کد خبر: ۵۳۸۲
۰۷ مهر ۱۴۰۴ - ۱۴:۰۰
از بچگی دوست داشتم جان آدم‌ها را نجات دهم

از بچگی دوست داشتم جان آدم‌ها را نجات دهم

علی نگه‌دار از ساکنان قدیمی شهرک شهید‌باهنراست. او در این شهرک بزرگ شده، ازدواج کرده و حالا هم سال‌هاست که در لباس آتش‌نشانی در این منطقه خدمت می‌کند.

 از آن آدم‌هایی است که سرش درد می‌کند برای کمک کردن به دیگران. از آن آدم‌هایی که خودش را وقف کمک به دیگران کرده است و نجات جان آدم‌ها از اولویت‌های زندگی‌اش است... همین اولویت هم او را به آتش‌نشانی کشانده است و سال‌ها به این شغل سخت پر از عشق پایبند کرده است.

علی نگه‌دار از ساکنان قدیمی شهرک شهید‌باهنراست. او در این شهرک بزرگ شده، ازدواج کرده و حالا هم سال‌هاست که در لباس آتش‌نشانی در این منطقه خدمت می‌کند. به بهانه هفتم مهر، روز آتش‌نشان سراغ او رفتیم.


ساکن و خادم محله باهنر

سال‌۸۴ آزمون آتش‌نشانی دادم در سال‌۸۶ وارد آتش‌نشانی شدم. متولد سال‌۶۰ و مشهدی هستم و ساکن محله باهنر. از قدیم پدر و پدربزرگم هم ساکن همین منطقه بودند. اینکه کمی لهجه دارم به دلیل ۲ سال خدمت سربازی‌ام در بم کرمان است و البته مردم بومی این منطقه هم همین لهجه را دارند. برای همین آن را حفظ کرده‌ام.

شروع خدمتم از ایستگاه‌۱۵ در ابتدای خیابان حر بود. حدود ۱۱‌سال آنجا بودم و بعد که ایستگاه ۴۹ تأسیس شد با عنوان فرمانده نجات به این ایستگاه منتقل شدم. حدود ۲ سال است در این ایستگاه مشغول خدمت هستم.

 

ذوق و شوق اولین عملیات

اولین عملیاتی که رفتیم خیلی خوب در ذهنم است. خیلی ذوق داشتم. آن موقع راننده بودم. یک خرمن و کمباین گندم آتش گرفته بود و مالک قبل از اینکه سرحادثه برود به ما زنگ زده بود. من آن‌قدر ذوق داشتم که با سرعت همکاران را به محل حادثه رساندم. آن‌قدر زود رسیدیم که هنوز مالک که خودش نزدیک منطقه بود نرسیده بود. بنده خدا وقتی دید ما به سرعت آمده‌ایم کلی تشکر کرد.

من به کار نجات از همان اول علاقه داشتم. رانندگی آتش‌نشانی را دوست داشتم و مدرک پایه یک هم داشتم. با دیپلم وارد سازمان شدم و لیسانسم را درحوزه ایمنی گرفتم. قبل از آن هم کشتی‌گیر بودم و مقام‌های ورزشی داشتم. مثلا سال‌۷۷ نائب قهرمان مسابقات شهری در وزن‌۶۰ کیلو شده بودم. حکم‌های قهرمانی زیادی از مسابقات والیبال، دارت و تنیس دارم. کلا در همه رشته‌های ورزشی سازمان شرکت می‌کردم.

 

وقتی یک نفر را از لای آهن پاره‌ها نجات می‌دهی و نفسی راست می‌کند، حال خوبی پیدا  می‌کنی

حس خوب نجات

بیشتر مأموریت‌های خاطره‌انگیز یادم است. سال‌۸۷ هم در یک حادثه هواپیما عملیات نجات داشتیم. یادم است که هواپیما به دیوار بتنی خورد و ۱۶‌نفر فوتی از داخل آن بیرون آوردیم. البته مصدوم هم داشتیم. حادثه بدی بود. اینکه جان یک نفر را نجات می‌دهی حس خوبی دارد. وقتی یک نفر را از لای آهن پاره‌ها نجات می‌دهی و نفسی راست می‌کند، حال خوبی پیدا  می‌کنی.

