای آن را گرفت و امروزه در گود زورخانه میبینید باستانیکارها لباسهای مخصوصی میپوشند.»
عنصر نامطلوب!
تقریبا به سن درسخواندن که رسیدم، پدرم من را به مکتبی در پایینخیابان فرستاد. در مکتب قرآن میخواندم و آدم موفقی بودم. مکتبدار ما «شیخ غلامرضا» نمیتوانست بچهها را بهخوبی مدیریت کند؛ برای همین با چوب عناب آنها را میزد طوریکه جای آن کبود میشد.
حدود ۱۲ سال داشتم. بهاتفاق پنجنفر از دوستانم تصمیم گرفتیم به جبران کتکهای میرزا کاری انجام دهیم. پول روی هم گذاشتیم و باروت خریدیم. از کنار در ورودی کلاس، جوی کوچکی کندیم و تا زیر تشکچه مکتبدار آوردیم. پیالهای را پر از باروت کردیم و زیر تشکچه در گودال کوچکی قرار دادیم. وقتی میرزا نشست، باروتها را روشن کردیم. برای اینکه کسی صدای باروتها را نشنود حسابی سروصدا کردیم.
وقتی آتش باروتها به تشکچه رسید، میرزا بهسمت بالا پرتاب شد و محکم به زمین خورد. مکتبخانه، پدر ما پنجنفر را احضار کرد. عذر ما را خواستند و درنهایت از آنجا بیرونمان کردند. بعد از آن اتفاق، من را به مدرسه شرافت فرستادند. آنجا هم یکی از معلمان، دانشآموزان را کتک میزد؛ در دنیای نوجوانی تصمیم گرفتیم کارش را تلافی کنیم. یک روز جلوی درِ ورودی کلاس، چوبی را جلوی پایش گذاشتیم و بهمحض ورود به کلاس به زمین افتاد و سرش شکست. بعداز این اتفاق هم ما را از مدرسه بیرون کردند و بعد از آن، طی بخشنامهای در سراسر ایران اعلام کردند اینها «عنصر نامطلوب» هستند و در هیچ مدرسهای حق ثبت نام ندارند؛ بعد از این اتفاقها وارد کار فرش شدم.
* این گزارش در شمـاره ۲۱۴ سه شنبه ۴ آبان ۹۵ شهرآرا محله منطقه ۸ چاپ شده است.
