کد خبر: ۱۲۲۳۶
۱۷ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۰۷
معلمی که طراح اولیه تانک ضدمین بود

معلمی که طراح اولیه تانک ضدمین بود

خلیل نیازی هم‌زمان با شروع جنگ طرح اولیه تانک ضدمین را در اختیار وزارت دفاع و دکتر بهشتی داده است اما این اتفاق هم‌زمان با بمب‌گذاری دفتر حزب و شهادت دکتربهشتی بوده و درنتیجه پیگیری‌هایش بی‌نتیجه ماند.

برادران- فرمانی کیا| خلیل نیازی عنوان بزرگ و مفصلی ندارد. او با وجود همه نوشته‌هایی که دارد، نه کتابی تالیف کرده و نه نام اختراعش را به ثبت رسانده است، اما معلمی است که باور دارد ما «زنده به آنیم که آرام نگیریم.» جانبازی است که همیشه قصدش انجام کار‌های خیر بوده است؛ توسعه مسجد، افتتاح خیریه و... او تجربه کار‌های مختلفی را دارد؛ پستچی، تدریس و...

متولد محله مهدی‌آباد است در سال ۱۳۴۰؛ از هفت‌سالگی همراه پدر چاه‌کنی را تجربه می‌کند و در همان روز‌های کودکی می‌تواند مسیرش را تشخیص دهد و سختی و دشواری این کار را با حلاوت درس شیرین می‌کند.

«هر روز صبح به همراه پدر به شهر می‌رفتم و کلنگ می‌زدم، اما عاشق درس خواندن بودم و نمی‌توانستم لذت بودن پشت نیمکت‌های کلاس را فراموش کنم. به همین خاطر از پدرم خواستم اجازه درس خواندن را به من بدهد. او هم با این شرط که تا ظهر کار کنم، اجازه مدرسه رفتن را به من داد.»

بعد از کار با سر و صورت خاکی به مدرسه می‌رفتم. خیلی از بچه‌ها من را نشان می‌دادند و می‌خندیدند و من درسم را به این شکل ادامه دادم و دیپلم گرفتم. دانشگاه رفتنم هم‌زمان شده بود با پیروزی انقلاب.

 

از معلمی درس تا معلمی جنگ

تاسیس نهضت سواد‌آموزی و فراخوان برای تدریس، در‌های جدیدی را در زندگی به روی او می‌گشاید و می‌شود معلم روستا، معلم نهضت سواد‌آموزی: «خودم انتخاب کردم؛ خدمت در روستا را دوست داشتم و شدم معلم روستا‌های محروم و دورافتاده عباس‌آباد، رضویه و جیم‌آباد.»

شروع روز‌های تدریس و معلمی (مهر ۱۳۵۹) هم‌زمان با شروع جنگ و حمله دشمن بود و من نمی‌توانستم بی‌توجه باشم. دوست داشتم در خط مقدم باشم، اما مسئولان نهضت مخالفت کردند و گفتند نیاز بچه‌ها به شما بیشتر از نیاز جبهه به شماست، سر کلاس بمانید. من مجبور به ماندن شدم، اما طاقت نیاوردم.

پیشنهاد دادم تعطیلات تابستان را جبهه باشم و آنها پذیرفتند. تابستان‌ها به جبهه می‌رفتم و بقیه سال را تدریس می‌کردم و در یکی از عملیات‌های منطقه کردستان مجروح شدم.

تا آن روز نمی‌دانستم تا این اندازه می‌توانم در زندگی دانش‌آموزان تاثیرگذار باشم. بچه‌ها که ماجرا را شنیده بودند، برای عیادتم به بیمارستان آمدند. در این ملاقات گفت‌و‌گو‌های زیادی درباره جبهه، جنگ و شهادت شد و من تاثیر این دیدار‌ها را خیلی زود دیدم.

 

معلمی که طراح اولین تانک ضدمین بود

 

آماده‌ایم بجنگیم

بچه‌ها مشتاق جبهه رفتن شده بودند و می‌خواستند سهمی در جنگ داشته باشند. من این را زمانی فهمیدم که برگشته بودم مدرسه و سر کلاس. حس عجیبی داشتم. هر‌چه به مدرسه نزدیک‌تر می‌شدم، این حس بیشتر می‌شد. وارد کلاس که شدم، با صحنه‌ای باورنکردنی روبه‌رو شدم. بیشتر دانش‌آموزان لباس رزم پوشیده بودند. به محض ورودم به کلاس، با صدای بلند شعار می‌دادند آماده‌ایم، آماده‌ایم بجنگیم...

