کد خبر: ۱۳۱۰۰
۱۵ مهر ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
مرور خاطرات دفاع‌مقدس در کارگاه خراطی محمد الهیان

مرور خاطرات دفاع‌مقدس در کارگاه خراطی محمد الهیان

محمد الهیان بهترین سال‌های عمرش را در جبهه بوده و حالا با دستانی که روزی با اسلحه سروکار داشت، به چوب جان می‌بخشد؛ صندوقچه و سینی چوبی با نقوشی زیبا می‌سازد و به گوشه‌گوشه ایران می‌فرستد.

بخش کوچکی از حیاط قدیمی خانه محمد الهیان سال‌هاست رنگ‌وبوی خاصی گرفته است. جایی که روزگاری باغچه‌ای ساده بود، حالا از کف تا سقف با شاخه‌ها و تنه‌های تراش‌خورده توت، کاج و گردو پر شده است. بوی تند چوب خیس‌خورده با ذرات ریز و معلق خاک‌اره در هوا پیچیده است و صدای یکنواخت دستگاه خراطی که آرام و بی‌وقفه می‌چرخد، به گوش می‌رسد.

انتهای این کارگاه خانگی، محمدمهدی، پسر الهیان، آرام و متمرکز روی کتیبه‌ای چوبی خم شده است و رد قلم‌های ظریفش را با دقت دنبال می‌کند. سروروی پدر و پسر از غبار نرم خاک اره پوشیده شده است؛ بااین‌حال مدام گپ می‌زنند و می‌خندند.

روی میز قدیمی کار، دو استکان چای خوش‌رنگ چشم‌نوازی می‌کند. پدر و پسر دست از کار می‌کشند، کنار هم می‌نشینند و با جرعه‌ای چای، خستگی از تن به در می‌کنند. گاهی پدر از خاطرات روز‌های جنگ برای پسر جوانش تعریف می‌کند.

الهیان، رزمنده دفاع مقدس که در محله انقلاب ساکن است، اولین‌بار در عملیات کربلای یک مجروح شد. بهترین سال‌های عمرش را در جبهه بود. حتی پس‌از پایان جنگ مدتی در جبهه ماند. او با دستانی که روزی با اسلحه سروکار داشت، به چوب جان می‌بخشد. همین دستان، صندوقچه و سینی چوبی با نقوشی زیبا می‌سازد و به گوشه‌گوشه ایران می‌فرستد.

 

مجروحیت در اولین عملیات

محمد الهیان، متولد ۱۳۴۹ و بزرگ‌شده محله حسین‌آباد است. هنوز کودک بود که انقلاب شد، اما با همان سن‌وسال کم، همراه برادر و پدرش در راهپیمایی‌های انقلابی حضور می‌یافت. نوجوانی او با آغاز سال‌های دفاع مقدس هم‌زمان بود؛ سال‌هایی که نوجوانان و جوانان هم‌محله‌ای‌اش هرروز مقابل چشمانش برای دفاع از آب‌وخاک راهی جبهه می‌شدند. دیدن همین صحنه‌ها باعث شور و شوقی در او شد تا اینکه سال۶۵ به عضویت بسیج مسجد محله‌شان درآمد.

پس‌از عضویت، یک ماه دوره آموزشی را گذراند و همان سال به لشکر۲۱ امام‌رضا (ع) پیوست و در رسته ادوات به‌عنوان خدمه خمپاره راهی جبهه شد. اولین حضور محمدآقا در جبهه، با مجروحیت همراه بود؛ «فروردین به جنوب، سپس به منطقه مهران اعزام شدم. تیرماه بود که به ما گفتند قرار است عملیات کربلای یک انجام شود. مأموریت ما این بود که تا نزدیک شهر مهران برویم و خط را حفظ کنیم تا یگان بعدی جایگزین ما شود. حین برگشت و توقف یگان، در ارتفاعات کله‌قندی بودیم که موج انفجار مرا گرفت و با ترکش مجروح شدم.»

 

رمزی به نام «عمه‌مجید»!

او ابتدا به بیمارستان صحرایی و سپس به بیمارستانی در ایلام منتقل و حدود بیست‌روز در آنجا بستری شد، بی‌آنکه خانواده‌اش از او اطلاعی داشته باشند.

