به قول سردار اسماعیل قاآنی، فرمانده سپاه قدس، حمید صبوریراد، اول فرزند خانوادهاش بود، اما وقتی رفت و در نهضتی بزرگ یعنی نبرد علیه نیروهای کفر شرکت کرد، دیگر تنها فرزند خانوادهاش نبود، شد فرزند خانواده رزمندگان و وقتی هم شهید شد، دیگر تنها فرزند خانواده رزمندگان و مجاهدان فیسبیلالله نبود، فرزند همه مردم ایران بود. جنگ و سلاح حمید صبوری فرق میکرد. همان سلاحی که در وصیتنامهاش نوشته است «نگذارید بر زمین بیفتد.» سلاح حمید، دانش کاربردی بود.
حمید متولد ۲فروردین۱۳۴۶ بود. از کودکی باهوش بود. تجسمی قوی داشت و هرازگاهی به مادرش میگفت «هواپیما یا قطار ساختهام.» بعد هم قصه ساختش را شرح میداد. همیشه خود را در قامت یک سازنده و مخترع میدید. کمی که بزرگتر شد، تعمیر وسایل برقی و الکترونیکی را شروع کرد. کنجکاو بود از دانش فنی سر در بیاورد. همین هم باعث شد مادر او را بفرستد نزد داییاش تا به حرفه ساعتسازی مشغول و سرگرم شود. جای مناسبی بود برای حمید و او میتوانست ابتکارات خودش را نشان دهد. وقتی قطعات یدکی ساعتی پیدا نمیشد، از موتور ساعتهای اسقاطی قطعات یدکی برمیداشت و استفاده میکرد.
ایرانیها یک جور مین کار گذاشتهاند که به محض کناررفتن خاک منفجر میشود و نمیشود آن را خنثی کرد
حمید هم درس میخواند، هم در ساعتسازی کار میکرد و هم در فعالیتهای فرهنگی مسجد مالک اشتر شرکت میکرد، مسجدی که در سالهای اول انقلاب حسابی فعال بود و اعضای جوان و نوجوانی داشت که کارهای فرهنگی میکردند. حمید یکی از بچههای مالک بود. گروه سرود داشتند و سرودهای انقلابی میخواندند. جلسات سخنرانی برگزار میکردند. کتابخانه میساختند، کتاب جمعآوری میکردند. نمایشهای مناسبتی اجرا میکردند. ورزشهای رزمی تمرین میکردند. کلاسهای عقیدتیسیاسی برگزار میکردند، با شروع جنگ هم یکییکی راهی جبههها شدند. حمید هم همراه با تعدادی از بچههای مسجد راهی جبههها شد.
حمید از همان ابتدای حضور، از واحد تخریب تیپ۲۱ امامرضا (ع) سر درآورد. اعضای واحد تخریب در آن سالها بهخوبی متوجه شده بودند که چالشها و مشکلات فنی زیادی دارند. بیشتر زمینهای اشغالشده، مسلح به میدان مین بود. مکانیسم مینها هم ناشناخته بود. ضریب خطای شلیک آرپیجیها زیاد بود. دوربینها بهخوبی روی میدان مین تنظیم نمیشد و....
واحد تخریب به این نتیجه رسیده بود که به یک کارگاه نیاز دارد؛ کارگاهی که بشود در آن مینها را خنثی کرد، چاشنیها را درآورد و روی آنها تحقیق کرد. باید از مکانیسم مینهای مختلف سر درمیآوردند. این شد که به حمایت محمدباقر قالیباف، فرمانده وقت تیپ، کارگاه کوچکی به سرپرستی آزاده سرافراز، محمدرضا رحمانی، و همراهی حمید صبوریراد مشهدی، علی رحمت، از بچههای ایذه، و پیرایش، از رزمندگان خوشفکر سبزواری، برپا شد.
مکانیسم عمل مین نوری با سیستم فتوسل بود. حمید و علی به روشن و خاموششدن خودکار چراغهای برق شهری همزمان با تاریک و روشنشدن آسمان دقت کرده بودند
شهیدمهدی میرزایی اولین فرمانده واحد تخریب بود که همراه شهیدمحمدرضا نظافتیزدی سعی کردند مینهای تایمری را شناسایی کنند؛ آنها را باز میکردند، خنثی میکردند، برش میدادند و به مکانیسم عملیاتی مین پی میبردند. حالا حمید با آن سابقه فنی، عضوی از واحد تخریب و از اعضای کارگاه شده بود. کاری که رزمندگان در آن کارگاه انجام میدادند، کمکم پیشرفت کرد. دیگر فقط خنثیکردن مین نبود. آنها علاوهبر شناخت مین ابتکارات کوچکی انجام میدادند که بسیار کاربردی بود. هدف اولیه این بود که با ابتکاراتشان، تلفات انسانی نیروهای خودی کمتر شود.