یادم است که در همین جاده ابریشم یک دوو سی‌یلو با یک کامیون برخورد کرده بود و راننده داخل ماشین محبوس شده بود. با تجهیزات او را ثابت کردیم و نجات دادیم. وقتی خارج شد خیلی خوشحال بود و با تعجب پرسید: من زنده‌ام؟
معاون حریق ایستگاه‌۱۵ بودم که خبر دادند در جاده بیسیم یک موتورخانه آتش گرفته است. سال‌۹۰ بود. به محل رفتیم و دیدیم که در‌ها بسته است و فقط دود می‌دیدیم. قفل را شکستیم و رفتیم داخل. ۲‌نفر داخل محبوس شده بودند که ظاهرا از کنار دیوار آجر‌ها را برداشته بودند و آمده بودند داخل برای دزدی کابل‌ها. چون هوا سرد بود برای خودشان آتش درست کرده بودند و چون در مسیر خروجی دود وجود نداشت سرشان گیج شده و مسیر خروجی را گم کرده بودند.

آن ۲ نفر را که آوردیم بیرون گفتند یک نفر دیگر هم با ما بود. رفتیم گشتیم و دیدم پشت چوب‌ها قایم شده و خودش را به مردن زده است. بچه‌ها علائم گرفتند و گفتند تمام کرده است. من قبل از اینکه بخواهند اعلام قطعی کنند گفتم بگذارید خودم بررسی کنم. تا دستم را بردم بالا که یکی بزنم توی گوشش بلند شد و گفت: تو رو خدا  نزن.


شهادتینم را خوانده‌ام

ما عملیات‌های سنگین هم داشته‌ایم، اما عملیاتی که خودم شهادتینم را خواندم و بعد رفتم سال‌۹۲ بود. خبر دادند در خیابان موعود ۳۸۲ کپسول گاز مایع دچار حریق شده است. اولین گروهی بودیم که وارد محدوده حادثه شدیم. اگر کپسول‌ها آتش می‌گرفت تا شعاع ۶۰۰‌متر همه چیز را تخریب می‌کرد. شهادتینم را خواندم و رفتم داخل. یک نفر آنجا دچار سوختگی شدید شده بود.

جالب بود که در حین استرس و فشار عملیات برای اینکه بتوانم آتش را مهار کنم در یک ماشین را کندم و برای خودم سپر درست کردم. یک دستم سرنازل بود و یکی دیگر در ماشین. هر لحظه فکر می‌کردم رفتنی هستم. اما شکر خدا با همت بچه‌ها آتش مهار شد. بعد از مهار آتش با کمک بچه‌ها می‌خواستیم در دیگر ماشین را هم جدا کنیم و استفاده کنیم که هرکار کردیم نتوانستیم. در لحظه فشار آدم کار‌هایی می‌کند که ممکن است دیگر نتواند تکرار کند.


برادرش من را زد

در کار ما گاهی پیش می‌آید که اهالی مزاحمت ایجاد می‌کنند یا حتی از بازماندگان کتک می‌خوریم. انتهای بازه شیخ برای یک مورد گاز‌گرفتگی رفته بودیم. یک خانم و آقا داخل خانه دچار گازگرفتگی شده بودند و آن‌قدر گاز استنشاق کرده بودند که کف بالا می‌آوردند. عملیات نجات را انجام دادیم، ولی آن‌ها برنگشتند. همانجا برادرش من را زد، ولی ناراحت نشدم و عکس‌العملی نشان ندادم. به او حق می‌دادم.

