کد خبر: ۹۳۹۹
۰۲ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۲:۴۳
افسانه سه برادری که با هم در جنگ حضور داشتند

افسانه سه برادری که با هم در جنگ حضور داشتند

احمد، مصطفی و محمود خسروی سه برادر بودند که با هم در جنگ حضور داشتند، قسمت دوبرادر شهادت بود و یکی هم جانبازی.

زهرا غلامی| آن روزهایی را که دشمن به خاک ایران وارد شده بود، هیچ‌کس فراموش نمی‌کند. آن روزهایی که عده‌ای از نوجوانان و جوانان فداکار، درس، کار و زندگیشان را‌‌‌ رها و عزمشان را جزم کردند و از جان و دل مایه گذاشتند، كساني همچون فهمیده‌ها، برونسی‌ها و...محال است که فراموش شوند.

احمد، مصطفی و محمود خسروی سه برادر بودند. آن زمان که حرف از‌خود‌گذشتگی و...به میان آمد، لحظه‌ای درنگ نکردند و سریع‌ خود را به خاکریزهای جبهه رساندند.

سه برادر خود را رهسپار خاکریزهایی کردند که شاید از مدت‌ها قبل انتظار آنان را می‌کشیدند؛ قسمت دو نفر از آنان شهادت و نصيب دیگری رسیدن به درجه جانبازی بود.خاکریزی که خون دو تن از آنان را به خود دید و خون بسیاری ديگر از شهدا را و حتی استخوان‌ها و بدنشان را...

و این شد که منطقه عملیاتی آن‌ روزها شد‌ مکان مقدس امروز! احمد و مصطفی شهید شدند و محمود زنده ماند.البته محمود هم ترکشی کوچک از جبهه به یادگار دارد.او زنده ماند تا پدر و مادرش یکی از سه پسرشان را در کنار خود داشته باشند‌.

 

هنوز هم فعال محله است

محمود خسروی، جانباز و رزمنده دفاع مقدس، ساکن محله سرافرازان است.او که سال‌ها عمر خود را در جبهه‌ها گذرانده، اکنون نیز کمر همت بسته است و داوطلبانه در شورای اجتماعی محله سرافرازان به عنوان نماینده تشکل‌های مردمی خدمت می‌کند.با او به گفتگو می‌نشینیم و درباره آن سال‌ها از او می‌پرسیم؛ خسروي هم ما را با خاطرات فراموش‌نشدنی آن روزها همراه می‌کند.    

 

اگر همه زنده بودند، خانواده ما ۱۱ نفر ‌بود

او از خانواده‌اش می‌گوید که تا مرداد‌۶۴ به‌جز پدر و مادرش، چهار پسر و پنج خواهر بودند. از سال ۶۴ به بعد سه برادر و مادرش را از دست داده است که اگر همه آن چهار نفر زنده بودند، هم‌اکنون یک خانواده ۱۱‌نفره را تشکیل می‌دادند.

 

من و احمد با هم به جبهه رفتیم

سال‌۵۹ بود که حضرت امام خمینی(ره) فرمان تشکیل بسیج مستضعفین را صادر کردند.آن وقت‌ها احمد یک جوشکار ماهر بود و در بسیج فعالیت می‌کرد و در تمام گشت‌های محلی حضور داشت.احمد، دومین و من سومین فرزند خانواده بودیم که در سال‌۶۱ با هم به جبهه رفتیم.در سال‌های ۶۱ تا ۶۴ در عملیات‌های مختلف شرکت کردیم‌ تا اینکه احمد در ششمین عملیات به نام قادر در ارتفاعات نقده به شهادت رسید.‌

احمد یک جوشکار ماهر بود او دومین و من سومین فرزند خانواده بودیم که  با هم به جبهه رفتیم

او تعریف می‌کند: اول شهریورماه‌۶۴ بود که احمد شهید شد.درست دو ماه بعد برادرآخری‌مان که ۱۲سال بیشتر نداشت، روز عاشورا تصادف و فوت كرد؛ شاید او هم اگر یکی دو سال دیگر زنده می‌ماند، قسمتش شهادت می‌شد، البته خدا می‌داند.   