الهیان درباره آن روز‌ها چنین روایت می‌کند: به دلیل اینکه عملیات درحال انجام بود، خانواده‌ام نمی‌توانستند با من تماس بگیرند؛ فقط می‌دانستند که در عملیات شرکت کرده‌ام. توسط یکی از دوستان خانوادگی، فهمیده بودند مجروح شده‌ام، اما از وضعیتم بی‌اطلاع بودند. بعد از بیست‌روز که در ایلام بستری بودم، با کمک یکی از پرستاران توانستم به خانه همسایه‌مان تلفن کنم و با خانواده‌ام حرف بزنم.

خانواده محمدآقا با شنیدن صدای پسرشان باز هم شک داشتند که خودش باشد. آنها تصور می‌کردند فردی برای دلگرمی‌شان تماس گرفته و خودش را «محمد» معرفی کرده است.

الهیان با یادآوری این خاطره می‌خندد، کلاهی را که روی سر دارد، جابه‌جا می‌کند و با خنده می‌گوید: تنها یک راه به ذهنم رسید که مطمئن شوند خودم هستم. پرسیدم عمه‌مجید به مکه رفته یا نه. آن سال‌ها قرار بود عمه‌ام که ما او را به اسم پسرش، مجید صدا می‌زدیم، به سفر مکه برود. با خودم گفتم اگر این را بپرسم، خیالشان راحت می‌شود؛ چون این اصطلاح را فقط خانواده ما می‌دانست و کسی از آن خبر نداشت.

بااین‌حال، تا زمانی‌که او پس از چهار ماه به خانه برگشت، خانواده‌اش همچنان در شک و دودلی بودند.

 

معرفت بچه‌محل

عملیات کربلای ۵ در راه بود و از مشهد برای اعزام نیرو فراخوان داده بودند. محمد الهیان بار دیگر راهی جبهه و دوباره از همان رسته ادوات و خدمه خمپاره اعزام شد. هنگامی‌که به شلمچه رسید، عملیات کربلای ۵ تمام شده بود، اما یگان‌ها همچنان برای حفظ خط در آن منطقه حضور داشتند. آنها در موقعیتی نعل‌اسبی قرار گرفته بودند که اطرافشان نیزار و دریاچه بود و به‌دلیل اهمیت استراتژیک، دشمن مدام تلاش می‌کرد این نقطه را تصرف کند.

وقتی الهیان به یاد آن موقعیت حساس می‌افتد، بیش از هر چیز معرفت بچه محلشان در ذهنش نقش می‌بندد. او می‌گوید: مهماتمان رو به اتمام بود و دیگر توان مقاومت نداشتیم. فرمانده یگان ادوات با مافوق‌هایش تماس گرفت و وضعیت را گزارش داد، اما، چون محل استقرار ما درست در تیررس دشمن بود، روز‌ها کسی نمی‌توانست به سمت ما بیاید و مهمات بیاورد؛ زیرا هم جان خودش و هم جان ما به‌خطر می‌افتاد.

در همین گیرودار، یکی از بچه‌های محله‌مان به نام «جواد دهقان» که ماجرا را شنید داوطلب شد تا مهمات را به ما برساند. او گفته بود دوستم محمد آنجاست و باید خودم را به آنها برسانم. هرچه دهقان را منع کردند، فایده‌ای نداشت. او با یک تویوتا پر از مهمات به طرف ما آمد.

درست‌کردن وسایل کاربردی از چوبی که هیچ شکلی ندارد، حس خوبی به من می‌دهد. سرم را گرم می‌کند

الهیان ادامه می‌دهد: از دور گردوخاک یک ماشین توجه ما را جلب کرد. با خود گفتیم چه کسی دست از جان شسته و وسط روز با ماشین مهمات به سمت ما می‌آید. هر لحظه منتظر بودیم عراقی‌ها او و ماشین را روی هوا بفرستند. تا اینکه دیدم هم‌محله‌ای‌ام، جواد است. تویوتا را با فاصله از سنگر‌ها پارک کرد و خودش سمت ما دوید. هرطور بود مهمات را خالی کردیم. ماشین پر از ترکش بود، اما مهمات سالم ماند و جواد هم آسیبی ندید. پس‌از پایان قطع‌نامه نیز الهیان مدتی در اهواز و مناطق جنگی حضور داشت و سپس به مشهد برگشت.

 

تحصیلات بعد از جنگ

با پایان جنگ، الهیان هم به زندگی‌اش سروسامان داد؛ ازدواج کرد و بعد تصمیم گرفت درسش را ادامه بدهد. اول دیپلمش را گرفت و سال‌ها بعد به فکر ادامه تحصیل در دانشگاه افتاد.

