حاج اکبر نجاتی میگوید: فکر میکردم از موج انفجار پاهایم تا خورده است، اما وقتی سر چرخاندم به سوی پاهایم، دیدم استخوان پای راستم کاملا شکسته و پایم فقط به شلوارم آویزان است. بدون هیچ نقطه اتصالی به بدنم...»
اسماعیلیان در سفرهایی که به سوریه و شهرهای مرزی لبنان و سرزمینهای اشغالی داشت، سیدحسن نصرالله را که در آن روزها یکی از فعالان جنبش تازهپاگرفته حزبالله لبنان بود، همراهی میکرد.
«علینجات» جانباز ۷۰ درصدی که بدون یک دست و یک چشم و البته با صورتی که بعد هفده عمل جراحی سنگین سر جایش نشسته، همه این سالها را به جمعکردن خاطرهها و ساختن مستندهای جنگ گذرانده.
امیر سرتیپ حسین عرب سالها بعد از آتشبس و تا بازنشستگی در مناطق عملیاتی و مرزهای غرب و جنوب خدمت کرده؛ دوبار در جبهه مجروح شده و جانباز ۲۵ درصد است.
علیاکبر حسنی وقتی به خانه برگشت دیگر آن پسر ریزنقش سیزدهساله نبود که با هزار کلک، خودش را به خط مقدم جبهه رسانده بود. او اصلا آدم قبل از جنگ نشد!
مجید خاوری راضی از تلاشِ به سرانجام رسیده اش، کردستان را چند بار زمزمه میکند. او از روزهایی روایت میکند که کوملهها داعشیوار سر میبریدند و جنایتهایی هولناک میآفریدند.
اینجا آسایشگاه جانباز ان امامخمینی(ره) در بوستان ملت است؛ جایی که برای جانباز ان قطع نخاعی که قادر به کمترین حرکت نیستند، راهاندازی شد.؛ شهدای زندهای که هر لحظه ممکن است نیاز فوری به پزشک داشته باشند.