دستمزد برای عباسعلی کاریزی اولویت ندارد؛ همین باعث شده که نیازمندان هم مشتری ثابت آرایشگاه او شوند. میگوید: مشتریهایم هرچه بدهند میگیرم. همین پول کم هم برکت دارد. دهپانزدهنفر هستند که ماهیانه میآیند و رایگان اصلاحشان میکنم.
خلیل نیازی همزمان با شروع جنگ طرح اولیه تانک ضدمین را در اختیار وزارت دفاع و دکتر بهشتی داده است اما این اتفاق همزمان با بمبگذاری دفتر حزب و شهادت دکتربهشتی بوده و درنتیجه پیگیریهایش بینتیجه ماند.
غلامرضا حیدرزاده هنوز دوست دارد سرمای استخوانسوز کردستان را به خاطر خدا تحمل کند. میگوید: دلتنگ کردستان است. آماده است لباس رزم بپوشد و به میدان مین برود و آنها را دانهدانه با دستهایش بردارد.
محمدرضا طوسی پزشکیاری بود که مجروحان بسیاری را با کمترین امکانات مداوا کرده بود. خودش هم در همان بحبوحه مجروح شد و شنوایی گوش راستش را براثر انفجار از دست داد و ردی از جنگ برای همیشه در زندگیاش باقی ماند.
عباس رجبپور، جانباز ۷۰ درصد محله آوینی میگوید: نمیدانستم جبهه کجاست، کتوشلوار پوشیدم و رفتم. جانباز یام، یادگار عملیات والفجر سال ۶۴ است. آن روزها کامل مردی چهلوپنجساله بودم.
محمدرضا تقیپور که بیشتر سالهای جوانیاش را در جنگ گذرانده و جانباز شده، رزمیکار و مقامدار رشتههای تیراندازی و کوهنوردی است. او کار فرهنگی و خادمی مسجد را به تمام مشاغل رده بالا به ترجیح داده است.
علی اکبر شیردل در اولین سال حضورش در ارتش به عمان فرستاده میشود او میگوید: اواخر سال ۵۵، مرا همراه با شماری از نیروهای دیگر ارتش به دوره دوماهه آموزش چریکی فرستادند و پس از آن چهار ماه به عمان رفتیم.






