کد خبر: ۱۳۳۱۴
۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
آتش‌نشانی و کوهنوردی دو دنیای پرهیجان عباس یزدپور

آتش‌نشانی و کوهنوردی دو دنیای پرهیجان عباس یزدپور

عباس یزدپور، آتش‌نشان کوه‌نورد بعد‌از دو سال‌و‌نیم تمرین توانسته است طرح ملی «سیمرغ کوه‌های ایران» را کامل کند؛ پروژه‌ای دشوار که صعود به ۳۱‌قله مرتفع ایران را در خود دارد. او می‌گوید هر قله برایش یادآور یکی از مأموریت‌های آتش‌نشانی است.

بودن در دل چالش برایش مثل نفس‌کشیدن است؛ هر مأموریت سخت، برای او شبیه صعودی تازه است. از عملیات حریق و نجات تا صخره‌های سرد و نفس‌گیر کوهستان، او میان دو دنیای پراضطراب و پرشور در رفت‌وآمد است؛ دنیایی که در یکی باید از دل آتش بگذرد و در دیگری از دل سنگ.

عباس یزدپور، آتش‌نشان کوه‌نورد ساکن شهرک رضوی که محل خدمتش در محله شهیدباهنر است، آرامش را در سختی می‌جوید؛ در برف، در شیب، در ضرباهنگ منظم قدم‌هایی که به قله نزدیک می‌شوند. حالا بعد‌از دو سال‌و‌نیم تمرین توانسته است طرح ملی «سیمرغ کوه‌های ایران» را کامل کند؛ پروژه‌ای دشوار که صعود به ۳۱‌قله مرتفع ایران را در خود دارد.

عباس می‌گوید هر قله برایش یادآور یکی از مأموریت‌های آتش‌نشانی است؛ پر از خطر، هیجان، ترس و در‌عین‌حال، حسی از زنده‌بودن. او از میان دود و سنگ، مسیر خودش را پیدا کرده است؛ راهی که از پایین‌ترین نقطه شهر آغاز می‌شود و به بلندترین قله‌های ایران می‌رسد.

 

 

فصل اول؛ زندگی یک آتش‌نشان

آتش‌نشانی، آرزوی کودکی

مثل خیلی از بچه‌ها، عباس هم روزی با ذوقی کودکانه جلو تلویزیون می‌نشست و کارتون «سام آتش‌نشان» را نگاه می‌کرد. هر‌بار که سام به دل آتش می‌زد و جان کسی را نجات می‌داد، عباس در ذهنش خودش را جای او می‌دید؛ با همان لباس مخصوص و کلاه براق. آن روز‌ها شاید نمی‌دانست که این خیال کودکانه، روزی قرار است به واقعیت تبدیل شود.

اما تنها رؤیای آتش‌نشانی در سرش نبود. در خانه‌ای بزرگ شده بود که پدرش، سیدحسن یزدپور، از پهلوانان قدیمی شهر بود؛ مردی تنومند با نامی شناخته‌شده میان اهالی محل. در مسابقات چوخه (کشتی محلی خراسان) شرکت می‌کرد و احترام خاصی میان مردم داشت. عباس از همان دوران کودکی به‌دنبال آن بود که پا جای پای پدر بگذارد.

او ورزش را با جودو آغاز کرد و بعد سراغ تکواندو رفت و تا کمربند قرمز پیش رفت. در همان سال‌ها، دوندگی را هم تجربه کرد و در رشته دوومیدانی، به‌ویژه پرتاب گوی درخشید. در بیست‌و‌دو‌سالگی توانست مقام دوم استان را از آن خود کند؛ «یادم است برای تمرین، ساعت‌ها از شهرک باهنر تا ورزشگاه تختی را در اتوبوس می‌گذراندم. خسته می‌رسیدم، اما ذوق تمرین خستگی را از یادم می‌برد.»

