کد خبر: ۱۴۷۹
۲۶ آذر ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

محمد علی منصوریان چهل روز بعد از شهادتش به خانه برگشت

اهل این منطقه هم که نباشی و راه بلد، دیوارنوشته‌ها مثل تابلوهای راهنما، راه را به سمت انتهای خیابان بهمن4 نشانت می‌دهند؛ دیوارنوشته‌هایی زیبا و پرمفهوم از احادیث معصومان گرفته تا توصیه‌هایی برای جلوگیری از انتشار ویروس کرونا، اما چیزی که شاید نتوانی فکرش را بکنی، این است که دیوارنوشته‌ها کار یک روحانی باشد! محمدعلی منصوریان، روحانی شهیدی که بعد از مراسم چهلمش به خانه برگشته، یکی از طلبه‌هایی است که فراتر از چارچوب‌های مرسوم، برای خدمت به مردم گام بر می‌دارد.

اهل این منطقه هم که نباشی و راه بلد، دیوارنوشته‌ها مثل تابلوهای راهنما، راه را به سمت انتهای خیابان بهمن4 نشانت می‌دهند؛ دیوارنوشته‌هایی زیبا و پرمفهوم از احادیث معصومان گرفته تا توصیه‌هایی برای جلوگیری از انتشار ویروس کرونا که این محله را از محلات هم جوارش متمایز کرده است، اما چیزی که شاید نتوانی فکرش را بکنی، این است که دیوارنوشته‌ها کار یک روحانی باشد! معمولا تصور ما از یک روحانی، سخنران روی منبر یا امام جماعت است؛ محمدعلی منصوریان، روحانی شهیدی که بعد از مراسم چهلمش به خانه برگشته، یکی از طلبه‌هایی است که این تصویر را نقض کرده و فراتر از چارچوب‌های مرسوم، برای خدمت به مردم گام بر می‌دارد. 

 

دیوارنویسی از مشهد تا روستاهای دورافتاده

بیش از نیم قرن از عمرش می‌گذرد و بزرگ شده یکی از محلات اطراف حرم است؛ اما در دهه 70 و پس از ازدواج به این محله آمده است. هنر خطاطی و دیوارنویسی را از پدرش که شاعر، خطاط و نقاش بود، به یادگار دارد و به گفته خودش در مبارزات انقلابی به ویژه در تهران، دیوار و شیشه‌ای نبود که رویش ننویسد؛ «همیشه در راهپیمایی‌ها ماژیک و قوطی رنگ همراهم بود و مدام مشغول بودم. گاهی بسته کاغذA4 همراهم بود و خبرها و شعارهای جدید را روی برگه‌ها می‌نوشتم و همان‌جا در راهپیمایی توزیع می‌کردم. بعد از انقلاب هم روی دیوارهای محله‌هایی که سکونت داشتیم، شعارهایی با مضامین مختلف مذهبی یا مسائل مورد نیاز مردم از جمله کرونا، نوشته‌ام.»

حجت‌الاسلام منصوریان که همه این کارها را به عنوان وظیفه و گامی کوچک برای مردم و جبران خلأ معنوی جامعه، رایگان انجام می‌دهد، برای همکاری با سازمان‌های مختلف همچون شهرداری، فرمانداری، فرهنگ و ارشاد، استانداری، سازمان تبلیغات و هیئات اعلام آمادگی می‌کند: «تاکنون در مناسبت‌های مختلف پرده‌های چند ده متری سطح شهر را نوشته‌ام. همچنین تعدادی از شاگردانم در مدارس امام رضا(ع) که مربی پرورشی بودم، بعد از قبولی در دانشگاه فردوسی مشهد، با توجه به شناختی که از روحیاتم دارند، دعوت می‌کنند در اردوهای جهادی همراهی‌شان کنم. برخی اردوها را نیز با پزشکان می‌رویم؛ من تبلیغ و دیوارنویسی می‌کنم؛ آن‌ها هم درمان بیماری. مردم از کارهایم استقبال می‌کنند و بیشتر وقت‌ها که مرا در حال دیوارنویسی با لباس روحانیت می‌بینند، متعجب می‌شوند؛ من هم به هر کدامشان که بخواهند رایگان آموزش می‌دهم.»

