رضا مهاجری هنوز با نام ابومسلم نفس میکشد
رضا مهاجری هنوز هم وقتی نام ابومسلم را میشنود، صدایش میلرزد. مثل کسی که ناگهان بوی خاک بارانخورده زادگاهش را حس کرده باشد، چشمانش برق میزند و بعد آرام میشود. میگوید هر وقت از کنار ورزشگاه تختی مشهد رد میشود، دلش میگیرد، چون آنجا روزی خانهاش بوده است؛ پناهگاهش و جایی که در آنجا مرد شد.
میگوید هنوز هم به ورزشگاه میآید و بازیهای لیگ استان و کشور را میبیند. هنوز نگاههای سنگین طرفداران اصیل و ریشسفیدهای استخوانخردکرده فوتبال شهر را حس میکند که موقع شکست نمیتوانست توی چشمهایشان نگاه کند.
درنهایت همه حرفهای ما با مهاجری باز به یک چیز برمیگردد؛ به باشگاهی که هویت این شهر بود: من فوتبال خراسان را به دو بخش تقسیم میکنم؛ یکی پیش از ابومسلم، یکی پس از ابومسلم. پس از ابومسلم ما هویتمان را از دست دادیم.
فوتبالیست قدیمی محله آبوبرق هنوز هم باورش نمیشود که تیمی با آن همه ریشه و شور، حالا فقط در خاطرهها مانده باشد. میگوید هنوز در خیابان که راه میرود، مردم از او سراغ ابومسلم را میگیرند: رفتم خرید، با خانمم. چند نفر جلویم را گرفتند، گفتند آقای مهاجری، چرا ابومسلم برنمیگردد؟ باورم نمیشد هنوز مردم دغدغه دارند، هنوز مطالبه دارند. اما متأسفانه کسی صدایشان را نمیشنود.
با مهاجری صبح تا ظهر یک روز بهنسبت سرد پاییزی، در ورزشگاه تختی، روی بالاترین سکو، درباره خودش، فوتبال، روزهایی که بهعنوان خبرنگار ورزشی در روزنامه خراسان کار میکرده است و ابومسلم گفتوگو کردیم.
ریشه در خاک خرقان
پدر و مادرش اهل قلعهنو خرقاناند؛ همان حوالی زادگاه ابوالحسن خرقانی، عارف بزرگ قرن چهارم در نزدیکیهای شاهرود. شاید ریشه آرامش و دروننگریاش از همان خاک آمده باشد، چون مهاجری آنقدرها اهل هیاهو و حاشیه نیست. خودش، اما در گنبدکاووس به دنیا آمد. پس از بازنشستگی پدر، خانواده به علیآباد کتول رفتند.
کودکیاش میان جنگل و زمین خاکی گذشت؛ روزهایی که بازی با توپ، خوشی بزرگ زندگیاش بود. وقتی به مدرسه رفت، تیم محلهاش شد «جاوید گنبد». بعد به گرگان رفت و در تیم منتخب گرگان بازی کرد و سپس در تیم استقلال گنبد فوتبالش را ادامه داد.
اما روزگار قرار نبود به این سادگی پیش برود. در سالهای جوانیاش جنگ آغاز شد. پنجششسالی از خانه و خانواده دور بود و در جبهه غرب حضور داشت. اما او آنجا هم فوتبال را رها نکرد: در بانه و وسط جنگ تیم منتخب داشتیم. زمینمان پر از سنگ بود، اما فوتبال بازی میکردیم. فوتبال برای من فقط تفریح نبود، بخشی از وجودم بود.
درواقع، مهاجری در هر شهری که بوده، سر از تیم فوتبالش درآورده است. بازیکن خوب و عاشق فوتبال هیچجا بیتیم نمیماند.
با صدای عطاءالله بهمنش عاشق فوتبال شدم
پس از بازگشت، وارد دانشگاه فردوسی مشهد شد، در رشته مهندسی برق. سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ به مشهد آمد و ساکن کوی طلاب شد و در خانهای کوچک در بیستمتری زندگی میکرد. خودش میگوید: درس میخواندم، کار میکردم، فوتبال هم بازی میکردم. خواب نداشتم، ولی خوشحال بودم. آن موقع فوتبال فقط عشق بود، نه قرارداد و پول.
در همان سالها در نیروگاه توس مشغولبهکار شد. کار سخت بود و مسئولیتش زیاد. شبها سر شیفت، میان صدای موتورها و بوی فلز داغ، فکرش پیش تمرین فردا بود: سرکار نمیشد چشم روی هم بگذارم، ولی صبح باید میرفتم تمرین. ابومسلم برایم همهچیز بود. وقتی از عشقش به فوتبال میگوید، ناگهان لبخندی کودکانه بر لبش مینشیند:
من با صدای عطاءالله بهمنش عاشق فوتبال شدم. گزارشهای رادیوییاش واقعا تکرارنشدنی است. الان گزارشها یا پرهیجان نیستند یا مصنوعیاند. آن موقع، فقط با صدا میتوانستی صحنه را ببینی. من با آن صداها زندگی کردم.