 

یک سال بعد، مصطفی شهید می‌شود

او می‌گوید: سال‌۱۳۶۵ رسيد. مصطفی که هفتمین فرزند و سومین برادرمان بود، ۱۶‌ساله می‌شود و پایش را در يك کفش می‌کند که می‌خواهد به جبهه برود.خانواده به دلیل اینکه بینایی‌ مصطفي ضعیف بود از رفتنش ممانعت كردند.

همسر محمود که در کنارش نشسته می‌گوید: آن روزها را خوب به یاد دارم که مصطفی می‌گفت تفنگ احمد بر روی زمین مانده است و من باید آن را بردارم. او تصمیم گرفت درس و مشق را‌‌‌ رها کند، تفنگ احمد را بردارد و برود. به اين ترتيب در‌‌‌ همان اولین عملیاتي كه در آن شركت كرد يعني کربلای پنج در شلمچه شهید شد.   

 

ما با نظامیان می‌جنگیم، نه با مردم عراق

محمود ادامه مي‌دهد: احمد در اطلاعات عملیات تیپ ۲۱ امام رضا (ع)، به عنوان دیده‌بان فعالیت داشت و در مقطعی از زمان در ارتفاعات شهری در عراق مستقر بود. اوبا این شهر آشنايي کامل داشت. احمد می‌گفت: مردم عراق مسلمانند و انسان.آنان گناهی ندارند و ما نباید به آنان كاري داشته باشيم. طرف مقابل ما نظامی‌های عراقی هستند نه مردم عراق.   

 

مصطفی همیشه سخت‌ترین کار‌ها را دوست داشت

محمود از ديگر برادر شهيدش نيز ياد مي‌كند: مصطفی با اینکه سن و سالی نداشت، دوست داشت که به عنوان تیر‌ بارچی  درعملیات شرکت کند؛ با اینکه بر‌دوش‌گرفتن چنین اسلحه‌هایی برای یک نوجوان سخت و سنگین است.اما فرمانده گردان وقتی دید که او تمایل و توانایی اين كار را دارد، خواسته او را پذیرفت.   

 

دوستانش را به راحتی انتخاب نمی‌کرد

به گفته هم‌محله‌ای ما، مصطفی دوست داشت در اجتماع حضور فعال داشته باشد، اما احمد این‌گونه نبود. در مدرسه همه مصطفی را به عنوان دانش‌آموز منظم می‌شناختند. به علت علاقه به ورزش در تمام رشته‌های ورزشی مدرسه‌اش شرکت داشت و بیش از همه به فوتبال علاقه‌مند بود.

دوستانش را با دقت انتخاب می‌کرد و هرکسی را شایسته دوستی نمی‌دانست. سعی می‌کرد کسانی را که به لحاظ اعتقادی به او نزدیک‌تر بودند برای دوستی بر‌گزیند. سال ۱۳۶۳ به عضویت بسیج درآمد و پس از دو سال فعالیت در سال ۱۳۶۵ از طریق بسیج به منطقه جنوب اعزام شد.

 

مسجد و نماز اول وقت را فراموش نمی‌کرد

محمود باز یادی از احمد می‌کند و می‌گوید: احمد تاکید داشت نمازش را اول وقت و در مسجد بخواند. بسیجی بودن و شرکت در بسیج را نوعی افتخار می‌دانست. من و احمد زمان انقلاب در راهپیمایی‌ها و تظاهرات بسیاری شرکت کردیم. 

 

احمد، مصطفی و محمود خسروی سه برادر بودند که با هم در جنگ حضور داشتند

 

خاطراتی برای تمام خانواده

همسر محمود، جانباز محله سرافرازان نیز از خاطرات یاد می‌کند: سال‌۶۵ من ساعتی داشتم که خراب شد. مقداری پول و ساعتم را به مصطفی دادم تا آن را ببرد و تعمیر کند.۲۰ تومان از باقیمانده پول ساعتم دستش مانده بود. همراه نامه آخرش که از جبهه آمده بود، ۲۰ تومان پول را هم در آن پاکت گذاشته و در نامه نوشته بود: این پول را به همسر داداش بدهید که مدیون او نشوم.