با دیدن این صحنه شوک‌زده شدم که یکی از دانش‌آموزان مرا از این شوک بیرون آورد: «آقامعلم! شما دیگر تنها نیستید. ما همه برای جنگ آماده‌ایم. اول جنگ، بعد مدرسه.» خیلی از آنها کلاس بزرگ‌تری برای خودشان انتخاب کردند و عازم جبهه شدند و خیلی‌هایشان هم سعادت این را داشتند که نامشان به عنوان شهید ماندگار شود.

 

طرح تانک مین‌کوب

نیازی همان اندازه که عاشق آموزگاری و تدریس است، دوست دارد مبتکر باشد و همیشه به نوآوری فکر می‌کند. همین علاقه سبب می‌شود که ساخت تانک ضدمین را در جبهه طراحی کند. می‌گوید: «دشمن بعثی برای جلوگیری از نفوذ رزمندگان، زمین‌ها را مین‌گذاری کرده بود. از طرف دیگر جمع‌آوری مین یکی از کار‌های خطرناک و بسیار وقت‌گیر بود. این مسئله همیشه ذهن من را به خود مشغول می‌کرد که چگونه می‌شود مین‌ها را با سرعت و خطر کمتری خنثی و جمع‌آوری کرد.»

این ذهنیت دقیقا ا‌ز این جریان پیش می‌آید: «به‌عنوان کمک‌راننده تانک مشغول بودم. در یکی از عملیات‌ها منطقه‌ای را تصرف کردند. با آزادسازی منطقه در حال پیشروی بودیم که ناگهان متوجه صدای انفجار شدم. از تانک که بیرون آمدم، متوجه شدم یکی از تانک‌ها بر روی مین رفت و مین منفجر شد، اما تانک آسیب چندانی ندید. دیدن این صحنه من را به فکر ساخت تانک مین‌کوب انداخت. چندماه با انجام محاسبات ریاضی، نقشه، شکل تانک و... موفق شدم طرح اولیه تانک ضد‌مین را طراحی کنم.»

در اولین فرصت به تهران آمدم و در یکی از مجالس عمومی حضرت امام شرکت کردم. در همین جلسه موضوع را با یکی از محافظان حضرت امام مطرح کردم و او هم من را به دکتربهشتی معرفی کرد. در یک دیدار خصوصی طرح را توضیح دادم و طرح در اختیار وزارت دفاع قرار گرفت که متاسفانه هم‌زمان شده بود با بمب‌گذاری دفتر حزب و شهادت دکتربهشتی و درنتیجه پیگیری‌های من به نتیجه نرسید.

 

دشمن بعثی برای جلوگیری از نفوذ رزمندگان، زمین‌ها را مین‌گذاری کرده بود

برای خدمت ماندم

سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۳ سال‌های خاطره‌انگیزی برای معلم جنگجوی منطقه ماست، طوری که شیمیایی می‌شود.‌

می‌گوید: سال‌۱۳۶۳ در منطقه عملیاتی سوسنگرد مستقر بودیم. آزادسازی خرمشهر بعثی‌ها را حسابی به هم ریخته بود. در یکی از این حملات، عراقی‌ها با بمب‌های شیمیایی به ما حمله کردند. من به دلیل نداشتن ماسک به‌شدت مجروح شدم. بلافاصله بعد از زخمی شدن به تهران انتقال یافتم و تحت مراقبت‌های ویژه قرار گرفتم و بعد از بهبودی نسبی به مشهد آمدم، اما دچار خون ریزی‌های شدید و گرفتگی‌های تنفسی شده بودم.

برای درمان به هرجایی رفتم، اما نتیجه‌ای نداشت. دکتر‌ها ناامید شده بودند و خودم را برای مرگ آماده کرده بودم؛ به‌خصوص یک شب که خون ریزی و سوزش شدید سینه بدجور اذیتم می‌کرد. آن شب به همراه مادرم به حرم امام‌رضا (ع) رفتیم. حالم خیلی منقلب شده بود. از امام‌رضا (ع) خواستم اگر صلاح می‌داند، برای خدمت بیشتر به مردم حالم را خوب کند و امام جوابم را داد و من ماندم و حالم روز به‌روز بهتر شد.

