انقلاب

وقتی محافظان، خبرنگار را با وزیر اشتباه می‌گیرند!
جمعیت زیادی برای استقبال از شهید رجایی آمده بودند. موقع ناهار سفره پهن شد. با فاصله چند نفر کنار شهید رجایی نشستم متوجه شدیم خودش را از سفره کنار کشید. مرحوم آیت‌الله طبسی و چند نفر از هیئت دولت او را به سرسفره دعوت کردند. بعد از اصرارهای زیاد شهید رجایی گفت: سرظهر است مردم به خاطر ما در بیرون تشنه و گرسنه ایستاده‌اند چطور می‌توانم بر سر این سفره رنگارنگ بنشینم. بلافاصله خادمان غذاها را جمع کردند. شهید رجایی با کاسه‌ای ماست و چند لقمه نان خودش را سیر کرد.
چند برش از زندگی آزاده‌ای که 7 سال اسارت را تبدیل به فرصت کرد
دیگر هیچ راه پس و پیشی نمانده بود. یک ربع پس از آنکه قایق رفت گلوله به پای من خورد و مجروح شدم. فقط چند دقیقه گذشت که تانک‌های عراقی همه سرشان به سمت ما رزمنده‌های ایرانی چرخید. یکی از این عراقی‌ها که شیعه هم بود از کانال عبور کرد و به سمت ما آمد. روی دکمه‌ام عکس امام داشتم و پشت آن هم کربلا بود. او جلو آمد و آن دکمه را کند و آن را روی سرش گذاشت و گفت: «علی عین، علی عین، علی راسی» مشخص بود که خیلی به امام خمینی‌(ره) علاقه داشت. با اشاره و با زبانی که ما نمی‌فهمیدیم گفت شما باید با من از کانال عبور کنید چون اگر همراهم نشوید آن‌ها شما را خواهند کشت.
ماجراهای جنایی مشهد در دهه80
جنجال حوزه کار رسانه است که روی پرونده‌ها و افراد اسم می‌گذارند تا مخاطبینشان را بیشتر کنند؛ ولی در حوزه کار جنایی حتی کوچک‌ترین موضوع، بزرگ‌ترین است. پرونده‌های تجاوز به عنف در اجتماع بسیار حساس هستند. یادم هست زمان خدمتم 3جوان با یک خودرو پیکان دختران جوان را سوار و به آن‌ها تجاوز می‌کردند. حداقل 7 تجاوز سریالی اتفاق افتاد تا زمانی که این افراد با هوشیاری یکی از قربانیان دستگیر و اعدام شدند.
در سوگِ «یاران»
خانه 2 شهید در خیابان یاران، نگین محله است که بر پیشانی یاران 23 خوش نشسته است. 2شهید حسن و حسین غفوریان در 29 مهر 1363 و24 فروردین 1362 در دفاع از میهن به شهادت می‌رسند تا 2 پسر بزرگ‌تر خانه خیلی زودتر از پدر و مادرشان ترک دنیا کنند و رخت آخرت بپوشند. پدر به یادبود پسرها روضه‌ای را بعد از شهادتشان در ماه صفر برپا می‌کند که سال‌ها پس از وفات خودش هم ادامه‌ می‌یابد.
جانبازان رهبران این نهضت‌اند
عباس آقا سال 1344 در خیابان شوش مشهد متولد شد. او هم مانند بسیاری از هم‌سن و سالانش در آن دوران منتظر بود تا به سن قانونی برای اعزام به جبهه برسد، آخر او در زمان پیروزی انقلاب اسلامی، 14سال بیشتر نداشت ولی حال و هوای معنوی محله و تأسیس پایگاه بسیج شهید محمد منتظری توسط مرحوم حاج آقا پورحسینیان سبب شد مشتاق رفتن به جبهه باشد، هر چه تلاش کرد زودتر از موعد مقرر به جبهه برود فایده‌ای نداشت و در نهایت منتظر رسیدن وقت موعود ماند.
پیکر شهید امین‌الله زاهدی به دست مزدوران ساواک مثله شد  
هشتم عاشورای 1357 بود (مصادف با 18 آذر) و مردم روزها تظاهرات می کردند و شب ها به عزاداری می پرداختند. منزل ما تحت نظر بود و به این دلیل در خانه پدر همسرم بودیم. امین ا... به خانه آمد و گفت که فردا باید به یکی از روستاهای اطراف برود و در مراسم عزاداری شرکت کند. نیروهای رژیم، مردم را به رگبار بسته و جنازه ها را هم با خودشان برده بودند. او به همراه دوستانش به این روستا رفت و مانع از انتقال پیکر شهدا توسط نیروهای ساواک شد. نهم عاشورا ما هم طبق معمول صبح به راهپیمایی رفتیم. همسرم بعدازظهر یکی دوساعت استراحت کرد و از خانه خارج شد و...
«حسین فولکسی» از کما تا شهادت
روایت مردان جنگ همیشه شنیدنی است، اما گاهی این قصه آن قدر پر غمزه و کرشمه است که چاره ای جز مات شدن در مقابلش نداری؛ گاه فقط رشک و حسرت برایت می ماند؛ گاه فکر می کنی صفحات افسانه ای دور را تورق می کنی و گاه می مانی چرا آن روزگار آن ها بودند و این روزگار تا این حد غریب اند و تنها. روایت سردار شهید محمدحسین بصیر، فرمانده شجاع گردان کوثر لشکر ٢١ امام رضا(ع) از همان روایت هاست.