کد خبر: ۱۳۷۳۵
۳۰ آذر ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
جوانمردی کسبه میدان‌بار نوغان در شب یلدا

جوانمردی کسبه میدان‌بار نوغان در شب یلدا

احمد رضایی برای کسانی که به اشتباه فکر می‌کنند نیکوکار‌بودن، جیب پرپول می‌خواهد و خاطری آسوده از تنگنا‌های اقتصادی، می‌گوید: غرفه‌ام اجاره‌ای است و خانه‌ای دارم هشتاد‌متری در محله دروی که خودم و زن و بچه‌هایم زندگی می‌کنیم.

هنوز چنددقیقه‌ای از حضور خودرو مزدا در میدان‌بار نوغان نگذشته است. به‌آرامی نزدیک غرفه‌ها حرکت می‌کند و غرفه‌دار‌ها بدون گفت‌و‌گو، یکی‌یکی و چندتا‌چند‌تا بارشان را می‌گذارند عقب خودرو؛ میوه‌هایی خوش‌آب‌ورنگ که قرار است هر دانه‌اش، سفیر باشد برای سلامتی جسم و شادی قلب یک نیازمند در بلندترین شب سال.

خودرویی که روی بدنه‌اش، نام و نشان یک خیریه، ویژه نگهداری از توان‌یابان درج شده است، میوه‌ها و مهربانی کسبه را بار می‌زند و خارج می‌شود، بدون آنکه توجهی را در بین انبوه خانواده‌های مشغول خرید، جلب کند. زیر پوست این مرکز خرید رنگارنگ در محله دروی با همهمه‌ای آرام و دل‌چسب، اتفاق‌هایی بزرگ از جنس انفاق، رخ می‌دهد.

 

بانیان هزاران لبخند

هنوز ماجرای آن چهار‌پنج‌پرتقال برایش زنده است؛ پرتقال‌هایی در‌نهایت زیبایی، عطر و تازگی که باید ابتدا آن را با چشم‌های بسته، می‌بوییدی و لمس می‌کردی، بلکه لذت خوردنش به تمامی به جانت بنشیند. غلامحسین کدخدایی، نایب‌رئیس هیئت‌مدیره میدان‌بار نوغان، زمان را به چند سال پیش برگردانده است؛ وقتی که همراه خودرو یکی از خیریه‌ها، در میدان‌بار دور می‌زد تا کمک‌های کسبه را جمع کند.

او می‌گوید: مناسبتش یلدا بود یا نوروز، درست یادم نمی‌آید. شاید هم مناسبتی در کار نبود. آخر، هفته‌ای نیست که از این‌جور برنامه‌ها در میدان‌بار نداشته باشیم. آن روز وقتی دیدم یکی از همکاران، با چند‌پرتقال به سمتم می‌آید، تعجب کردم. پرس‌وجو کردم و فهمیدم این چند‌دانه را با سلیقه، از بین صد‌کیلو بار پرتقال سوا کرده برای عزیزترین‌های زندگی‌اش. وقتی ماشین خیریه را دیده، از همان بهترین‌ها و دست‌چینی که انتخاب کرده بود، آورده بود برای خیریه. مهربانی همکارمان، آن‌قدر به دلم خوش نشست که از اهدای نیم‌تن بار، برایم باارزش‌تر است.

 

کاسبان دل به دریا می‌زنند

در تلفن همراه و برگه‌های روی میز کارش، نمونه‌ها پرتعداد و شمارش‌ناشدنی است، از برنامه‌های خیراندیشانه‌ای که با کمک هیئت‌مدیره و همراهی صد‌کاسب میدان بار نوغان، به ثمر رسیده‌اند. نمونه‌اش یک‌ونیم‌تن میوه‌ای که برای یلدای مددجویان کمیته امداد اهدا شده است.

برگزاری جشن ازدواج برای هفت زوج ناشنوای نیازمند، تقبل دویست‌بسته یلدایی برای مادران تحت پوشش یک خیریه، تأمین صیفی‌جات مورد‌نیاز برای پخت‌وپز یک مرکز نگهداری سالمندان و دادن کادوی ازدواج به چند عروس و داماد احسان‌پذیر، نمونه‌هایی دیگر از کار‌های بزرگی است که می‌توان هر‌کدام را معادل صد‌ها لبخند نشانده‌شده بر لب نیازمندان به حساب آورد.

او که سیزده‌سال است در هیئت‌مدیره خدمت می‌کند و هر سال، یاریگر در برگزاری برنامه‌هایی از این دست است، می‌گوید: تصور نکنید کسبه خیراندیشی که این شادی‌ها را خلق می‌کنند، در مناطق اعیان شهر زندگی می‌کنند و زندگی‌های آن‌چنانی دارند. غرفه خیلی‌هایشان استیجاری است و از اهالی محلات هم‌جوار هستند. بگذارید این‌طور بگویم که اینجا، فضا مردانه است.

