بر اساس احادیث شیعه، آشکار کردن راز جنایت به شهادت رساندن امامرضا(ع)، یکی از آخرین وصایای آنحضرت به اباصلت هروی بود. او مأموریت یافت که اجازه ندهد این راز در پس پرده باقی بماند.
همسر شهید بخشی میگوید: از روزی که مرتضی رفت، دلم آشوب بود. پنجشنبه که زنگ زد، بهش سپردم صدقه بدهد که گفت دادم. روز قبل از آتشبس احساس کردم چیزی از وجودم کنده شد تا اینکه خبر شهادت ش آمد.
محسن یاسائی بچه محله امیرآباد مشهد، غروب ۳۱خرداد۱۴۰۴ حین انجاموظیفه و مقاومت دربرابر تجاوزات دشمن در نطنز اصفهان مجروح شد و پساز چندروز، ۱۳تیرماه به شهادت رسید.
همسر شهید سیدمحمد مصطفوی میگوید: معجزه را در حادثه تصادفی که پسرم دچارضربه مغزی شد، دیده بودم. آن سه روز که همسرم زیرآوار بود هم چشمانتظار معجزهای دیگر بودم اما تقدیر طور دیگری رقم خورد.
سیدمحمد موسوینژاد تعریف میکند: گلوله از پشت سر به مادرم خورده و از صورتش خارج شده بود. بدنش هم زیر تانک له شده بود. از روی لباس و سایر نشانههایی که از او میدانستیم، شناساییاش کردیم.
خانم شکاری ثابت میگوید: غوغایی در ساختمان بود. از حال رفتم. نمیدانم چقدر گذشت. چشم هایم را با دلهره باز کردم. دوباره صدا زدم زهرا، زینب و محمدمهدی. یادم نیست خبر شهادت بچهها را چه کسی و چطور به من داد.
ماشاءالله خانم تعریف میکند: خدابیامرز حاج محمدابراهیم همیشه میگفت: خلیل، عصای دستم بود! رفیقم بود. وقتی او خبر شهادت پسرش را شنیده بود، گفته بود «کمرم شکست.»