انقلاب

عاشق دیدار جانانم
زمانی که مهدی به شهادت رسید، ما خبر نداشتیم، اما آن روزها حالم بد بود، شب‌ها خوابم نمی‌برد. یک روز پاییزی برای نماز صبح بلند شدم و دیدم آسمان بسیار تیره و دلگیر است. در دلم گفتم نکند بچه‌‌ام شهید شده باشد! به من الهام شده بود. یک ماهی بود که از او خبری نداشتیم. مسیر تهران تا مشهد را یک‌کله با یک پیکان سفید رفتیم تا اینکه حوالی ساعت 11 صبح به خیابان امام رضا(ع) رسیدیم، پیکر شهدا روی دست مردم بود، من هم راه افتادم دنبال گمشده‌ام تا اینکه روی یکی از تابوت‌ها نام و عکس مهدی را دیدم.
مسجد امام حسن مجتبی(ع) فقط محل سجده نیست
مسجد امام حسن مجتبی (ع) یکی از قدیمی‌ترین مساجد منطقه ۵ است که کلنگ ساخت آن در سال ۱۳۴۸ به زمین زده شده و در سال ۱۳۵۲ به بهره‌برداری رسیده است.
شهیدهاشمی‌نژاد یکی از افتخارات سیاسی و تاریخی خراسان است
هاشمی‌نژاد نویسنده بود. کتاب‌هایش را اکنون نیز می‌شود خواند. در حوزه مسائل اعتقادی قلم می‌زد. یکی از کتاب‌هایش به‌‌نام «مناظره دکتر و پیر» رمانی است که بیش از ۶۰ سال پیش یک روحانی نوشته است. در این کتاب یک پیر مراد و یک‌ پزشک سکولار در قطاری همراه می‌شوند و درباره معارف دینی سخن می‌گویند.
نقش 50 ساله مسجد قائم(عج) در حل مشکلات محله کوی دکتری
سال 1337 بود که قدیمی‌ترهای محله کوی دکتری خواستند مسجدی داشته باشند تا در آن بتوانند در کنار عبادت هم‌بستگی بین همسایه‌ها را بیشتر و مشکلات اهالی را رتق و فتق کنند. آن سال‌ها یکی از مهم‌ترین کاربری‌های مسجد رفع مشکلات اهالی محله و ایجاد دوستی بین آن‌ها بود. این شد که زمینی را خریدند و چند نفر از بزرگ‌ترهای محله مانند حسن‌خسرو‌منش، محمد‌نیا، محمدی، غفوریان و مسلم‌دوست هزینه‌های کلان ساخت را دادند و بقیه اهالی هر چه در چنته داشتند گذاشتند تا دیوار مسجد بالا برود و سقفی بر سر دوستی‌های محله نبش خیابان ابومسلم20 شکل بگیرد.
سیدحسین میرمرتضوی؛ شهیدِ همیشه در صحنه
در آن روزها او به‌ندرت به خانه می‌آمد و برای دیدنش باید راهی مساجد و خیابان‌ها می‌شدیم تا شاید به‌طور اتفاقی او را ببینیم. به‌جرئت می‌توانم بگویم سیدحسین همواره گوش به فرمان امام راحل به عنوان مقتدا و مراد خویش بود، برای همین با فرمان امام از ارتش بیرون آمد و پس از فرمان حکیمانه امام راحل مبنی بر بازگشت افسران و نظامیان به پادگان‌ها، بلافاصله اطاعت محض کرد و به پایگاه نیرو هوایی بازگشت و در پایگاه هوایی همدان و پس از آنجا در دزفول به خدمت پرداخت.
خاطراتی با طعم فرنی و نان قندی
حسین خانپور فرنی پز هفتاد و سه ساله کوچه «مشاق» از دوره کودکی سروکارش با شیر و شکر و آرد و نان قندی گرده خورده است. او فرنی‌پزی را از پدرش حاج محمدتقی به ارث برده است.
من در تظاهرات بودم و پدرم در گارد شاه!
علی پیراسته هم‌زمان با قیام مردمی به گروه‌های انقلاب می‌پیوندد و در جریان انقلاب سعی و تلاش زیادی دارد که پدرش را جذب نیرو‌های انقلاب کند. او می‌گوید: من تنها پسر خانواده بودم و پدرم برای زندگی و آینده‌ام برنامه‌های زیادی داشت، اما از طرف دیگر من با روحیه مذهبی و انقلاب ی بزرگ شده بودم. اوج تناقض اینجاست که من در حال پخش اعلامیه بودم و در تظاهرات شرکت می‌کردم، درحالی که پدرم به عنوان یک ارتشی وظیفه حفاظت از باغ ملک‌آباد را برعهده داشت. گاهی اوقات که فرصت حرف‌زدن با پدر را پیدا می‌کردم، از جریان وقایع انقلاب برای پدرم و اینکه همکاران او چگونه انقلاب یون را به گلوله می‌بندند، صحبت می‌کردم، پدرم با ناراحتی می‌گفت: «پسر جان ما داریم نون شاه را می‌خوریم، باید به این روزی احترام بگذاریم»