بهعبارتی تلاش میکردند نهتنها سلاح دشمن را از کار بیندازند، که جان افراد بیشتری را هم نجات دهند. چاشنی کِش مین، ماکِت چاشنی، پایههای تنظیمکننده دوربین، چاشنی فشاری و قطع فشاری مین، دسته حمل مین، گیره چاشنی مین، آچار مخصوص مین والمرا، پلهای متحرک برای عبور از کانالها، منهدمکننده موانع خورشیدی و... از ابتکاراتی بود که آنها در کارگاه کوچک انجام داده بودند.
ابزارهای جنگی سربازان اسلام به اندازه امکانات دشمن نبود. در جنگی نابرابر بودیم. دشمن از همه کشورهای دنیا سلاح میخرید، اما ایران در شرایط تحریم بود. خیلی از مینهایی که در واحد تخریب نگهداری میشد، همان مینهایی بود که از دشمن غنیمت گرفته شده بود. سامانهای که حمید طراحی کرده بود، روی چند مین جاسازی شد. مهرماه۱۳۶۳ بود و میمک. قرار بود یک عملیات نیمهگسترده در مناطقی از نقطه صفر مرزی اجرا و استان ایلام آزاد شود. سلسله جلساتی برگزار شد و اعضای تخریب و فرماندهان تیپ به این نتیجه رسیدند که در این عملیات از این نوع مین استفاده بشود.
بهترین مین که میشد این سامانه را رویش نصب کرد، مین ضدخودرو بود. این مینها تلفات بیشتری داشتند، چون یا کامیونهای حمل سلاح را منهدم میکردند یا خودروهای حامل نفرات دشمن را. کافی بود رزمندگان، مین مجهز به سامانه نوری را در جادههای مواصلاتی میکاشتند. جادههای مواصلاتی، جادههایی بود که عقبتر از خط و در عقبه دشمن بود. جادههایی که ماشینهای سنگین در آنها رفتوآمد میکردند، همان کامیونهای حامل مهمات، سلاح و نفرات.
اما مهمترین ابتکار این کارگاه و نوجوان بسیجیاش، ساخت مین نوری بود. حمید و دوست نوجوانش، علی رحمت، مدتها روی طرح مین نوری تحقیق کرده بودند. انواع مینهای تیایکس. ۵۰، پومز، والمرا، ضدخودرو و... را بهخوبی میشناختند و به مکانیسم پیچیده آنها آشنا بودند. دانش فنی و تجربیات قبلی باعث شده بود که این دو نوجوان، طرح مبتکرانهای را پیریزی کنند. مکانیسم عمل مین نوری با سیستم فتوسل بود. حمید و علی به روشن و خاموششدن خودکار چراغهای برق شهری همزمان با تاریک و روشنشدن آسمان دقت کرده بودند.
پس درباره فتوسل تحقیق و طرحی تهیه کردند که این مدار را شبیهسازی و فعال کنند، آنهم به اندازهای کوچک که بتوانند آن را در یک مین جاسازی کنند. طرح بینظیری بود؛ میشد این سنسور مینیاتوری را روی هر نوع مینی سوار و آن را به یک مین الکترونیکی تبدیل کرد که قابل خنثیشدن نیست؛ چون به محض کناررفتن خاک و رسیدن نور به سنسور الکترونیکی، منفجر میشد.
شهیدمهدی میرزایی اولین فرمانده واحد تخریب بود مینهای تایمری را شناسایی و آنها خنثی میکرد
۲۵ مهر، رأس ساعت۲۴ عملیات شروع شد و یگانهای شرکتکننده حمله را آغاز کردند. حمید صبوریراد تعدادی از آن مینهای مجهز به سنسور نوری را برداشته بود تا برود و در جادههای عقبه کار بگذارد. آن شب حمید بههمراه حدود ۱۶نفر از رزمندگان بسیجی رفت و کاری را انجام دادند که برایش مهیا شده بودند، اما در برگشت، به میدان مین دشمن رسیدند.