مهاجری میگوید فوتبال برایش رؤیا بوده و همه عمرش را فدای همان رؤیا کرده است. از زمینهای خاکی گنبد تا ورزشگاه تختی مشهد، از اتاق تحریریه تا نیمکت لیگبرتر، هرجا که رفته، فوتبال با او همراه بوده است.

رضا مهاجری به همراه علی دایی - اردوی تیم ملی دانشجویان ایران
محمدرضاجان، طبیعیاش کن!
فوتبال حرفهای برای مهاجری از جام رمضان سالن مهران در اواخر دهه ۶۰ شروع شد. آن سال نیروگاه توس تیم فوتبال تشکیل داده بود. در آن جام دوم شدند، ولی درنهایت باعث شد او به ابومسلم بپیوندد: یادم میآید در آن دوره مسابقات رفتیم فینال و روبهروی تیم رضاییه بازی داشتیم؛ تیمی که خداداد و رضاداد در آن بازی میکردند. ما باختیم، اما آن بازی مسیرم را عوض کرد.
درس میخواندم، کار میکردم، فوتبال هم بازی میکردم. خواب نداشتم، ولی خوشحال بودم
مهاجری آن روزها را اینطور به خاطر میآورد: آنجا بعضی هواداران و استخوانخردکردههای ابومسلم هم میآمدند و بازیها را میدیدند. یادم میآید آقای تکفان هم آنجا بود. واقعا ابومسلم هواداران خیلی بزرگی داشت. از در سعدآباد که میآمدیم داخل، نگاه این هواداران خیلی برایمان سنگین بود. یعنی اگر خدای نکرده بازی را میباختیم، از خجالت باید از یک گوشه ورزشگاه، بدون اینکه چشممان به چشم آنها بیفتد، میآمدیم بیرون.
خلاصه آقای تکفان ما را به مرحوم جهانگیر زندهدل معرفی کرد. ابومسلم تازه داشت شکل جدیدش را پیدا میکرد. آقای اکبر میثاقیان مربی بود و بعدش هم آقای شجیع آمد. سال ۱۳۶۷ هم بهصورت رسمی در لیگ استان بودیم و بعد هم لیگ کشور.
او به تیمی ملحق شد که تازه داشت جان میگرفت و پر بود از جوانهای گمنام، اما پرشور. او اولین حقوق فوتبالیاش را هم به یاد دارد؛ پولی که مربی وسط زمین گذاشت کف دستش: اولین حقوقم از فوتبال را توی زمین چمن گرفتم. آقای زندهدل ۳ هزار تومان گذاشت کف دستم و گفت «محمدرضاجان طبیعیاش کن!» هنوز مزهاش زیر زبانم مانده است.
فوتبال حرفهای برای مهاجری از جام رمضان سالن مهران در اواخر دهه ۶۰ شروع شد. آن سال نیروگاه توس تیم فوتبال تشکیل داده بود. در آن جام دوم شدند، ولی درنهایت باعث شد او به ابومسلم بپیوندد: یادم میآید در آن دوره مسابقات رفتیم فینال و روبهروی تیم رضاییه بازی داشتیم؛ تیمی که خداداد و رضاداد در آن بازی میکردند. ما باختیم، اما آن بازی مسیرم را عوض کرد.
مهاجری آن روزها را اینطور به خاطر میآورد: آنجا بعضی هواداران و استخوانخردکردههای ابومسلم هم میآمدند و بازیها را میدیدند. یادم میآید آقای تکفان هم آنجا بود. واقعا ابومسلم هواداران خیلی بزرگی داشت. از در سعدآباد که میآمدیم داخل، نگاه این هواداران خیلی برایمان سنگین بود. یعنی اگر خدای نکرده بازی را میباختیم، از خجالت باید از یک گوشه ورزشگاه، بدون اینکه چشممان به چشم آنها بیفتد، میآمدیم بیرون.
خلاصه آقای تکفان ما را به مرحوم جهانگیر زندهدل معرفی کرد. ابومسلم تازه داشت شکل جدیدش را پیدا میکرد. آقای اکبر میثاقیان مربی بود و بعدش هم آقای شجیع آمد. سال ۱۳۶۷ هم بهصورت رسمی در لیگ استان بودیم و بعد هم لیگ کشور.
او به تیمی ملحق شد که تازه داشت جان میگرفت و پر بود از جوانهای گمنام، اما پرشور. او اولین حقوق فوتبالیاش را هم به یاد دارد؛ پولی که مربی وسط زمین گذاشت کف دستش: اولین حقوقم از فوتبال را توی زمین چمن گرفتم. آقای زندهدل ۳ هزار تومان گذاشت کف دستم و گفت «محمدرضاجان طبیعیاش کن!» هنوز مزهاش زیر زبانم مانده است.

