رفوگر قالی محله کلاهدوز؛ میراثدار هنری فراموششده
زمان زیادی از آن سالها میگذرد. آن روزها که هر کجا از شهر را قدم میزدی، آدمهایی را در محله میدیدی که یک فرش دستی قدیمی را به دوش خود گذاشتهاند و به دنبال یک رفوگر میگردند تا شاید زخمهای تاروپود آن را مرهمی باشد.
آن روزها سر رفوگران چیرهدست فرشهای دستی شهرمان خیلی شلوغ بود؛ همان روزهایی را میگویم که شراره آتش قلیان پدربزرگ یا شعله علاءالدین مادربزرگ که رویش آبگوشت بار گذاشته بود، فرش بیچاره را زیر تیغ جراحی رفوگر همسایه میبرد. اما امروز در کوچه پسکوچههای محلهها دیگر خبری از آن پیرمردی که قالیچهای کهنه را روی دوچرخهاش گذاشته تا آن را به رفوگر محله خود تحویل بدهد، نیست.
این روزها که همهچیز ماشینی شده، فرشهای ماشینی نیز کفپوش خانههای ما را دربرگرفته تا بیشتر، از گذشته و خاطرات شیرینمان دورمان کند. به بهانه شب چله، به سراغ هنرمند رفوگری میرویم که سالها قالیچههای گُرگرفته از کرسی شب چله را با هنرمندی تمام به روز اول خود برگردانده است. عزتالله ماهجبینفرد، سالهاست که در زیرزمین خانه کلنگیاش در محله کلاهدوز، چراغ رو به افول هنر رفوگری را روشن نگاه داشته تا جزو آخرین نسل صاحبان این هنر ماندگار باشد.
او هنرمندانه گرهها را یکی پس از دیگری با هم گره میزند تا نخهای پارهشده به چشم نیاید و از زینت فرش بافته شده کاسته نشود. برای او مهم نیست چند ساعت از وقت خود را به رفو کردن یک فرش بگذارد؛ برای او تنها چیزی که حرف اول را میزند، برگرداندن آن فرش به شکل اول، آن هم با هنر انگشتان دستانش است.
به گفته خود عزتا...، آن زمان که جوانتر بود، شبها را تا سحر سر در میان تاروپودهای فرشهای دستباف میکرد و صبحها را تا شب به بازار فرش میرفت تا با مدل فرشهای جدید آشنایی پیدا کند و فرشهایی را که برای رفو کردن از مغازهها تحویل گرفته بود، به آنها پس دهد. برای او هنر رفوگری در میان دیگر هنرها، نقش و نگار خاصی دارد و تنها چیزی است که باعث شده او بعد از ۵۰سال زندگی هنوز هم این هنر را منبعی برای رزق حلال بداند.

از عرش به فرش آمدهام
او میگوید: از همان کودکی به کار طراحی آن هم با جنس فرش علاقه خاصی داشتم، اما باتوجه به اینکه در آن دوران مانند این دوره نبود که طراحی بر روی تابلوفرشها انجام شود، از ۹سالگی با قد و قامت کوچکم تاروپود نخهای فرش را به هم گره میزدم.
عزتا... با بیان اینکه نمیتوانی برای این کار آموزش دید، تصریح میکند: اول با اصرار پدرم کار قالیبافی را نزد استاد محمد رضوانی در سرای عدالت فراگرفتم و پس از آن به دنبال میل و علاقه خودم، کار رفوگری رفتم.
این هنرمند خوشذوق ما که موهای خود را در این راه سفید کرده است، پشت به دار قالیاش میکند و یک نگاه به فرشهای رفوشده و یک نگاه به نخهای رنگشده میاندازد و به ما میگوید: باید مرد این کار باشی تا بدانی چیدن دور گلهای قالی آن هم متناسب با مدل اولیه آن چقدر سخت، اما شیرین است.
عزتا... ماهجبین که سالهاست دستی بر این کار دارد، با احساس ناراحتی ابراز تاسف میکند: در این سالها دیگر چنان که باید به کار رفوگری اهمیت داده نمیشود و بسیاری از همدورهایهای من، با دعوتنامه فرشبافان خارج از کشور به کشورهایی مانند آلمان و سوئد رفتهاند.
باید اهل نشستن و فهمیدن باشی تا بتوانی گلهای قالی را به رخسار اولیه آن برگردانی
شاگردانم را ماهرتحویل جامعه فرشبافان میدهم
این هنرمند خوشذوق محله ما که لبخندی نکمین نیز بر صورت دارد، میگوید: آن چنان که باید، درس نخواندهام ولی از کارهایی که برای مشتریهایم در این سالها انجام دادهام، مطمئنم به اندازه یک استاد رشته فرش در دانشکده هنر، اطلاعات درباره قالی و تاروپودهای آن دارم.
او بیان میدارد: خوشبختانه در مقابل شاگردانم روسفید هستم، بهطوریکه برخی از آنها پس از آموزش برای ادامه کار به کشورآلمان رفتهاند. وی در ادامه با لهجه شیرین مشهدی میگوید: رنگ و نگار زدن فرش آن هم برگرداندن آن به روز اول کار سختی است و باید اهل نشستن و فهمیدن باشی تا بتوانی گلهای قالی را به رخسار اولیه آن برگردانی بهگونهای که کسی بویی از رفوکردن آن نبرد.
هنرم، میراثی برای فرزندان
او که پس از سالها زندگی مشترک صاحب چند فرزند قد و نیمقد است، در پایان صحبتهایش به ما میگوید: باتوجه به اینکه این هنر در کشور ما در حال نابودی است، من این هنر را به دختران و پسرانم به ارث میگذارم تا بعد از من و همکارانم، چراغ هنر رفوگری همچنان روشن بماند.
*این گزارش شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۱ در شماره ۳۵ شهرآرامحله منطقه یک منتشر شده است.
