داستان جاری در مرکز توانبخشی، حکایت دست و پاهایی است که بهدنبال صاحب میگردند؛ صاحبانی که قسمتی از خودشان را بر اثر بیماریهایی مثل معلولیت، دیابت و... جایی جا گذاشتهاند.
شهربانو سلیمانی که دو فرزند شهید دارد و یک جانباز میگوید: چه دلی داشتم که جواد و مهدی و محمود هرسه با هم به خط مقدم رفتند. انگار یکی چنگ میانداخت توی قلبم و فکر و خیال دست از سرم برنمیداشت.
مرتضی کریمیاناقبال، یکی از رزمندگان و جانباز ان محله لادن است که از سال ۶۰ تا زمان پذیرفتن قطعنامه در فواصل مختلف، در جبهه و روزهای جنگ حضور داشته است.
جانباز محمد رضایی که ۸ سال در جبهه حضور داشته میگوید: آسیبهای پشتسرهم باعث شد بعداز آن دیگر، فرماندهان اجازه جلورفتن در عملیات را به من ندهند. پساز آن تا سال۶۸ همواره در جبهه حضور داشتم.
همه اهل محل، غلامحسن پورملائکه را به مردمداری و برخورد خوبش میشناسند. از هیچ کمکی دریغ نمیکند. بارها در و پنجره خانه اهل محل را بیچشمداشت تعمیر کرده است.
حسن عمرانی، جانباز ۷۰ درصد محله هدایت، بیشاز ۱۰ سال را در بیمارستانهای آلمان و فرانسه گذرانده تا بتواند چهرهای را که در جنگ تحمیلی از دست داده، دوباره به دست بیاورد.
روزهای آخر بود که یک روز گلولهای از کنار صورتم رد شد و زخم کوچکی برداشت. به گوش چهارتن از بچههای هممحلیمان رسیده بود که محمد ترکش خورده است. آنها ۱۰ روز زودتر از ما ترخیص شدند و وقتی به محله رفتند، خبر شهادتم را به خانوادهام رسانده بودند.