گفتوگوی رضا مهاجری (دبیر سرویس ورزشی روزنامه خراسان) با خداداد عزیزی بعد از بازی ایران و استرالیا
رفتوآمد بین چمن و قلم
زندگی مهاجری میان دو دنیا تقسیم شد؛ دنیای قلم و توپ. در کنار فوتبال، علاقهاش به نوشتن هم قد کشید. روزی که دفتر قدیمیاش را ورق میزد، دید در یکی از برگهها نوشته بود: «در آینده میخواهم خبرنگار شوم.»
در دهه۷۰ این آرزو به واقعیت بدل شد. او در روزنامه خراسان کارش را آغاز کرد و خیلی زود در دوران مدیرمسئولی آقای غزالی دبیر سرویس ورزشی شد: من سرویس ورزشی را تخصصی کردم. مثلا کشتی را آقای عامل مینوشت، هندبال با آقای خزایی بود و فوتبال را خودم مینوشتم.
یادم هست وقتی رسول خادم در استانبول قهرمان جهان شد، ما اولین روزنامه ایران بودیم که عکسش را منتشر کردیم. هادی عامل شبانه فیلم دوربین را چاپ کرد و صبح عکس روی صفحه اول بود.
گفتوگو با خداداد پس از ملبورن
در همه این سالها، مهاجری همان اخلاق قدیمی را حفظ کرده است؛ تواضع، صداقت، و ایمان به تلاش. شاید همین او را از بسیاری همنسلانش متمایز کرده است. حالا سالها از آن روزها گذشته است. ابومسلم دیگر نیست. فقط پیراهنهای سیاه در قابهای قدیمی ماندهاند و چند نفر که هنوز وقتی اسم تیم میآید، چشمهایشان خیس میشود. یکی از آنها رضا مهاجری است: من هنوز هم دلم برای آن هواداران تنگ میشود. برای شعارها، برای بوی چمن تختی. فوتبال مشهد بدون ابومسلم مثل شهری بدون خاطره است.
وقتی از او میپرسم اگر روزی دوباره ابومسلم برگردد چه میکند، درنگی میکند، نگاهش به جایی دور میرود و آرام میگوید: اگر روزی ابومسلم برگردد، شاید ما هم دوباره خودمان را پیدا کنیم...
او پس از رفتن ایران به جامجهانی ۱۹۹۸، یک گفتوگو هم با خداداد عزیزی کرد. مهاجری آن روز در مشهد را اینطور به خاطر دارد: خیلی جو عجیبی بود. من تا آن زمان چنین شادی جمعیای را در عمرم ندیدم بودم. آمدم روزنامه. خانهمان قاسمآباد بود. مردم سر از پا نمیشناختند. دو روز بعدش که خداداد آمد فرودگاه، بهواسطه محبتی که به ما داشت، رفتیم خانهاش نشستیم و یک مصاحبه یکصفحهای درباره جامجهانی با او داشتم. فکر میکنم ما هم جزو معدودروزنامههایی بودیم که با خداداد پس از آن اتفاق شیرین گفتوگو میکردیم.

سوتی دفاعچپ ابومسلم!
او حتی زمانی که خودش بازیکن ابومسلم بود، در گزارشهای روزنامه عملکرد خودش را نقد میکرد. برای همین وقتی از او میپرسم که آیا در دوران کاریاش در مطبوعات رفاقت را قاطی کارش میکرده است، میگوید: برای قلم حرمت قائلم. اگر لازم بود خودم را نقد کنم، میکردم. دوستی و رودربایستی برایم معنا نداشت.
یاد خاطرهای میافتد از یکی از بازیهای ابومسلم که با سوتی و اشتباه خودش گل خوردند. مهاجری فردای روز بازی همین اتفاق را عکس یک خراسان ورزشی کرد و نوشت: «اگر اشتباه دفاعچپ ابومسلم (رضا مهاجری) اتفاق نمیافتاد، مشکیپوشان بازی را نمیباختند!»

-آقای مهاجری! چرا هنوز درباره تیمی حرف میزنید که کمکم دارد از یادها میرود؟
ابومسلم برای من فقط یک تیم نبود، بخشی از فرهنگ و اخلاق بود. مثل ملوان، نساجی یا نفت آبادان، نماد هویت شهر بود. برای مردم مشهد، ابومسلم «غرور جمعی» بود. اشکالی ندارد از لیگ پایینتر شروع کند. مگر برق شیراز همین کار را نکرد؟ مهم این است که دوباره شروع کند. بدون ابومسلم، فوتبال خراسان بیریشه است، اما راستش بعید میدانم اتفاقی بیفتد.
