هوا سرد است، اما حرف از شب چله که میشود، کسی به سرمای هوا اعتنا نمیکند و بیشتر فکر و حواسها سمت ادای سنت صلهرحم در این شب میرود. مقصد امروز ما میدانبار نوغان است.
صلات ظهر است. خیابان میرزایی۳۴ را که پشت سر میگذاریم، بعد یکیدو دربند مغازه میوهفروشی، ورودی میدانبار نوغان با تابلویی رنگورورفته بر سردرش نمایان میشود.
بازار، غلغله آدم و ماشین است. در میان آمدوشد آدمها و بوق گاهوبیگاه خودرویی که میخواهد برای خود راه باز کند، صدای آوازمانند دادزنهای بازار جلب توجه میکند: «گل اناره بابا. فصل اناره بابا. بدو بدو حراجش کردم. جانمونی بابا»، «هندوانه شیرین مخصوص شب چله»، «پرتقال جنوب»، «خرمالو» و....
دنبال قدیمیهای بازار هستیم. البته بیشترشان کهنهکارند و بازاریهای جدید هم شغل پدرشان را دنبال میکنند. یکی از بازاریها مرد سالمندی را با انگشت نشانمان میدهد که روی وانت آبی پر از پرتقال ایستاده است.
به سراغش که میرویم، با روی خوش دعوتمان میکند به حجره میوهفروشی. حاجعباس نجاریان که بیش از 4دهه در بازار ترهبار مشغول است میگوید: تا پیش از سال1393، وسط بازار میدانگاهی بزرگی بود. 10روز مانده به شب چله، کامیونی وسط میدان میایستاد، با انواع بار میوه؛ از هندوانه و پرتقال تا انار و سبدهای انگور سبز و قرمز دانهدرشت. مشتری این بارها بیشتر خردهفروشان شهری بودند. انجیر، انگور، هلو و زردآلو اگر بود، خشکشده و هنر دست زن خانه بود. میوه شب چله فقط سیب و انار بود و البته هندوانه؛ آن هم نه به مقدارزیاد. از آناناس و موز و کیوی هم خبری نبود. اگر برای سبد شب چله عروس هم از این میوهها میخواستند، باید سراغ میوهفروشیهای خاص میرفتند که میوه تجملاتی میآوردند.
یادم هست نزدیک شب چله میوههای سالم بیشتر از گندزدهها بود. یک روز بهش گفتم حاجی! چرا میوههای سالم را داخل این سبدها میریزی؟ گفت چله نزدیک است. دوست دارم آنهایی که دستشان تنگ است، بدون خجالت و شرم میوه بردارند
کدوهای نارنجی ریز و درشت با اشکال متنوع دامنوار روی زمین پخش شده است. برخی مشتریها انتخاب کدوی تزیینی شب چله را به خود مغازهدار واگذار میکنند و او یکی از کدوهای خوشطرحورنگ را جدا میکند.
عباسآقا بین گفتوگو حواسش به مشتری و شاگردش هم هست. از حکمت کدو و لبوی بین انواع میوهها که میپرسم، با خنده میگوید: باور میکنید این سؤال خود من هم هست که چرا باید شب چله کدو و لبو هم باشد. البته لبو و کدو هم سفره را رنگینتر میکند و هم در سرمای شبهای زمستانی حسابی میچسبد.
عباسآقا در ادامه میگوید: قدیم که مثل الان این همه تنوع برای میوه نبود. چندمشت تخمه خربزه و هندوانه و دانه زردآلو بود که خانمجان از اول تابستان جمع میکرد و میوه هم انگور آونگی بود و سیب و هندوانه.
بازار شلوغ از همهمه و رفتوآمد آدمهایی است که در حال بازارگردی هستند. مرد میانسالی با موهای جوگندمی در حال گذاشتن 2هندوانه در صندوقعقب ماشین است.
همسرش گوشه چادر را به دندان گرفته است و جعبههای کوچک نارنگی و سیب را جابهجا میکند. میرزاحبیب بازنشسته یکی از ادارات دولتی و ساکن محله ابوذر احمدآباد است.
او از وقتی یادش میآید، مرحوم پدرش میوههای کلی مجالس و حتی منزل را بهدلیل قیمت مناسب، از میدان تهیه میکرد و خودش هم همین کار را میکند. میگوید: بازار میدانبار سپاد بیشتر کلیفروشی است، اما اینجا خردهفروشی هم دارد. هر اندازه که بخواهی؛ از یک کیلو تا ۱۰۰کیلو.