او با لبخند اضافه می‌کند: منظورم از مرد‌بودن، جنسیت فروشنده‌های میدان‌بار نوغان نیست فقط. می‌خواهم بگویم قلب بزرگی دارند و وقتی میدان برای کار خیر باز می‌شود، مردانه دل به دریا می‌زنند و کم نمی‌گذارند.

 

کار دل، چون و چرا ندارد

از معدود لحظه‌های فراغتی که میان پاسخ‌گویی مشتری‌ها پیش می‌آید، استفاده می‌کند برای اینکه بنشیند و نفسی تازه کند. احمد رضایی، کامل‌مردی است که به تازگی پنجاه‌سالگی را رد کرده است. او سی‌وچندسال از عمر رفته را به زحمت‌کشی در شغل پدری‌اش که همان فروش میوه و تره‌بار باشد، سپری کرده است.

کلاه بافتنی‌اش را روی سر جابه‌جا می‌کند و می‌گوید: ۳۵ سال است آمده‌ام میدان‌بار نوغان. غرفه‌ام اجاره‌ای است. این‌طور نیست که بگویم بعد از این همه سال کار، مال و اموالی به هم زده‌ام. خانه‌ای دارم هشتاد‌متری در محله دروی که خودم و زن و بچه‌هایم در آن زندگی می‌کنیم.

کاسب خیراندیش میدان‌بار نوغان اینها را می‌گوید برای کسانی که به اشتباه فکر می‌کنند نیکوکار‌بودن، جیب پرپول می‌خواهد و خاطری آسوده از تنگنا‌های اقتصادی. او ادامه می‌دهد: وقتی می‌بینم ماشین فلان خیریه که از معلولان بی‌بضاعت نگهداری می‌کند، با هماهنگی هیئت‌مدیره آمده است داخل میدان و دارد دور می‌زند، با جان و دل، از داخل غرفه‌ام چیزی برمی‌دارم و می‌گذارم عقب ماشینش. می‌خواهد چند پلاستیک صیفی‌جات باشد، یک تور پیاز یا میوه‌ای لوکس.

از این کارها، توی زندگی‌ام بد ندیده‌ام. برکت که حتما دارد ولی من دنبال سود و زیان و خیر و بهره‌اش نیستم. اینها کار دل است

آقای رضایی می‌گوید حتی یک بار هم بابت درست بودن کارش، تردید به دل راه نداده است و با حساب و کتاب کردن پیش خود، اجر و مزدش را ضایع نکرده است. همین امروز که به یکی از خیریه‌های شهر، چند ده کیلو سیب‌زمینی بخشید نیز لحظه‌ای از ذهنش خطور نکرد که با این کار، چقدر سود ظاهری را از کف داده است.

او ساده حرف می‌زند، ساده می‌بخشد و ساده استدلال می‌کند برای کسانی که گاهی با دیدن بذل و بخشش او در راه خدا، خرده می‌گیرند و چرا می‌گویند؛ «من از این کارها، توی زندگی‌ام بد ندیده‌ام. برکت که حتما دارد ولی من دنبال سود و زیان و خیر و بهره‌اش نیستم. اینها کار دل است. کار دل که، چون و چرا ندارد.»

 

یلدای نیکوکارانه کسبه میدان‌بار نوغان

 

یادگار والدین مرحومم

بار را با کمک همکارانش خالی کرده و قیمت ۱۷‌هزار‌تومان را که روی تکه مقوایی نوشته شده، جایی بین بادمجان‌های سیاه و براق، جای داده است. کمال گل‌پرور، مدیر غرفه‌ای استیجاری در میدان‌بار نوغان است.

او باید هوای موجودی بار و دخل و خرج این چند متر جا را داشته باشد تا همه‌چیز، درست و به‌موقع انجام شود؛ از فراهم‌کردن اجاره بهای غرفه تا پرداخت دستمزد چند‌جوانی که اینجا با او همکاری می‌کنند. اگر نبود تجربه پدر خدا بیامرزش در فروش میوه‌و‌تره‌‎بار، سخت بود برآمدن از پس مشغله‌های ناتمام این شغل، پاسخ‌گویی روزانه به صد‌ها مشتری و گرداندان سایر امورات آن، آن هم در سی‌و‌چند‌سالگی.

با نگاه، انبوه صیفی‌جاتی را که در‌انتظار خریداری از‌سوی مشتریان هستند، برانداز می‌کند. فضایی برای گفت‌و‌گو و پذیرایی نیست. ناچار برای گریز از همهمه بازار، به انتهای غرفه که فضایی است برای انبار غرفه، راهنمایی می‌شویم. خاطرات کمال، در خانه اول ذهنش جای دارند و برای مرور آنها نیازی به جست‌و‌جو و کنکاش ندارد.