 

آتش‌نشانی و کوه‌نوردی دو دنیای پرهیجان

 

تمرکز، جایگزین ترس شد

سال‌ها تمرین و آمادگی بدنی خوب، سرانجام در سال‌۱۳۸۹ مسیر زندگی‌اش را به‌سوی رؤیای کودکی‌اش برگرداند. در آزمون استخدامی آتش‌نشانی شرکت کرد و با بهترین امتیاز‌ها پذیرفته شد؛ آزمونی که شامل دویدن، درازنشست، حمل نردبان و چندین تست سخت دیگر بود؛ «در بخش عملی توانستم بالاترین امتیاز را بگیرم. شاید اگر آن همه سال ورزش نکرده بودم، از پسش برنمی‌آمدم.»

از همان روز اول خدمت، در ایستگاه آتش‌نشانی شهرک شهید باهنر ماند و تا امروز هم در همان‌جا فعالیت می‌کند. از روز‌های نخست کارش می‌گوید که استرس و اضطراب زیادی داشت، اما کم‌کم یاد گرفت هیجان را کنترل کند و تمرکز را جایگزین ترس کند. ابتدا در بخش حریق بود، اما بعد جذب واحد نجات شد.

تخصصش در عملیات‌های تصادف جاده‌ای سرخس است؛ صحنه‌هایی که اغلب تلخ و سنگین‌اند. او بار‌ها میان آهن‌پاره‌های خودرو‌های واژگون رفته و آدم‌هایی نیمه‌جانی را بیرون کشیده است که در لحظه مرگ، چشم‌انتظار کمک بوده‌اند.

 

تمرین صبوری کردن با مردم

عباس از مأموریت‌های سختش زیاد خاطره دارد، از لحظه‌هایی که بوی بنزین و صدای آژیر در هم می‌پیچند تا دیدن چهره‌هایی که میان ترس و امید معلق‌اند. می‌گوید آتش‌نشانی فقط قدرت جسم نیست، تمرین صبر هم هست؛ «در آن لحظات، مردم در‌نهایت اضطراب‌اند. ممکن است کنترلشان را از دست بدهند، داد بزنند یا حتی برخورد تندی داشته باشند، اما ما باید درک کنیم.»

با لبخند خاطره‌ای را تعریف می‌کند: یک‌بار پرایدی در جاده سرخس چپ شده بود. راننده داخل خودرو گیر کرده بود و ما سعی داشتیم با دستگاه برش، او را بیرون بیاوریم. همان موقع شروع کرد داد‌زدن و ناسزا‌گفتن که چرا ماشینم را خراب می‌کنید! ما سکوت کردیم. فقط کارمان را کردیم. بعد‌ها خودش به ایستگاه آمد، معذرت خواست و گفت تازه فهمیده جانش در خطر بوده است.

 

فصل دوم؛ زندگی یک کوه‌نورد

مسیر آشنایی با کوه‌نوردی

عباس حالا فرمانده شیفت است؛ مردی با شیفت‌های ۴۸‌ساعته که بخشی از عمرش را میان صدای آژیر و دود می‌گذراند. اما روز‌های خالی از مأموریت برایش یعنی بازگشت به کوه؛ جایی که نفسش تازه می‌شود و ذهنش آرام می‌گیرد. با‌این‌حال، مسیر آشنایی‌اش با کوه‌نوردی چندان ساده شروع نشد.

کوه ترکیبی از دو حس متضاد است؛ آرامش و چالش. هم ذهنت خالی می‌شود، هم بدنت تا مرز ناتوانی پیش می‌رود

سال‌۱۴۰۰ در ایستگاه آتش‌نشانی شماره‌۷ قاسم‌آباد، همراه چند نفر از همکاران جوان‌ترش در مسابقات ورزشی شرکت کرده بود. وسط تمرین‌ها، ناگهان کمرش تیر کشید و درد امانش را برید. او را به بیمارستان رضوی رساندند. بعد از معاینه، پزشک گفت که دیگر سراغ ورزش‌های سنگین نرود و فقط شنا، دوچرخه‌سواری یا کوه‌نوردی برایش مجاز است.

عباس آن روز را هیچ‌وقت فراموش نکرد. همان‌طور‌که روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود، به این فکر می‌کرد که شاید بخشی از زندگی‌اش تمام شده باشد.

 

اولین قله، اولین اشتباه!

چند‌هفته بعد، تصمیم گرفت با دوچرخه‌سواری شروع کند تا کم‌کم دوباره برگردد به مسیر حرکت. در همان دوران، با چند تیم کوه‌نوردی مشهد آشنا شد و به پیشنهاد یکی از دوستان، در اولین برنامه صعودش شرکت کرد.