-در آن دوران مطبوعات ورزشی، حتما برخوردهایی هم پیش میآمد...
بله، یادم هست یکبار با محمد مؤمنی، بازیکن پیام، گفتوگویی داشتیم که باعث شد مدتی خودش را پنهان کند! بین تیمهای پیام و ابومسلم همیشه رقابت بود. گفتوگوی ما کمی شیطنت رسانهای داشت و انتقادی هم بود. تیترش این بود: «هرچه با من کرد آن آشنا کرد». چون پیام، تیم نظامی بود، پس از انتشار، مؤمنی دو هفته در مشهد نبود تا ماجرا بخوابد.
-گویا نقد هیئتفوتبال هم برایتان حاشیه داشت؟
اگر روزی ابومسلم برگردد، شاید ما هم دوباره خودمان را پیدا کنیم...
بله، یکبار در روزنامه، کوتاه نوشته بودیم که قرار است عملکرد هیئتفوتبال را نقد کنیم. مسئول هیئت دو روز آمد تحریریه تا مانع شود، اما من کارم را انجام دادم.
-هواداران کدام تیمهای باشگاهی بیشتر نظر شما را جلب کردند؟
اول از همه ابومسلم که خودم هم جزئی از آنها هستم. بعد هم هواداران نساجی مازندران، خیبر خرمآباد و نفت مسجدسلیمان که همگی آنها دوآتیشه هستند و غیرتی تیمشان را تشویق میکنند. یادش بهخیر وقتی خیبر به لیگبرتر صعود کرد، چند روز مردم در خرمآباد جشن میگرفتند.
-بهترین خاطره مربیگری؟
روزهای خوب زیاد داشتیم، ولی وقتی با سیاهجامگان از لیگ ۲ به لیگ یک و سپس به لیگبرتر صعود کردیم، خیلی لذتبخش بود.
-آقارضا! از نگاه شما فوتبالیستهای برتر تاریخ فوتبال مشهد چه کسانی هستند؟
در بین دروازهبانها من نمره بیست را به مهدی عسکرخانی میدهم. دروازهبانی ششدانگ و باشخصیت بود. محمد اعظم برای من یک الگوی فوتبالی درجهیک است. او فوتبالیستی کامل بود؛ همهفنحریف و توانمند در هر پست. جلوتر که بیاییم، میرسیم به خداداد عزیزی. او هم برای فوتبال مشهد یک بازیکن کامل بود.
-تا چه سالی فوتبال حرفهای را ادامه دادید؟
تا سال ۱۳۷۴. آن سال موتورسیکلت داشتم و حدود ساعت یازدهونیم شب از روزنامه به سمت قاسمآباد برمیگشتم. مسیر تاریک بود. رفتم روی تپه شنی و ترقوهام شکست. همین مصدومیت باعث شد فوتبال را کنار بگذارم. البته مدتی کوتاه در آدنیس هم بودم، اما تقریبا همه فوتبالم در ابومسلم گذشت.
-یادتان هست چه زمانی تماشاگران همگی شما را تشویق کردند؟
بله، یادم هست با تیم توربو بازی داشتیم. آن تیم بازیکنی خشن داشت به نام منصور (فکر میکنم حالا فامیلیاش را عوض کرده باشد). او طوری روی پای اکبر اعظم رفت که نازکنی و درشتنی هردو پایش شکست. خیلی ناراحت شدم.
من دفاعچپ بودم و وقتی منصور دوباره با توپ آمد، طوری روی پایش رفتم که خودش و توپ هردو رفتند توی پیست! همانجا همه ورزشگاه مرا تشویق کردند. اما تأسفم وقتی بیشتر شد که همان شب فهمیدم علی پروین، سرمربی وقت تیمملی، اسم اکبر اعظم را در فهرست دعوتشدهها گذاشته بود. دلم سوخت.
-در آن دوران شعار خاصی برای بازیکنان میخواندند؟
بله، تماشاگران ابومسلم سرود قشنگی داشتند که اسم همه بازیکنان در آن بود. مثلا میخواندند:
«عباس دهقان، با عشق و ایمان، رضا مهاجر همچون یه شیره، توپ و حریف توی دست و پاش اسیره!» البته گاهی هم شعارهایی میدادند که قابل گفتن نیست! (میخندد) در کل فحش کم خوردم!
-فشاری را که یک مربی کنار زمین تحمل میکند، با چه چیزی میشود مقایسه کرد؟
با شب اول قبر! باور کنید خیلیوقتها فقط وانمود میکنیم که آرامیم. از زانو به پایین بیحس میشوم. نمیتوانم فریاد بزنم یا چیزی بگویم، اما باید خودم را نگه دارم تا روحیه بازیکنها پایین نیاید.
* این گزارش چهارشنبه ۲۱ آبانماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۴۱ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.
