انقلاب

روایت زندگی شاعر محله کلاهدوز که بیش از نیم قرن امام جماعت است
تا 13سالگی از خواندن و نوشتن خبری نبود. نخستین چیزی که یاد گرفتم بنویسم1333 بود. شماره همان سالی که نوشتن شده‌ بود همه علاقه‌ام. در همین سال بود که من علاقه‌مند شدم خواندن و نوشتن را بیاموزم و به هر کسی می‌رسیدم که سواد داشت چیزی از او یاد می‌گرفتم. یکی از کسانی که از او زیاد سؤال می‌کردم مرد سیاه‌چهره، لاغر اندام و خوش‌اخلاقی بود که پشت چرخ چاه می‌نشست. یکی از راهنمایی‌های او این بود که بارها می‌گفت اگر کسی تصمیم داشته باشد می‌تواند با ده‌شاهی، کارخانه قند آبکوه را بخرد. روزی از او پرسیدم حسن چگونه نوشته می‌شود؟ به من یاد داد.
هسته اولیه سپاه در مشهد چگونه شکل گرفت؟
پدرم در شهرک شهید‌رجایی (قلعه‌ساختمان) فردی با‌نفوذ و معتمد مردم بود و من هم در‌جریان مبارزان انقلاب ی، پدرم را در مسجد جامع شهرک همراهی می‌‌کردم. همان زمان بود که با‌توجه‌به ناامنی‌‌های موجود، با همراهی تعدادی از روحانیون و افراد امین و تعدادی از جوانان تلاش کردیم پایگاهی مردمی در این مسجد ایجاد کنیم تا با ناامنی‌‌ها مقابله و مبارزات انقلاب ی را سامان‌دهی کنیم. عده‌‌ای از اهالی هم سلاح‌ شکاری داشتند و به ما پیوستند. ما هم تعدادی سلاح از تربت جام خریداری و آن‌ها را در یک کامیون جاسازی کردیم تا برای پشتیبانی مبارزات انقلاب در مشهد از آن‌ها استفاده کنیم.
از حفاظت بیت امام تا رشادت در «خیبر»
کارنامه حضور سردار شهید رمضان عامل در دفاع مقدس با فهرست بلند‌بالایی از عملیات‌ها گره خورده است. او پیش از این نیز در روزهایی که ضد‌ انقلاب با هدف جبران کینه شکست در انقلاب ، در لجاجت انتقام از مردم بود، اوایل سال۵٩ به افتخار خدمت حفاظت از بیت امام‌خمینی(ره) در جماران رسیده بود. در طول دوران دفاع مقدس همواره از او به‌عنوان یکی از بهترین‌های حوزه اطلاعات و عملیات، طراحی عملیات و فرماندهی گردان‌ها و یگان‌های خراسان در سال‌های ۵٩ تا ۶٢ یاد می‌شد.
سوگند میکائیل برای زندگی‌بخشی؛ روایت زندگی یگانه پزشک مسیحی مشهد
دکتر ماسیس میکائیلیان، متولد1311 در اصفهان است. مردی که اتفاقات روزگار و تلخی و خوشی آن را با چشمان خود دیده است. او در معرفی خود می‌گوید: پدرم کارمند اداره پست و تلگراف بود و سال‌ 1318 ما را به مشهد آورد. در محله سرشور ساکن شدیم. خانه ما نزدیک به بازار بود. از همان کودکی علاقه خاصی به پزشکی داشتم و هنوز کشیدن نیش زنبورهای گاوی را به یاد دارم که وقتی انجام می‌دادم در پاسخ به سؤال دیگران درباره این کار می‌گفتم این‌ها بیماران من هستند و باید خوب شوند.
روایت‌هایی از زندگی سیدموسی فرزین‌فر شهیدی که سری برای شناسایی نداشت
اول خبرش را آوردند، بدون جنازه. خانه‌مان فرش نداشت. برای همین مراسم را در خانه برادر سیدموسی گرفتیم. یادم نیست چقدر طول کشید؛ شاید یک ماه، که جنازه‌اش را آوردند. گوشه سردخانه مانده و شناسایی نشده بود. آخر، نه سر داشت و نه دست و پای سالم. من که پیکرش را ندیدم.
مجموعه‌دار اشیای عتیقه از ضرورت حفظ هویت و تاریخ می‌گوید
سیدحسن موسوی مجموعه‌دار اشیای عتیقه است که با عشق به میراث کشورش تمام عزم خود را برای حفظ میراث ایران زمین جزم کرده است تا که شاید با جمع آوری این مجموعه عظیم از تاریخ ایران بتواند بذر هویت ایرانی و میراث کهن ایران باستان را در دل‌های جوانان و نوجوانانی که روز به روز از فرهنگ خود فاصله گرفته‌اند بکارد.
جانباز 70 درصد محله امام هادی(ع) شهید زنده‌ لقب گرفته است
غلامرضا اربابی،‌ زاده سیستان است. او می‌گوید: من سه بار تصادف سخت کرده‌ام. جنگ رفته‌ام. قرار نبوده که 58 سال از خدا عمر بگیرم. سرنوشت من می‌توانست همین معلولیت باشد، ولی به دلیل تصادف. همه معلولان قابل احترام هستند، ولی من راهم را انتخاب کردم. زخم زبان هست، ریشخند هست و سخت هم هست. جوان‌های حالا تحملشان کمتر است، ولی اگر موفق شوند کارشان بی‌نهایت از کاری که ما کردیم ارزشمندتر است.