مقصدشان قله بینالود بود؛ «هیچ تجربه‌ای نداشتم. کفش‌هایم نامناسب بود. بادگیرم هم به درد نمی‌خورد. هر قدمی که برمی‌داشتم، حس می‌کردم اشتباه کرده‌ام. ولی وقتی بالا رسیدم و باد سرد به صورتم خورد، حس خاصی داشتم... انگار چیزی درونم زنده شد.»

او اضافه می‌کند: بین کوه‌نورد‌ها یک جمله معروف است: «اولین قله، اولین اشتباه است.»، چون وقتی اولین بار به قله می‌رسی، دیگر نمی‌توانی رهایش کنی.

 

آتش‌نشانی و کوه‌نوردی دو دنیای پرهیجان

 

رسیدن به جایگاه سیمرغ

از آن زمان به بعد، هر مرخصی و تعطیلی عباس، معنایی جز کوه نداشت. لباس آتش‌نشانی را می‌گذاشت کنار، کوله را می‌بست و راهی ارتفاعات می‌شد. می‌گوید: کوه ترکیبی از دو حس متضاد است؛ آرامش و چالش. هم ذهنت خالی می‌شود، هم بدنت تا مرز ناتوانی پیش می‌رود. همین تضاد آدم را معتاد می‌کند.

طی چند سال، تقریبا همه قله‌های خراسان را فتح کرد. هر صعود برایش خاطره‌ای داشت؛ گاهی سرمای سوزناک برف، گاهی گرمای تند تابستان، و همیشه همراهی دوستانی که از دل سختی‌ها با هم رفیق شده بودند. اما آشنایی با پروژه ملی «سیمرغ کوه‌های ایران» افق تازه‌ای در زندگی‌اش گشود.

در این طرح، کوه‌نوردان باید ۳۱ قله مرتفع ایران یعنی بلندترین قله هر استان را فتح کنند. هدف فقط فتح نبود، بلکه آشنایی با فرهنگ، آداب و اقلیم گوناگون ایران بود. عباس در این مسیر با گروه کوه‌نوردی سرکش؟ گیلانغرب کرمانشاه همراه شد. برنامه‌ها دقیق و منظم بودند؛ باشگاه، زمان صعود هر قله را با‌توجه‌به فصل، شرایط جوی و میزان آمادگی گروه تعیین می‌کرد.

 

آتش‌نشانی و کوه‌نوردی دو دنیای پرهیجان

 

امضای مخصوص عباس

اولین قله‌ای که در قالب پروژه صعود کرد، قله بیرمی در استان بوشهر بود. آخرین صعودش هم به قله کان‌صیفی در بام گیلان برمی‌گشت، جایی که مه و باران درهم تنیده بودند. همان‌جا، دو هفته پیش، وقتی روی قله ایستاد، طرح سیمرغ برایش کامل شد؛ «به مناسبت پایان پروژه، بچه‌ها جشنی کوچیک گرفتند. نه مدال داشتیم، نه لوح افتخار. مدال ما همان تابلو بالای قله بود.»

عباس عادت دارد در هر صعود، کنار تابلو قله بایستد و با دستانش آن را قاب بگیرد. دوستانش به شوخی می‌گویند این ژست، امضای مخصوص اوست.

 

زندگی میان دو قله

او حالا شوق و اشتیاقی را که دارد، به خیلی از همکارهایش هم منتقل کرده است و چند نفر از آنها حالا همراه او برنامه کوه‌نوردی می‌گذارند. تعریف می‌کند که همکارانش همیشه از انرژی و توانش در روز‌های بعد از صعود سر کار تعجب می‌کنند، اما او این موضوع را عجیب نمی‌داند؛ «بعد از فتح قله، تمام خستگی مسیر از یادت می‌رود و روحت تازه می‌شود.»

برای عباس یزدپور، قله‌ها فقط نقطه‌های مرتفع روی نقشه نیستند. میان دو قله زندگی‌اش در رفت‌وآمد است؛ یکی از آتش و دیگری از سنگ و هر‌دو، برایش معنای زنده‌بودن دارند.