اینکه بگوییم دیدن صحنه‌های حادثه تکراری شده است و ناراحت نمی‌شویم دروغ است. دلمان می‌سوزد، ولی ملاک انجام وظیفه است و نجات جان آدم‌ها. در زمان عملیات بچه‌ها ذهنشان را درگیر نمی‌کنند، ولی بعد که برمی‌گردند ایستگاه تحت‌تاثیر هستند و در مورد حادثه و مصدومان صحبت می‌کنند. اوایل استخدامم بود که چند نفر از اورژانس آمدند آتش‌نشانی. حوادث را که دیدند دیگر نیامدند.

 

اینکه بگوییم دیدن صحنه‌های حادثه تکراری شده است و ناراحت نمی‌شویم دروغ است

منطقه حادثه‌خیز

منطقه ما منطقه حادثه خیزتری نسبت به دیگر مناطق است و تعداد مأموریت‌ها زیاد است. جاده ابریشم و تصادفات جاده‌ای، تراکم بالای جمعیت و منطقه بیابانی حوادث زیادی دارد. ما در همین منطقه گرفتن حیوانات گزنده و درنده زیاد داشته‌ایم. مار، شاهین، جغد، عقاب و کپچه‌مار زیاد می‌گیریم و حتی روباه هم داشته‌ایم که البته حیوانات را تحویل محیط زیست می‌دهیم و در مورد مار‌ها آن‌هایی که ارزشمند هستند را تحویل می‌دهیم و مار‌های قیطانی را همین‌جا پشت ایستگاه ول می‌کنیم.

خدا را شکر در این منطقه مزاحمت‌ها کم است و من خودم از اول خدمتم کلا ۳ مورد مزاحمت بیشتر نرفته‌ام. در مجموعه همکاران ما تلفن‌های مزاحم و دروغ را تشخیص می‌دهند، اما امیدوارم که روزی این عادت اشتباه هم از سر بعضی‌ها بیفتد.

من عشق و علاقه‌ام این است که به مردم کمک کنم. در سازمان مربی هم هستم و در مدارس و نهاد‌ها هم تدریس می‌کنم. امسال یک فرصتی پیش آمد که توانستیم به همراه طرح دوام ثامن به ۳۰ نفر از بچه‌ها امداد و نجات آموزش دهم. البته من خودم از سال‌۹۶ عضو گروه دوام هستم. امسال با همت بچه‌ها توانستیم نائب قهرمان مسابقات دوام شویم. البته سال ۹۶ قهرمان شده بودیم. در دوره‌های دوام ثامن به بچه‌ها کمک‌های اولیه، احیا، گرفتن حیوانات درنده و گزنده، حمل مصدوم و به‌طور‌کلی تمام آموزش‌هایی که یک فرد عادی در زمان حادثه نمی‌تواند انجام دهد را آموزش دادیم.


همراهی همسر

نجات جان آدم‌ها از اولویت‌های زندگی من است و به دلیل همین سمت شغل آتش‌نشانی آمدم. البته یکی از مشوقان من برای این شغل همسرم بود. من سال‌۸۰ ازدواج کرده‌ام و ۳ فرزند دارم. همسرم و خانواده‌ام همیشه همراهم بوده‌اند و تشویقم کرده‌اند و با سیستم ۲۴-۲۴ ساعت کاری‌ام که ۲۴ سرکار هستیم و ۲۴ استراحت، کنار آمده‌اند. البته دخترم هنوز کمی موقع آمدنم به ایستگاه بی‌تابی می‌کند.

یک درخواست و خواهشی هم به عنوان یک آتش‌نشان از طرف خودم و تمام همکارانم از مسئولان دارم. می‌خواهم همان‌قدر که به یک رزمنده بها و جایگاه داده می‌شود به بچه‌های ما هم بها داده شود چرا که ما هم برای نجات جان آدم‌ها، جان خودمان را نثار می‌کنیم، ولی در بنیاد شهید هیچ جایگاهی نداریم و اگر حین عملیات کشته شویم به عنوان شهید شناخته نمی‌شویم.



این گزارش دوشنبه ۲ مهر ۱۳۹۷  در شماره ۳۰۷ شهرآرامحله منطقه ۶ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44