او می‌گوید: یک هفته از اعلام نتایج گذشته بود و فکر می‌کردم قبول نمی‌شوم. خانواده گفتند دست‌کم روزنامه بگیر و ببین که قبول شده‌ای یا نه. رفتم دکه روزنامه‌فروشی. فروشنده گفت چقدر دیر به فکر افتادی! فقط یک روزنامه مانده و آن را ۵۰تومان می‌فروشم. وقتی اسمم را دیدم، باورم نمی‌شد. از خوشحالی ۵۰تومان دیگر به فروشنده شیرینی دادم.

او در رشته علوم قضایی دانشگاه آزاد مشهد قبول و سال۱۳۸۸ فارغ‌التحصیل شد.

 

مرور خاطرات دفاع‌مقدس در کارگاه خراطی محمد الهیان

 

شغل جدید بعداز بازنشستگی

سال۹۶ الهیان بازنشسته شد. چون عادت به کار داشت، نمی‌توانست بیکار بماند. گاهی برای گذراندن اوقات فراغت به مغازه یکی از اقوام که نجاری داشت، سری می‌زد و کار با چوب را از او یاد می‌گرفت. اما علاقه‌ای به نجاری نداشت تا اینکه روزی چشمش به یک صندوق قدیمی خراطی‌شده افتاد و تصمیم گرفت این هنر را دنبال کند. برای همین مدتی در محله تلگرد پیش استادی آموزش دید و با ابزار‌های ابتدایی شروع به خراطی و ساخت صندوقچه کرد.

بعداز مدتی، بخشی از حیاط خانه را جدا کرد و کارگاه خراطی‌اش را راه اندخت. هرچند خاک‌اره همه جای خانه می‌نشست، به کارش ادامه داد. الهیان می‌گوید: هر جای خانه که پا می‌گذاشتیم خاک‌اره بود و همسرم حسابی شاکی شده بود. به همین دلیل تصمیم گرفتم حیاط را دیوارکشی و سقف را آهن‌کشی کنم تا فضای خراطی مستقل شود.

محمدآقا با آزمون و خطا نواقص کارش در خراطی را یاد گرفت. از پول فروش کارهایش ابزار جدید خرید. محصولاتش را دخترش ازطریق فضای مجازی می‌فروخت و مشتریانی از شهرستان‌هایی مانند شیراز، بندرعباس، مهاباد، اصفهان، کرج و... داشت.

سینی، وردنه، گوشت‌کوب، کفگیر، سطل زباله، جادستمال کاغذی، ازجمله محصولاتی است که او تولید می‌کند. الهیان تکه‌چوبی را نشانم می‌دهد و می‌گوید: درست‌کردن وسایل کاربردی از چوبی که هیچ شکلی ندارد، حس خوبی به من می‌دهد. سرم را گرم می‌کند. درآمدی هم نصیب من و پسرم می‌کند.

 

مرور خاطرات دفاع‌مقدس در کارگاه خراطی محمد الهیان

 

ارزش هنر روی چوب

از همان روز اول که الهیان دست به کار خراطی و درست‌کردن صندوقچه زد، دو چشم کنجکاو پسرش او را دنبال می‌کرد. محمدمهدی آن زمان یازده‌سال داشت و حالا هفده‌ساله است. او با آغاز فعالیت پدرش در حیاط خانه‌شان، به این کار علاقه‌مند شد. اما چون کم‌سن‌وسال بود، محمدآقا نمی‌گذاشت با دستگاه کار کند. اما با علاقه‌ای که در پسرش دید، او را پیش استادی فرستاد تا فوت و فن کار را آموزش ببیند.

محمدمهدی انتهای کارگاه نشسته و درحال کار روی کتیبه‌ای چوبی است. او همان‌طورکه روی چوب شیار ایجاد می‌کند، می‌گوید: استاد «خشت‌تابه» یکی از قدیمی‌های این کار است. آنچه خودش طی سال‌ها یاد گرفته بود، یک‌ساله به من آموزش داد. روز‌های اول می‌گفت فقط به حرکت دستم نگاه کن. در ماه‌های بعد صفرتاصد کار را یادم داد. 

حالا کتیبه‌هایی که درست می‌کند بین ۳ تا ۴ میلیون‌تومان به فروش می‌رسد. می‌گوید: این هنر دست است و همین سبب ارزشمند‌شدنش می‌شود. علاوه‌بر کار کتیبه، به پدرش هم در ساخت و تولید وسایل چوبی کمک می‌کند.