این را که می‌گوید یاد خاطرات دیوارنویسی در اردوهای جهادی می‌افتد و با حسی خوب ادامه می‌دهد: «در یکی از روستاها مشغول دیوارنویسی بودم که شب شد و چون همه در ماشین جا نمی‌شدیم، بنا شد در 2 نوبت به شهر برگردیم، اما دوستان فراموش کردند برگردند و من به تنهایی تا صبح در تاریکی زیر نور مهتاب می‌نوشتم و البته از صداهای حیوانات مختلف می‌ترسیدم که به‌خیر گذشت. در روستایی دیگر که در ماه محرم تعزیه‌خوانی داشتند، روی دیوار رو به روی مسجد، تصویری از بین‌الحرمین کشیدم. هنوز 2،3 روز نگذشته بود که چند نفر از اهالی گفتند خواب دیده‌ایم امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) آمده‌اند اینجا مجلس روضه گرفته‌اند. هنوز هم تلفن می‌زنند و می‌گویند این کار تو مورد عنایت اهل بیت(ع) است و بهانه‌ای شده تا هر بار چشممان به دیوار می‌افتد، به آقا سلام دهیم.»

 

از تظاهرات فاروج تا حفاظت از امام

منصوریان برای توضیح حال امروزش گریزی به دوران کودکی و جوانی‌اش می‌زند؛ آن زمان که در مدرسه جوادیه، همکلاس حجت‌الاسلام رئیسی و برخی دیگر از مسئولان کنونی بوده و از همان دوران مدرسه سرش درد می‌کرده است برای خدمت و کارهای فرهنگی. او بعدها که طلبه می‌شود هم در مبارزات علیه رژیم شاهنشاهی حضور فعال دارد. سال 54 باتوجه به حضور استاد پدرش و اینکه تحصیل دور از محل از سکونت، سازنده‌تر است، به حوزه علمیه محمودیه فاروج می‌رود و هم‌زمان با تحصیل، کلاس‌ها و جلسه‌هایی برای کودکان و نوجوانان برگزار می‌کند.

با شروع جریان انقلاب، زمانی که روزنامه اطلاعات به امام خمینی(ره) توهین می‌کند، در مسجد موسی بن جعفر(ع) فاروج تظاهرات اعتراضی راه می‌اندازد و برای در امان ماندن از شر ساواک و نیز ادامه تحصیل، سال 56 همراه پدر ساکن تهران می‌شود: «ابتدا در مدرسه حاج ابوالفتح و پس از آن تا سال 64 در مکتب القائم چیذر مشغول تحصیل بودم. در کنار آن فعالیت‌های مبارزاتی را هم ادامه دادم؛شبی که بنا بود فردایش امام به ایران بیاید، مردم در مسجد دانشگاه تهران تحصن کرده بودند و ما با فرزندان چند تن از مبارزان مشهور مثل آیت ا... مطهری و شهید بهشتی، جزو نیروهای حفاظت جلوی در بودیم. صبح به محض شنیدن خبر ورود امام، پستمان را رها کرده و تا بهشت زهرا(س) پیاده دویدیم. هنگام حضور امام در مدرسه علوی نیز حفاظت در ورودی با ما بود؛ خوب یادم هست مردم از پنجره امام را ملاقات می‌کردند و تا چشمشان به ایشان می‌افتاد، از هر 10 نفر، 6 نفر از شدت ذوق و شوق، غش می‌کردند. در دیدار 19 بهمن با همافران نیز نیروی حفاظت بودم.»

می‌پرسم از اینکه هر لحظه خطر دستگیری وجود داشت، ترسی نداشتید؟ آرام و با لحنی قاطع پاسخ می‌دهد: «هیچ ترسی نداشتم چون هدفم یعنی حفظ اسلام و انقلاب، برایم مشخص بود و ما هم از همان کودکی به بها دادن در این مسیر آشنا بودیم؛ گذشته از شرکت در تظاهرات، به دلیل نگهداری رساله و عکس امام، ساواک بارها خانه‌مان را زیر و رو کرد. پدر نیز از مبارزان هم دوره آیت‌ا...خامنه‌ای، شهیدهاشمی‌نژاد و مرحوم طبسی بود و خانه ما محل رفت‌‌وآمد مبارزان سرشناس؛ یعنی هر لحظه امکان ورود ساواک به خانه یا دستگیری‌مان را می‌دادیم. سال 42 هم که پدرم تصویر امام را روی سردر فیضیه قم کشیده بود، او را دستگیر و به مدت 9 ماه به همدان تبعید کردند.»

