محمد باری تعریف میکند: آن چهار خانم در اسارت در اردوگاه ما بودند. شبهای بسیاری که ما را میخواستند بزنند، جلو محل نگهداری آن چهارخانم، این کار را انجام میدادند که آنها بترسند و جیغ بزنند و روحشان در آن اتاق کوچک داغان شود.
سیدمهدی شهرستانی، میگوید: در یکی از عملیاتها در تیررس دشمن بودم و برایشان یک نشانه متحرک شده بودم از هر طرف مرا میزدند. اما با نگاه ویژه حضرت زینب (س) از محل خارج شدم.
هنوز یادگاریهای جنگ بدن براتعلی موحد را قلقلک میدهد. او میگوید: ۳۰۰ یادگاری در بدن دارم. اصلا گویی خمپارههای ۶۰ و ۸۲ که در همان سال ۶۴ تکهتکه شدند، یکراست توی بدنم جاخوش کردهاند.
علی محمدپور، جانباز ی است که در بخش فضای سبز منطقه ثامن مشغول است، میگوید: گلها وقتی به اینجا میآیند، حالشان خوب است؛ چون با آنها حرف میزنم. این گلها قرار است به خیابانهای اطراف حرم بروند.
غلامعلی خایقانی جانباز محله بهمن است. او با چشمی که بر اثر آلودگیهای روزگار جنگ، کاملا نابینا شده است و چشمی دیگر که تنها ۱۰ درصد بینایی دارد، سالهاست که گوشهنشینی را پیشه کرده است.
عباسعلی نوری هفتسال در اسارت ماند و بعد که برگشت، بچههایش با یک جانباز اعصاب و روان و شیمیایی روبهرو بودند که فوبیای شدید از ماندن در محیط بسته داشت. هیچ دری نباید قفل میشد.
جانباز حمید جهانگیرفیضآبادی پای درددل خانواده شهدا مینشیند و خاطرات شهیدشان را ثبت و ضبط میکند. بعد هم با گفتن خاطرات باقی شهدا باعث آرامش قلب آنان میشود.