پای بیسیمچی به سیم تله مین والمرا گیر کرد و حمید صبوریراد، دقیقا کنار همان مین ایستاده بود. والمرا کنار پای چپ حمید منفجر شد. تعدادی از بچهها مجروح شدند، اما وقت تنگ بود و باید بدون حمید و بیسیمچی برمیگشتند. چند ساعت دیگر عملیات آغاز میشد. برگشتند و خبر مجروحیت شدید حمید را به فرمانده (شهیدنظافتیزدی) دادند.
در اولین روز عملیات میمک حال دشمن دیدنی بود. قاعدتا مینهایی که در عقبه کاشته شده بودند، منفجر شده بودند. فرماندهان عراقی با بیسیم به مقامات بالاتر خبر داده بودند که «ایرانیها اولا به عقبه نفوذ کردهاند و ثانیا یک تکنولوژی پیشرفته دارند که برای ما قابل شناسایی نیست؛ یک جور مین که به محض کناررفتن خاک منفجر میشود و نمیشود آن را خنثی کرد.
به این دلیل جادههای عقبه بسته شده است و امکانات و تجهیزات هم به ما نمیرسد.» عملیات میمک پس از پنج روز موفقیتآمیز به پایان رسید. همرزمهای حمید که همقسم شده بودند پیکرش را برگردانند، چنین کردند. پیکر حمید صبوریراد در مشهد تشییع و در بهشترضا (ع) به خاک سپرده شد.
علی رحمت
رزمنده واحد تخریب
مینهایی که ما دراختیار داشتیم از کشورهای انگلیس، فرانسه و ایتالیا بود که در جنگ به غنیمت گرفته شده بود. با شهیدصبوریراد به این فکر افتادیم که ابزاری را طراحی کنیم که چاشنی مین را بدون اصابت دست و متوجهشدن عراقیها خارج کند. بهدلیل اینکه چاشنی در فضایی آهنی بود با آهنربا وسیلهای ساختیم که وارد فضای مین میشد و با قدرت مغناطیسیاش، چاشنی را آزاد و از مین خارج میکرد. بعد از مدتی، آن فضای آهنی در ساختار مین، جای خود را به آلومینیوم داد و دیگر وسیله ابتکاری ما کاربرد نداشت.
شهیدصبوری با سابقه کاری که در ساعتسازی داشت، گفت «در حرفه ما وسیلهای به نام ملخکش وجود دارد که برای درآوردن عقربه استفاده میشود، حالا ما باید وسیلهای بسازیم که چاشنیکش باشد.»
در آن روزگار، عراقیها میادین مین را در روز و با ابزار خنثی میکردند، ولی ما با سرنیزه و در شب کار میکردیم. با شهیدصبوری به این فکر افتادیم که مینی بسازیم که عراقیها وقتی خاک را کنار میزنند، بدون درنگ عمل کند. در ساخت این مین از سیستم فتوسل چراغهای برق شهری ایده گرفتیم و آن را معکوس کردیم و مین نوری را ساختیم تا در عقبه دشمن آنها را بکاریم.
بعد از طراحی و ساخت مین نوری برای اولینبار آن را در مین سبدی تعبیه و زیر آن را هم تله کردیم که اگر عراقیها خواستند در شب، آن را خنثی کنند و به مکانیزم آن برسند، موفق نشوند. این مین نمونه خارجی نداشت. البته ما در مکانیزم مین نوری به فکر خنثیسازی هم بودیم و ضامن سیستم برقش را عایق قرار دادیم تا از همین طریق خنثی شود.
قبل از عملیات خیبر، حاجباقر (قالیباف) به برادر رحمانی (فرمانده تخریب) گفته بود صبوریراد و رحمت را با هم به خط نفرست. هرکدام را به خط فرستادی، دیگری عقب بماند. چون من در عملیات خیبر حضور داشتم، شهیدصبوری گفت «من در عملیات پیشرو (عملیات عاشورا در منطقه میمک) شرکت میکنم.»
در آن مقطع، حاجباقر به لشکر نصر رفته بود و سردار قاآنی مسئولیت فرماندهی تیپ را بر عهده داشت و بهدلیل اسیرشدن برادررحمانی در عملیات خیبر، شهیدنظافت، سکاندار این واحد بود که او هم این صحبت شهیدصبوری را تأیید کرد. او رفت و مینها را هم کار گذاشت، اما برنگشت.