در جبهه تخصص رزمی‌ام، سلاح نیمه سنگین و تیربار بود و در جزیره مینو، شکست حصر آبادان، بیت‌المقدس، فتح‌المبین، بازپس‌گیری مهران، والفجر مقدماتی و والفجر یک تا 10 حضور داشتم

 

شبانه از حوزه راهی جنگ شدیم

حجت‌الاسلام منصوریان با این هدف مقدس، در 8سال جنگ تحمیلی نیز از لحظات اول، حضور فعال در جبهه و عملیات‌های متعدد داشته است: «سال 59 که جنگ شروع شد من مدرسه علمیه حاج ابوالفتح بودم. شبی که فرودگاه تهران بمباران شد، رادیو برای کمک به درگیری مناطق مرزی اعلام نیاز کرد؛ من و دوستانم تا شنیدیم، باتوجه به قفل بودن در مدرسه، ملحفه‌ها را به هم بستیم و برای ثبت‌نام به عنوان رزمنده به مسجد جامع بازار رفتیم. فردای آن روز به مدت یک ماه در پادگان امام حسین(ع) تهران آموزش دیدیم و سپس به ایستگاه7 آبادان(مشهور به ایران گاز) اعزام شدیم. تخصص رزمی‌ام، سلاح نیمه سنگین و تیربار بود و در جزیره مینو، شکست حصر آبادان، بیت‌المقدس، فتح‌المبین، بازپس‌گیری مهران، والفجر مقدماتی و والفجر یک تا 10 به عنوان رزمنده تبلیغی یا رزمی تبلیغی(از طرف بسیج و سپاه، کمیته، مهندسی رزمی، جهاد سازندگی و سازمان تبلیغات) حضور داشتم.»

 

هنوز به مشهد نرسیده، دلتنگ جبهه می‌شدم

وقتی از سختی حضور مداوم در جبهه و خسته نشدنش می‌پرسم، تأکید می‌کند که عشق و علاقه‌ام به جبهه و دفاع از اسلام، در کنار اخوتی که با بچه‌ها داشتم، سبب می‌شد هنوز به مشهد نرسیده، دلتنگ جبهه شوم و برگردم. بعد هم به خاطراتش از جبهه اشاره می‌کند و می‌گوید: «در جبهه منیت یا پست و مقام مطرح نبود و هر کس هر چه لازم داشت از وسایل دیگری برمی‌داشت و کسی معترض نمی‌شد. 

حاج میرزا جوادآقا تهرانی و برخی از دیگر بزرگان، شب‌ها بعد از نماز شب می‌رفتند لب آب و جوراب و کفش رزمندگان را می‌شستند. بسیاری از فرماندهان نیز این کار را انجام می‌دادند یا به دیده‌بان‌ها سر می‌زدند و رسیدگی می‌کردند. در عملیات والفجر 10 در حلبچه عراق که آخرین عملیاتم بود، مشغول دیوارنویسی جمله امام به عربی بودم (حلبچه را خدا آزاد کرد؛ لَقَد حَرَّرَ اللهُ مَدینةَ حلبچه) که ناگهان، 60 هواپیما بمباران شیمیایی را شروع کردند؛ با خودم گفتم تا ا... اش را بنویسم بعد پناه می‌گیرم، به محض اینکه رفتم، دقیقا همانجا یک بمب فرود آمد و همانجا مجروح شیمیایی شدم.

 

وقتی شهید شدم

یکی از اتفاقات جالب دوران رزمندگی حجت‌الاسلام منصوریان، شایع شدن شهادتش در مشهد و برگزاری مراسم برای او بود که در شرح آن می‌گوید: «سال 62 یا 63 بود که شایعه شهادت من در مشهد پیچید و به عنوان شهید مفقودالاثر مراسم تشییع و خاک‌سپاری مرا برگزار کرده و حتی چهلم مرا هم گرفته بودند. از آنجا که بیشتر آرپی‌جی‌زن و شکارچی تانک یا پشت تیربار بودم، یک بار در عملیات بازپس‌گیری مهران در حالی که من می‌خواستم آرپی‌جی بزنم، رزمنده کنارم که تیربارچی بود، گلوله خورد و من هم پرت شدم و بقیه که در حال پیشروی بودند، این صحنه را که دیدند فکر کردند من هم آنجا شهید شده‌ام برای همین از تعاون سپاه به خانواده‌ام خبر دادند که مجروح شده‌ام و پدرم با یکی از دوستان مبارزش مناطق جنگی و بیمارستان‌های شهرهای مختلف را گشت، ولی مرا پیدا نکرد و به این نتیجه رسیدند که شهید مفقودالاثر هستم و مراسم گرفتند و تشییع نمادین داشتند. 

روز چهل و یکم خودم که به مشهد رسیدم با دیدن عکس‌هایم روی در و دیوار و پرده‌های سیاه شوکه شدم. رفتم در مغازه پدر شهید رئوف؛ باور نمی‌کرد. بعد از مدتی که باور کرد من زنده‌ام، گفت خانه نروی که خانواده سنگ‌کوب می‌کنند. من با همسرم می‌روم خانه‌تان مقدمه‌سازی می‌کنم. به محض اینکه مادرم شنید من برگشته‌ام، همه ریختند بیرون و مرا نیشگون گرفتند تا ببینند واقعی هستم یا نه؟ می‌پرسیدند خودتی یا روحته؟ من هم گفتم از دست صدام سالم مانده‌ام؛ ولی شما دارید مرا می‌کشید.»

