بستنی سرنوشتساز سمیرا طوسی
بعضی وقتها اتفاقی ساده، بدون اینکه کسی جدیاش بگیرد، میتواند مسیر زندگی آدمها را عوض کند. یک رفتوآمد ساده، یک خرید معمولی یا حتی وسواس یک مادر برای جزئیات ریز خانه. آن روز هیچکس نمیدانست همان تصمیم جزئی مادر، سرنوشت سمیرا طوسی ساکن محله شهیدبهشتی را به مسیر تازهای خواهد برد.
وسواس مادر برای پذیرایی
سمیرا هجدهساله بود که در یک اردوی فرهنگی، تفریحی شرکت کرد؛ اردویی که قرار بود حالوهوایش را عوض کند، اما بیآنکه بداند، مسیر زندگیاش را هم تغییر داد. آنجا یکی از شرکتکنندگان اردو او را برای برادرش پسندید. شماره خانه سمیرا را از یکی از دوستانش گرفت و خیلی زود پای رفتوآمدهای رسمی و خواستگاری به میان آمد.
او تعریف میکند: حدود یک ماهی خانوادهها رفتوآمد داشتند. صحبتها جدی شد تا اینکه بالاخره جواب بله را دادیم.
سمیرا نمیدانست در همان روزها، یکی از همسایهها هم او را برای پسرش در نظر دارد؛ پسری که از قضا دوست صمیمی برادرش بود و در نزدیکی خانهشان مغازه فروش موادغذایی داشت. درست در شبی که قرار بود خانواده خواستگار برای مراسم بلهبرون به خانهشان بیایند، اتفاقی ساده، اما سرنوشتساز رخ داد.
سمیرا میگوید: مادرم به حمید، برادرم، گفت برود از مغازه دوستش بستنی بخرد. وقتی برگشت، مادرم دوباره او را فرستاد. میگفت بستنیها یکرنگ است و برای پذیرایی از خواستگار قشنگ نمیشود.

حدس درست مادرانه
مهدی، همان پسر مغازهدار، وقتی حمید را دوبار برای خرید بستنی میبیند، موضوع به نظرش مشکوک میآید و جریان را برای مادرش تعریف میکند. مادر همانجا لبخندی میزند و میگوید که حتما برای دخترشان خواستگار آمده که اینقدر وسواس دارند.
مادرم رویش نمیشد با خانوادهای که جواب مثبت داده بودیم، تماس بگیرد و بگوید نظرمان عوض شده است
سمیرا تعریف میکند: مادر مهدیآقا من را در روضههای دهه محرم مادرم که هر سال در خانهمان برگزار میشد، دیده بود و از قبل برای پسرش در نظر داشت، اما با خودش میگفت دخترشان هنوز کوچک است و اگر زود اقدام کند شاید جواب رد بشنود.
فردا صبح مادر مهدیآقا تماس گرفت؛ «او من را از مادرم خواستگاری کرد ولی مادرم گفت که دیر تماس گرفتید؛ سمیرا را عروس کردهایم!»
مادر مهدی با نگرانی پرسید: «عقد کردهاند؟» و مادر سمیرا جواب داد: «دیشب قرارومدار ازدواج گذاشته شده است.»
همان روز ظهر، ماجرا به گوش پدر مهدی رسید؛ مردی که سالها دوست و همسایه پدر سمیرا بود.
تصمیمی بدون رودربایستی
پدر مهدی با پدر سمیرا صحبت میکند و اجازه خواستگاری میخواهد. پدر سمیرا وقتی به خانه برمیگردد، نظر دخترش را میپرسد. سمیرا میگوید: گفتم هرچه نظر بزرگترها باشد. وقتی شنیدم پدرم نظرش نسبت به مهدیآقا مثبت است و او را آدمی شناختهشده و مطمئن میداند، من هم جواب مثبت دادم.
او ادامه میدهد: مادرم رویش نمیشد با خانوادهای که جواب مثبت داده بودیم، تماس بگیرد و بگوید نظرمان عوض شده است، اما پدرم گفت پای سرنوشت و آینده دخترمان درمیان است و باید رودربایستی را کنار گذاشت؛ و اینگونه بود که خریدن یک بستنی ساده، سرنوشت زندگی سمیرا طوسی را به مسیری دیگر برد.
* این گزارش سهشنبه ۲۵ آذرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۴۱ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.
