زیارت بتول جلیلیهواخواه با شهادت کامل شد
با شهادتش در خانه خدا، تنها آرزویش که زیارت مسجدالنبی (ص) و مرقد حضرت رسول (ص) بود، بر دلش ماند؛ آرزویی که بعد از سالها با خود به مکه برد و گمان میکرد پس از اعمال حج، به آن خواهد رسید.
بانوی شهید، بتول جلیلیهواخواه، یکی از شهدای حج خونین سال۱۳۶۶ است؛ مادری که خواب ناتمامماندن زیارت را دید و چند هفته بعد، در راهپیمایی برائت از مشرکین به شهادت رسید. نام او امروز بر تابلو خیابان «قاضی طباطبایی یک» در محله گوهرشاد حک شده است؛ جایی که پسرش زندگی میکند. پای صحبت دختران این بانوی شهید نشستیم تا بیشتر او را بشناسیم و درباره نحوه شهادتش بدانیم.
خوابی که تعبیر شد
چند هفته مانده به سفر حج، بتول جلیلیهواخواه خوابی میبیند که دلش را آشوب میکند. خوابی که در آن، زیارت مرقد حضرت رسول (ص) نصیبش نمیشود. خواب را برای دخترانش تعریف میکند و اشک در چشمانش مینشیند. بچهها، اما سعی میکنند دل مادر را آرام کنند؛ میگویند بعد از انجام اعمال حج، حتما به مدینه منوره میرود و زیارت مسجدالنبی (ص) هم نصیبش میشود. آن روز، هیچکدامشان نمیدانستند این خواب، معنایش سفری بیبازگشت است.
زهرا نورمندیپور، فرزند پنجم خانواده، از آن سال با جزئیاتش یاد میکند. برادرشان، حسینآقا، مدیر کاروان زیارتی «گل نرگس» است و قرار بوده علاوهبر همسر خودش، خواهرش زهرا و همسر او را که برای سفر ثبت نام کرده بودند همراه خود به زیارت ببرد.
زهراخانم و همسرش با همفکری تصمیم گرفتند جای خود را به پدر و مادر بدهند و خودشان بهعنوان خادم کاروان راهی این سفر شوند. برادر هم موافقت میکند و پدر و مادر را ثبتنام میکنند. همهچیز آرام پیش میرود تا یک ماه مانده به حرکت؛ همان زمانی که خواب، دل مادر را میلرزاند.
حلالیتطلبی از اقوام دور و نزدیک
یک هفته قبل از سفر، زهراخانم برای شرکت در کلاسهای آموزشی حج به خانه مادر میرود. همانجا متوجه حال غیرعادی مادر میشود؛ اشکهایی که بیاختیار از چشمان او میریخته و دلنگرانیای که از نگاهش پیدا بوده است. زهراخانم میگوید: مادر همچنان ناراحت بود که به زیارت مرقد حضرت رسول (ص) نمیرود. آرامش کردم و گفتم ناراحت نباش؛ زیارت خانه خدا قسمتت شده. بعدش هم راهی مدینه میشوی، انشاءا... تعبیر خوابت خیر است.
چند روز بعد، مادر و دختر از همه اقوام و نزدیکان حلالیت میگیرند؛ رسمی قدیمی که در خانوادههای ایرانی، بهویژه پیش از سفرهای زیارتی، جایگاه خاصی دارد. اما اینبار، خداحافظیها رنگ دیگری داشت. زهراخانم میگوید: وقتی مادر زنگ میزد و حلالیت میگرفت، اشکش بند نمیآمد. حال و هوایش فرق داشت؛ انگار میدانست این سفر، بازگشتی ندارد.

شبی که بوی وداع میداد
شب قبل از شهادت، زهرا و مادرش کنار هم در خانه خدا بودند. دعای کمیل را با هم خواندند؛ دعایی که برای زهرا هنوز با صدای مادر گره خورده است. همان شب، مادر سر زهرا را روی پاهایش گذاشت و با مهربانی نوازشش کرد. زهرا میگوید: شب غریبی بود. مادرم خیلی هوایم را داشت. دعای کمیل را با حس و حال عجیبی میخواند؛ طوری که آن فضا هنوز از خاطرم نرفته است.
فردای آن شب، مادر برای چادرهایشان کش میدوزد، وسایل را مرتب میکند و به اطرافیان میگوید غسل شهادت کنند و برای راهپیمایی برائت از مشرکین آماده شوند؛ گویی از سرنوشت پیش رو باخبر است.