 

 

پرده نویسی برای سردار سلیمانی

پدرش در گروه جنگ‌های نامنظم شهید چمران بود و خودش نیز در دوران دفاع مقدس هم‌رزم سردار قاآنی و شهید شوشتری؛ بعد از جنگ نیز توفیق چند دیدار با سردار شهید سلیمانی را داشته است؛ «در زابل به مدت یک سال، مسئول عقیدتی سپاه بودم. آن زمان سردار سلیمانی، فرمانده لشکر ثارا... بود. بعد از یکی از عملیات‌ها که یکی از روستاها، شهیدان زیادی تقدیم کرده بود، بنا شد سردار سلیمانی برای خاک‌سپاری‌شان بیاید؛ من مشغول نوشتن پرده خوش‌آمد بودم که یک دفعه دیدم سردار بالای سرم ایستاده است! پرسید چه می‌کنی؟ گفتم برای شما خیرمقدم می‌نویسم. گفت بده من و خودش بسیار سریع و زیبا بقیه‌اش را نوشت. نه تنها اخلاق که خطش هم خوب و زیبا بود.»

26 سال پیش که به این محله آمدم، این مسجد متروکه بود؛ پایگاه بسیج مسجد را ایجاد کردم و بعد برای جذب نوجوانان، تیم فوتبال راه انداختم 

 

فعال‌سازی مسجد محله؛ از راه‌اندازی تیم فوتبال تا گرفتن عروسی

این روحانی هنرمند که بعد از پایان جنگ، مشغول تدریس، ادامه تحصیل در حوزه و اداره مسجد محله شده است، از خمودگی کنونی بیشتر مساجد، بسیار ابراز نگرانی می‌کند و معتقد است مساجد نباید فقط برای اقامه نماز استفاده شود، بلکه در همه امور باید پناه و محل رجوع مردم به ویژه بچه‌ها و جوان‌ها باشد. عامل بودن او به این اعتقادش را وقتی با همه وجود درک می‌کنی که مسیر کوتاه خانه تا مسجد را همراهش شوی و ببینی اهالی محله از کوچک و بزرگ او را می‌شناسند و ارتباطی صمیمی دارند.

او اقداماتش در مسجد امام رضا(ع) محله بهمن را این‌گونه شرح می‌دهد: «26 سال پیش که به این محله آمدم، این مسجد متروکه بود؛ نه امام جماعت داشت و نه رفت و آمدی؛ همان ابتدا پایگاه بسیج مسجد را ایجاد کردم و بعد برای جذب نوجوانان، تیم فوتبال راه انداختم و برای استفاده جوان‌ها و خانواده‌ها، خدمات اشتغال‌زایی، صندوق قرض‌الحسنه، جلسه‌های خانگی و فراهم کردن زمینه ازدواج آسان؛ دو مراسم عروسی هم در مسجد برگزار کردیم که خانم‌ها در بالکن و آقایان طبقه همکف مسجد حضور داشتند و با مداحی مراسم‌هایی کاملا شاد و سالم و در عین حال معنوی بودند که همه خوششان آمده بود. 

همه تلاشم را انجام دادم تا مسجد در آن سال‌ها هم یک مرکز فرهنگی باشد، هم دینی و هم اقتصادی؛ اما اواخر دهه هفتاد، عده‌ای که کارکرد مسجد را تنها اقامه نماز می‌دانند، نتوانستند تاب بیاورند و با اعتراض‌ها و گزارش‌های مختلف به مسئولان مربوط، جلوی کارمان را گرفتند. این دیدگاه باید عوض شود؛ طبق سیره پیامبر(ص)، مسجد مؤثر و مفید برای جامعه، باید چندمنظوره باشد تا جوانان زندگی دینی را همین‌جا بیاموزند و در سایه مسجد و معنویت از انحرافات مصون بمانند.»

 

خدمات اجتماعی، رفاهی برای محله

حجت‌الاسلام منصوریان که مصمم است برای مردم و انقلاب هر کاری بتواند انجام دهد و مؤثر واقع شود، پس از ممانعت از فعالیتش در مسجد ناامید نشده و خدمت‌رسانی‌اش به مردم را از طریق شورای اجتماعی محله و نیز دیوارنویسی‌ها ادامه می‌دهد؛ پیوستن محله خواجه‌ربیع به منطقه شهری، گازرسانی و آب‌رسانی، خط تلفن، آسفالت، ایجاد فضای سبز، مقابله با معضلاتی همچون مواد مخدر و ... از جمله خدمات وی تا کنون بوده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44