گوهرتاجخانم فقط سالی یکبار با همسرش راهی میدانبار میشود، آن هم برای خرید شب چله. تعریف میکند: ۱۵نوه و نتیجه دارم که همه شب اول زمستان در خانه ما جمع میشوند. لذت و صفای شب چله به دورهمی و انجام صلهرحم است.
همسرش میرزا در نقل خاطرهای از سالهای دور میدان، تعریف میکند: پیرمرد میوهفروشی بود به نام نورعلی که برای میوههای خراب و گندیده چند سبد گوشه دنج مغازهاش گذاشته بود.اگر کسی گوسفند پرواری داشت، از آن میوهها میبرد، اما گاهی کسانی که دستشان تنگ بود، میوههای سالم سبد را جدا میکردند و برمیداشتند.
یادم هست نزدیک شب چله میوههای سالم بیشتر از گندزدهها بود. یک روز بهش گفتم حاجی! چرا میوههای سالم را داخل این سبدها میریزی؟ گفت چله نزدیک است. دوست دارم آنهایی که دستشان تنگ است، بدون خجالت و شرم میوه بردارند.
پیرمرد روی چهارپایه چوبی کوچکی رو به آفتاب نشسته است و درحالیکه عصایش را به گوشه دیوار تکیه میدهد، انارهای سبد مقابلش را زیرورو میکند.
اسمش رحمت است و کارش خردهفروشی میوه مقابل در خروجی بازار. میگوید: خانهام همین پشت میدان است. روزگاری کارگر مردم بودم. چندسال است که توان کارکردن ندارم. میآیم جلو بازار مینشینم.2جعبه میوه به نسیه میگیرم و نقد میفروشم و بعد از فروش پولش را پس میدهم و کمی سود میبرم و خدا هم برکتش را میدهد.
رحمت که 85سال از خدا عمر گرفته است میگوید: من و زنم تنهاییم. بچه نداریم. هیچوقت شب چلههای ما متفاوت از بقیه شبها نبوده است، اما از یک هفته به شب چله بزرگ، بازار از همیشه شلوغتر میشود. خوشحالی مردم و دیدن روی گشاده و لب خندانشان برای من کافی است که آن روز خوش باشم.
«پدرم، سیداحمد، جزو اولین فروشندههای بازار بود که سال1359 سرقفلی یکی از غرفههای میدان را خرید.» اینها را سعید غیور، کاسب میدانبار، میگوید.
او درباره تاریخچه این مکان توضیح میدهد: تا پیش از سال1350 اینجا زمین کشاورزی بود. چندنفر از سرمایهداران با مشارکت هم میدانبار شهر را در این قسمت بنا کردند و 147غرفه ساختهشده را بهصورت سرقفلی به متقاضیان واگذار کردند. بعد از انقلاب شهرداری با خرید عرصه بازار مالک اینجا شد.
سعید، تنها وارث سیداحمد که شغل پدری را ادامه میدهد، درباره تحولات بازار میگوید: سال1393، بعد از کلی نامهنگاری بهعلت رکود بازار میوه و ترهبار شهر، سرانجام راستگرد پل میدانبار نوغان باز شد. در این عملیات حدود 40مغازه تخریب و درب ورودی اصلی بازار از آن قسمت جانمایی شد. مغازههای وسط بازار، ازجمله تنها بازار گوشت و ماهی میدان، بعد از تخریب مغازهها بنا شد تا مالکانش ضرر نکنند.
در میان سروصدا و همهمه آدمها، صدای بوق نخراشیده خودرویی که بهدنبال بازکردن راهی در دل جمعیت است، آزاردهنده است.
علیرضا محبوبی که همراه همسرش برای خرید سبزی و میوه به بازار آمده، از رفتوآمد خودروها میان جمعیت گلایهمند است و میگوید: بهتر است این موضوع قانونمند شود و نظم بگیرد.
او طرحی را که در بازار گل خیام انجام شده است، برای استفاده در این بازار پیشنهاد میدهد. محبوبی که بیشتر خرید میوهاش را از این بازار انجام میدهد، میگوید: بهداشت خیلی رعایت نمیشود. برخی مغازهدارها میوه و سبزیجات گندیده را گوشهوکنار رها میکنند و بهتر است چند پاکبان مستقر باشند.
روز از نیمه گذشته است. اینجا از تعطیلی نیمروزی و استراحت برای ناهار خبری نیست. بازار تا تاریکی هوا و رسیدن شب، پرجنبوجوش و پرهیاهوست.