 

مرور خاطرات دفاع‌مقدس در کارگاه خراطی محمد الهیان

 

دردسری که خاطره شد

نگاهی به پدرش می‌کند و کمی مردد است که خاطره‌اش از کار با دستگاه را بگوید یا نه. با مِن‌مِن و خجالت می‌گوید: یازده‌سال داشتم. پدرم می‌گفت، چون کار با دستگاه را نمی‌دانی، برایت خطر دارد. یک روز که پدرم برای ناهار و استراحت به خانه رفت با خودم گفتم کار آسانی است و آن‌قدر نگاه کرده‌ام که می‌دانم چطور باید چوب را به دستگاه ببندم. چوب را بستم و با اولین حرکت دستگاه، چوب جدا شد و محکم به سرم خورد. خدا را شکر برایم اتفاقی نیفتاد، اما درد و ترسش را هنوز یادم هست.

آنچه برای محمدمهدی از کار لذت‌بخش‌تر است، وقت‌گذراندن با پدرش است؛ چیزی که پیش از این، به‌خاطر مشغله کاری پدر، کمتر برایشان ایجاد می‌شد، اما امروز با کار درکنار او فراهم شده است.

او می‌گوید: حالا بیشتر وقت داریم تا تجربه‌های دونفری داشته باشیم. از پدرم کار یاد می‌گیرم، با هم وسایل را می‌سازیم، حین کار صحبت می‌کنیم و پدر از خاطرات جبهه برایم می‌گوید؛ با هم چای می‌خوریم و گپ می‌زنیم. این برایم بسیار لذت بخش است.

 

بوی مطبوع چوب

پدر و پسر انواع چوب درختان را می‌شناسند و می‌دانند کار با هرکدام چه قلقی دارد. بیشتر با چوب درخت توت، کاج، گلابی، گردو، زبان‌گنجشک و چوب روسی کار می‌کنند.

محمدمهدی می‌گوید: وقتی چوب را برش می‌دهیم، بویی که از درخت گلابی و کاج در کارگاه می‌پیچد، از خود بیخودم می‌کند. کار با چوب آرامش‌بخش است و هر زمان حال روحی‌ام خوب نباشد، می‌آیم اینجا و روی کتیبه‌هایم کار می‌کنم.

روز‌های اول می‌گفت فقط به حرکت دستم نگاه کن. در ماه‌های بعد صفرتاصد کار را یادم داد

محمدمهدی اوقات فراغتش را با کار ساخت صنایع چوبی می‌گذراند و بچه‌های محله‌شان را هم به انجام این کار دعوت می‌کند.

این نوجوان توضیح می‌دهد: به دوستانم می‌گویم به‌جای اینکه وقتتان را در فضای مجازی یا خیابان بیهوده بگذرانید، بیایید و حرفه‌ای یاد بگیرید که درآمدزا باشد. اما آنها عادت به کار سخت ندارند و دائم می‌گویند دستمان زخم شد، دستمان پینه بست، چقدر کار با چوب سخت است و…! انگار کار آسان و بدون زحمت با درآمد زیاد را دوست دارند و نمی‌خواهند برای کاری که انجام می‌دهند، زحمت بکشند.

این پدر و پسر از کار‌هایی که تهیه می‌کنند، برای هدیه به اقوام و دوستان هم استفاده می‌کنند. به‌عنوان مثال، محمدمهدی به‌مناسبت عید غدیر امسال، هدیه‌هایی برای اهدا به سادات تهیه کرد، اما به‌دلیل وقوع جنگ دوازده‌روزه مراسم جشن در مسجد برگزار نشد و هدایا را برای عید سال بعد گذاشته است.

این نوجوان هنرمند که از فعالان فرهنگی مسجد حمزه‌سیدالشهدا (ع) است، از سعید ثاقب‌فر، فعال فرهنگی مسجد کار رسانه و تصویر مسجد را آموزش دیده است و حالا همراه تیمی متشکل از نوجوانان، اخبار مسجد را پوشش می‌دهند، سپس آنها را در فضای مجازی مسجد بارگذاری می‌کنند.

محمدمهدی می‌گوید: علاوه‌بر خراطی در مسجد هم رفت‌وآمد دارم. آنجا دوستان خوبی پیدا کرده‌ام و کلی کار‌های هنری و تصویری یاد گرفته‌ام. همین شد که زمان انتخاب رشته در دبیرستان، تصویرسازی را انتخاب کردم و می‌خواهم به امید خدا در دانشگاه هم تصویر و رسانه بخوانم.

 

* این گزارش سه‌شنبه ۱۵ مهرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۳۱ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44