وقتی مادر زنگ میزد و حلالیت میگرفت، اشکش بند نمیآمد. حال و هوایش فرق داشت؛ انگار میدانست این سفر، بازگشتی ندارد
جمعیت به سمت پل «حجون» حرکت میکرد. سمت راستشان، قبرستان ابوطالب و سمت دیگر، کوه قرار داشت. روبهرویشان هم پل بوده است. زهراخانم میگوید: هنوز شعارهای سیاسی آغاز نشده بود و جمعیت فقط ذکر «لا اله الا الله» و «الله اکبر» میگفت. دو طرف مسیر، سربازان سعودی با سپرهای بلند ایستاده بودند.
همهچیز در چند ثانیه تغییر کرد. فشار جمعیت از هر طرف بیشتر شد. سربازها زائران را محاصره کرده بودند و مردها را به سمت زنها هل میدادند. همه روی هم میافتادند و نفسکشیدن برایمان سخت شده بود.
از مادر جدا شدم
زهرا دست مادر را میگیرد تا او تنها نماند؛ اما در یک لحظه کوتاه، دستها از هم جدا میشود. خودش زیر فشار جمعیت روی چند نفر دیگر میافتد و دیگر توان حرکت ندارد. او ادامه میدهد: صدای فریاد، یاحسین (ع)، گریه و ناله، همهجا را پر کرده بود. چوب پلاکاردی که به گردنم آویزان بود، گلویم را زخم کرده بود و احساس خفگی میکردم. چشمانم را بسته بودم و شهادتین میگفتم؛ از خدا میخواستم به فرزندان کوچکم رحم کند.
بهمرور، صداها کمرنگتر میشود و زهرا متوجه زنی میشود که کنارش زیر دست و پا افتاده است و دیگر حرکتی ندارد. اشک امان زهرا را میبرد.
جستوجوی چهارروزه برای مادر
او خودش را به تعدادی از همکاروانیها میرساند و همسر برادرش را میبیند؛ اما خبری از مادرش نیست. همه به آنها میگویند که به سمت هتلها نروند؛ اما بعداز ساعتها سرگردانی، بالاخره با کمک نجاتیافتگان، خودشان را به هتلشان میرسانند.
پدر، برادر و همسر زهرا در هتل بودند. اولین سؤالشان این بود: «مادرتان کجاست؟» همه تصور میکردند او هم به هتل رسیده، اما نیامده بود. چهار شبانهروز، جستوجو برای یافتن نشانی از مادر ادامه داشت. اعمال حج تعطیل نمیشد و ناچار بودند به عرفات و منا بروند، درحالیکه دلشان پیش مادری بود که خبری از او نداشتند.
غم دوری مادر چنان سنگین بود که به گفته زهرا، ابروهایش در همان روزها سفید شد. اشک امانش را بریده بود و کاری از دستش برنمیآمد. او میگوید: در منا و عرفات، مادر دو شهید کنارم نشست و خبر شهادت مادر را داد. شنیدن این خبر، خاطره خواب مادر را برایم زنده کرد و بغضم شکسته شد.
شفاعت مادر برای آخرت
پیکر مادر را هفدهروز بعد، سایر فرزندانش در معراج شهدا تحویل میگیرند و به سردخانه میبرند تا پدر و بقیه اعضای خانواده از سفر حج برگردند. دختر بزرگش، طاهرهخانم، خبر را ازطریق رادیو میشنود.
او میگوید: ما در باغ پدر بودیم و ازطریق رادیو متوجه شدیم که در راهپیمایی برائت از مشرکین چه اتفاقی افتاده است. چند روزی دلآشوب بودیم و دائم رادیو روشن بود تا اینکه نام شهدا را خواندند. کنار همسرم بودم و با شنیدن نام مادر دو دستی به سرم زدم. خواهر دیگرم تهران بود و خودش را به مشهد رساند و برادرهایم هم به خانه پدر آمدند. روزی که پیکر مادر رسید، به معراج شهدا رفتیم. او را تحویل گرفتیم و به سردخانه بردیم تا پدر برگردد و مراسم خاکسپاری را انجام دهیم.
هشتفرزند بانوی شهید حالا هر سال، روز مادر به صحن جمهوری و بر سر مزار مادر میروند و مقامش را گرامی میدارند و از او میخواهند که در آن دنیا شفاعتشان کند.
مهربان، نجیب و متدین بود
مهربانی، نجابت، حیا، تقوا، صبر و احترام به کوچک و بزرگ، ویژگیهایی است که دختران این بانوی شهید از او یاد میکنند. طاهرهخانم میگوید: مادرم هیچوقت غیبت نمیکرد و دروغ نمیگفت. نمازش را اول وقت میخواند. از ابتدای زندگی مشترک تا زمان شهادتش با پدر و مادر پدرم زندگی کرد و با احترام و صبوری از آنها پرستاری کرد. هرکس مادر را میشناخت و در مراسم تشییعش حاضر شده بود، از اخلاق خوب، روی باز، تدین و ایمانش میگفت.
* این گزارش شنبه ۲۲ آذرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۳۰ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.