 

آتش‌نشانی و کوه‌نوردی دو دنیای پرهیجان

 

چالشی‌ترین صعود

قله «تشگر» در استان هرمزگان، یکی از آن صعود‌هایی بود که هیچ‌وقت از ذهنم پاک نمی‌شود. در این صعود، فقط در یک روز چهار فصل را تجربه کردیم. ساعت دو بامداد که حرکت را شروع کردیم، هوا بهاری و دلپذیر بود. حدود ساعت ۹ صبح، گرمای شدیدی از راه رسید و خورشید بی‌رحمانه می‌تابید. فقط یک تیشرت تنم کرده بودم و حس می‌کردم وسط تابستان ایستاده‌ام.

اما شگفتی اصلی هنوز مانده بود. ساعت ۱۱ که به قله رسیدیم، ناگهان باد شدیدی وزید و برف و بوران، ما را غافلگیر کرد. دما به زیر صفر رسید و انگشتانم از سرما بی‌حس شدند. موقع برگشت هم، حوالی ساعت ۳ بعدازظهر، باران ریزی گرفت؛ درست مثل یک پاییز واقعی. صعود سختی بود و در‌عین‌حال یکی از زیباترین و هیجان‌انگیزترین تجربه‌های زندگی‌ام.

 

شیرین‌ترین صعود

برای من، قله «شیرباد» در استان خراسان رضوی همیشه حال و هوای خاصی دارد. انرژی مثبت این قله را همه کوه‌نورد‌ها حس کرده‌اند. خودم شاید بیش از ده‌بار به شیرباد رفته‌ام. هر وقت دلگیر یا خسته‌ام، می‌دانم باید بروم آنجا تا حالم بهتر شود.

برای تمرین، ساعت‌ها از شهرک باهنر تا ورزشگاه تختی در اتوبوس می‌گذراندم. خسته می‌رسیدم، اما ذوق تمرین خستگی را از یادم می‌برد

برخلاف بیشتر قله‌ها، از همان ابتدای مسیر، اطرافت پر از درخت و سبزی است و خاک خشک و بی‌روحی ندارد. همین طراوت، روح آدم را تازه می‌کند. در میانه مسیر، جان‌پناهی قرار دارد که به‌نظرم زیباترین جان‌پناه ایران است؛ جایی میان چشمه‌ها و باد خنکی که صورتت را نوازش می‌دهد.

 

سخت‌ترین صعود

سختی مسیر، همیشه به حال آدم بستگی دارد. گاهی بدنت همراهت نیست، یا ذهنت خسته است، و همان مسیر معمولی تبدیل به جهنم می‌شود. اما بعضی قله‌ها ذاتا سخت‌اند. قله «سن‌بران» در استان لرستان یکی از آنهاست؛ کوهی که به «آلپ ایران» معروف است.

یادم است یازده ساعت پیمایش مداوم داشتیم؛ طولانی، سنگی و طاقت‌فرسا. تقریبا تمام مسیر «دست به سنگ» بودیم و باید با دقت قدم برمی‌داشتیم تا از لغزش در امان بمانیم. فشار مسیر آن‌قدر زیاد بود که هنگام بازگشت، با خودم گفتم: «دیگر سمت کوه‌نوردی نمی‌روم.» البته این حرف فقط تا صعود بعدی دوام آورد!

 

زیباترین صعود

اگر بخواهم از زیباترین صعودم بگویم، بی‌تردید قله «قولی‌زلیخا» در کردستان است. آنجا به‌راستی بهشت روی زمین است. در مسیر، هر نوع گل و گیاهی را می‌بینی؛ گل‌هایی که در شهر فقط در گل‌فروشی‌ها پیدا می‌شود. در ارتفاع دو هزار‌متری، چشمه‌هایی می‌جوشند که صدای خروش آنها با باد در‌هم می‌آمیزد.

هر بار که به قولی‌زلیخا فکر می‌کنم، تصویرش مثل تابلویی زنده در ذهنم نقش می‌بندد؛ تابلویی از طبیعتی ناب، آرام و بی‌انتها.

 

* این گزارش دوشنبه ۱۲ آبان‌ماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۴۶ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44