 

نامه‌رسان افتخاری محله بودم

مسئولان نهضت سوادآموزی بعد از اطلاع از بهبودی‌ام خواستند که دوباره به عنوان معلم مشغول کار شوم، اما من ترجیح دادم حالا که دستم می‌رسد، برای حل مشکلات محله کاری انجام دهم و در کنارش در اداره جهادکشاورزی مشغول شدم.

روستا‌های این منطقه سال ۶۳ بدون هرگونه امکانات ارتباطی مانند تلفن بودند و تنها راه ارتباط و پیام‌رسانی، نامه بود. برای این کار اهالی مجبور بودند نامه‌ها را به شهر ببرند و به باجه‌های پستی تحویل بدهند و به همین شکل تحویل بگیرند. می‌دیدم که این کار برای روستاییان چقدر سخت و دردسر‌ساز است، به همین دلیل تصمیم گرفتم رساندن نامه‌ها را عهده‌دار شوم و با هماهنگی که با اداره پست منطقه انجام دادم، نامه‌رسانی را به عهده گرفتم.

هرروز عصر بعد از تعطیلی نامه‌ها را از اداره پست تحویل می‌گرفتم به دست صاحبانش می‌رساندم و گاهی اوقات برای آنها که سواد نداشتند، می‌خواندم و می‌نوشتم. سه‌سال متوالی و پشت سر هم نامه‌رسانی روستا را انجام می‌دادم و اهالی تصور می‌کردند که کارمند پست هستم، تا اینکه تلفن به مهدی‌آباد رسید و دغدغه‌هایم را کم‌رنگ‌تر کرد.

نیازی با پایان جنگ و تلاش دولت برای محرومیت‌زدایی، از طرف فرمانداری مشهد به عنوان عامل رسیدگی و محرومیت‌زدایی انتخاب می‌شود.‌

می‌گوید: با تلاش‌های شورا و کمک خیران و بودجه‌های اختصاص‌یافته فرمانداری، کار آباد‌سازی مهدی‌آباد شروع شد؛ از ساخت نانوایی و دبیرستان و درمانگاه گرفته تا آسفالت و... با انجام این کار‌ها محرومیت روزبه‌روز در این نقطه کم‌رنگ‌تر می‌شد.

اولین تیم‌های ورزشی فوتبال شکل گرفت. جام ورزشی تشکیل شد و کتابخانه مسجدی محله مهدی‌آباد افتتاح شد و اینها همه برای جوانان و نوجوانان انگیزه شد.

 

معلمی که طراح اولین تانک ضدمین بود

 

بهانه خیر شویم

او از ضرورت‌های وجود یک مرکز خیریه می‌گوید و تاکید می‌کند: با توجه به بافت روستایی محله مهدی‌آباد و مناطق اطراف و نبود درآمد مناسب برای بیشتر خانواده‌ها، سعی کردیم خیریه‌ها پا بگیرد تا از این طریق بتوانیم خانواده‌های بی‌سرپرست و بد‌سرپرست را زیر پوشش بگیریم و امیدواریم خیران به ما دست یاری بدهند و همراه بچه‌های مهدی‌آباد شوند؛ هرچند افتخار بچه‌ها‌ی خیریه این است که برای خانواده‌ها و دختران بی‌بضاعت کاری انجام دهند و با آبرومندی آنها را به خانه بخت بفرستند.

 

دانش‌آموزانی که استعداد فراوانی دارند‌

می‌گوید آرزو‌ها و خواسته‌هایش خیلی زیاد است و اینها را فقط برای خود نمی‌خواهد. به نمایندگی از یک محله مطرح می‌کند: توسعه مسجد محله‌شان مشکل خیلی از اهالی مهدی‌آباد را حل خواهد کرد و او فقط به اندازه چندساعتش را برای ما حرف زده و گفته است.

 

*این گزارش در شماره ۱۱۵ شهرآرا محله منطقه ۵ مورخ ۳ شهریورماه ۱۳۹۳ منتشر شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44