او می‌گوید: مصطفی، خواهر کوچکش لیلا را خیلی دوست داشت. بار آخری که تلفنی با مادرش صحبت می‌کرد به او گفته بود که به لیلا بگویید زیاد گریه نکند. درست یادم نیست، اما ۴۰ یا ۴۵ روز بیشتر در جبهه حضور نداشت که قسمتش شهادت شد.

احمد در سال ۱۳۴۰ به دنیا آمد و روز اول شهریور ۱۳۶۴ در نقده به شهادت رسید و در مزار شهدای بهشت رضا (ع) دفن شد. مصطفی در سال ۱۳۴۹ به دنیا آمد و ۱۹ بهمن سال‌۱۳۶۵ در شلمچه به شهادت رسید و در حرم مطهر امام رضا (ع) به خاک سپرده شد.   

 

حکایت شنیدنی تدفین مصطفی در حرم امام رضا (ع)

محمود تعریف می‌کند: شب قبل از تشییع پیکر برادر شهیدم، مادرم فردی نورانی را در خواب ملاقات و مشاهده می‌کندکه آن فرد دست شهید احمد خسروی را گرفته و می‌فرماید برویم پیش خودم؛ جای تو اینجا نیست و او را به سمت حرم می‌برد.

شب بعد، یعنی فردای آن روز، نوبت به تشییع پیکر برادرم رسید. درست در همان روز رهبر معظم انقلاب که آن زمان رئیس جمهور بودند برای زیارت به حرم مطهر امام رضا (ع) مشرّف می‌شوند و مادرم از ایشان وقت ملاقات می‌گیرند و خوابشان را برای ایشان تعریف می‌کنند.

آیت‌ا... خامنه‌ای با دادن هدیه‌ای به مادرم، نامه‌ای به تولیت آستان قدس رضوی می‌نویسند و تقاضای دفن برادر شهیدم را در حرم می‌کنند  و این طور می‌شود که او در حرم امام رضا صحن آزادی و در بلوک ۱۰۰ به خاک سپرده می‌شود.

گوشه‌ای از وصیت‌نامه شهید مصطفی خسروی: «امام عزیز را تنها نگذارید و مطیع فرمایشات امام باشید.» شهید احمد خسروی نیز در نوشته‌های خود می‌گوید: «از دوستان بسیجی‌ام می‌خواهم رزمندگان را تنها نگذارندو آنها را یاری کنند.»   

 

لطف خدا شامل حال ما شد

از محمود خسروی، رزمنده دوران جنگ در مورد پست او در جبهه، عملیات‌هایی که در آنها شرکت داشته و خاطرات آن زمان می‌پرسم. او می‌گوید: بین سال‌های ۶۱ تا ۶۴ در جبهه، مسئولیت ادوات و قبضه‌گردان، آموزش و بی‌سیم‌چی فرمانده را عهده‌دار بودم و در عملیات‌های مختلفی، چون میمک، محرم، والفجر ۳ مقدماتی پشتیبانی منطقه مهران نیز شرکت کردم.   

 

شبی که هیچ کس زخمی و شهید نشد

محمود به بیان خاطراتی از آن زمان می‌پردازد. او که شوق آن روز‌ها دوباره در چشمانش موج می‌زند، می‌گوید: خدمت سربازی را در کردستان گذراندم. یکی از شب‌های عملیات بود که نیرو‌های خود را به سمت دشمن گسیل کردیم تا با آنها بجنگند، اما اتفاق جالبی افتاد. آن شب، نیرو‌های کومله دمکرات دشمن به جای اینکه با ما بجنگند با هم درگیر شدند.

اصلا متوجه نبودیم. دو ساعت تمام فکر می‌کردیم که نیرو‌های ما با آنان درگیر هستند! پس از دو ساعت متوجه شدیم که هیچ یک از نیرو‌های ما شهید و زخمی نشدند و این هم لطف خدا بوده است که دشمنان با خود درگیر شوند و رزمندگان ما فقط نظاره‌گر این ماجرا باشند و به سلامت برگردند.


* این گزارش چهارشنبه، ۱۱ اردیبهشت ۹۲ در شماره ۵۲ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.  

آوا و نمــــــای شهر
03:44