نه‌سالگی‌اش را به یاد می‌آورد که نخستین حضور در میدان‌بار را در‌کنار پدر، تجربه کرد و راه و رسم کاسبی درست را کم‌کم یادگرفت. همچنین از مادر خدابیامرزش که وقتی داشت به نیازمندان کمک می‌کرد، حواسش به نگاه‌های کنجکاو کمال نبود؛ «مادرم با اینکه جیب پر‌پولی نداشت، دست دهنده‌ای داشت. اگر می‌دید در و همسایه‌ای نیازمند هستند یا فقیر می‌آید در خانه، دست خالی ردش نمی‌کرد. شاید از کمک‌های مالی‌اش مهم‌تر، محبت و همدردی‌اش با فقرا بود. اینها چیز‌هایی است که از بچگی در ذهنم مانده است.»

 

یلدای نیکوکارانه کسبه میدان‌بار نوغان

 

به خاطر همه داشته‌ها شکر

خاطرات والدین مرحومش را که با دلتنگی مرور می‌کند، گریزی به زمان حال می‌زند و از ادامه دادن راه مروت پدر و سخاوت مادر می‌گوید؛ کار‌هایی که اگر با وساطت هیئت مدیره بازار نبود شاید هیچ وقت از آنها با احدی حرف نمی‌زد؛ «هستند کسانی که دودوتا چهارتا کنند و بگویند اگر این بار را خودم بفروشم، فلان مقدار، عایدی دارد برایم. من از همین بار، می‌دهم به نیازمندش. چون دیده‌ام که این کار برایم منفعت دارد.»

با اطمینان ادامه می‌دهد: دقت کرده و دیده‌ام که بعد از هر بار کمک، چقدر خوبی، برکت و گشایش می‌آید به سمتم. برای همین، نشده است که از خیریه‌ای یا نیازمندی بیایند غرفه‌ام و دست خالی برگردند. کمال برای تفسیر برکت و گشایش، دنبال اتفاق نادر و پیچیده‌ای نیست، چیزی شبیه معجزه و نظیر آن. همین که خودش و خانواده‌اش سالم هستند، گرهی به زندگی‌اش ندارد و روز و روزگار با خوشی سپری می‌شود برایش کافی و بابت آن، شاکر است.

 

برای بخشیدن

«قرار نیست تا ابد زنده بمانم.» اعتقاد محمود زنگنه به این جمله کوتاه، کافی است برای اینکه فقط به‌دنبال منفعت شخصی و دنیایی‌اش نباشد. او بازنشسته جهاد سازندگی است و هفت‌سالی می‌شود که دنباله کار پدر مرحومش را پی می‌گیرد. می‌گوید: خدا بیامرز پدرم، غرفه داشت توی همین میدان بار. وقتی فوت کرد، من شدم وارث غرفه و اسم و رسمی که داشت. از زمانی که پا گذاشتم در میدان‌بار نوغان، متوجه رسم و رسوم خوبی بین کسبه شدم. با اعتقادات من جور در می‌آمد و یک فرصت برای من است تا قدمی در این راه بردارم.

اگر می‌دید در و همسایه‌ای نیازمند هستند دست خالی ردش نمی‌کرد. مهم‌تر از کمک‌هایش، محبت و همدردی‌اش با فقرا بود

بی‌توجه به سرمای گزنده‌ای که با گذشت روز از نیمه، رفته‌رفته بیشتر می‌شود، همچنان شمرده و با آرامش ادامه می‌دهد و از نیتی می‌گوید که برای هر‌بار مشارکتش در کار خیر، از دل می‌گذرانَد؛ «عمر آدم حدی دارد. قرار نیست تا ابد در این دنیا بمانم. عقل حکم می‌کند برای آن طرف هم چیزی بفرستی، بلکه خدا روزنه‌ای از لطف و محبتش را به سمتت باز کند.»

 

این شادی، فرق دارد

او برای کمک به نیازمندان، دنبال فرصت‌های بزرگی مثل یلدا و بخشیدن از میوه و تره‌بار غرفه‌اش نیست. می‌گوید که از صدقه روزانه در حد ۱۰ هزار تومان و ۲۰ هزار تومان هم دریغ ندارد و آن را مانند هرس‌کردن می‌داند؛ رفتاری که مال و زندگی‌اش را پرثمر و بیمه می‌کند. خدا را هم کریم‌تر از آن می‌داند که تمام برکت‌های دستگیری از نیازمندان را بگذارد برای آن دنیا؛ بلکه در همین دنیا نیز اجر آن را به شکل‌های مختلف خواهد بخشید.

حس و حال خوشی که از کمک به هم‌نوع در دل و جان محمود آقای زنگنه، جوانه می‌زند نیز بخش دیگری از حس‌های خوبی است که در یلدای امسال، برای چندمین سال متوالی، تجربه کرده است؛ «وجدانت آرام می‌شود از اینکه دل انسان نیازمندی را شاد کرده‌ای و او هم توانسته است از میوه‌ها و صیفی‌جات تازه، نوش جان کند. باور کنید روحت آزاد می‌شود و یک جور شادی را در قلبت احساس می‌کنی که جنسش فرق دارد با خوشی‌های فردی.»

 

* این گزارش یکشنبه ۲۹ آذرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۴۴ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44