کد خبر: ۱۱۰۷۴
۲۷ آذر ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۵

خاطره کاسب قدیمی از انتخاب عروس برای پسرش

حسین ایوبی تعریف می‌کند: مرد همسایه دختری را به بهانه‌ای صدا زد تا حسین‌آقا او را ببیند؛ «دختر باکمالات و بسیار مؤدبی بود. همان شب وقتی به خانه رسیدم، به همسرم گفتم یک دختر خوب برای پسرمان پیدا کرده‌ام.»

قدیم رسم بود که وقتی دختر و پسری را می‌خواستند به خانه بخت بفرستند، برای پرس‌و‌جو به‌سراغ همسایه‌ها و کاسب محله می‌رفتند. مشتری‌های مغازه حسین ایوبی، کاسب محله سرشور، نیز به‌بهانه خرید مرغ و تخم‌مرغ از مغازه او، درباره دختر‌های محله تحقیق می‌کردند. بعضی از مشتری‌ها دخترشان را به او معرفی می‌کردند تا اگر خواستگاری آمد، معرفشان باشد.

حسین‌آقا که سال‌ها خانواده دختران و پسران بسیاری را در محله برای ازدواج راهنمایی کرده و واسطه ازدواج آنان بود، حالا می‌خواست برای پسر خودش آستین بالا بزند و دامادش کند. با اینکه معمولا مادر‌ها دنبال عروس برای پسرشان می‌گردند، این‌بار تجربه سال‌ها معرف‌بودن به کار حسین‌آقا آمد.

 

خودم پیش‌قدم شدم

چند‌باری خانمش به خواستگاری رفته، اما به دلایل مختلف سر نگرفته بود. سخت‌پسند هم بود و هر دختری را مناسب پسرش نمی‌دانست. یک روز حسین‌آقا در‌حالی‌که مشغول چیدن اجناس بود، یکی از همسایه‌هایش برای خرید مرغ به مغازه آمد. خودش این‌طور برایمان تعریف می‌کند: مرد بسیار محترم و موجهی بود. چندین سال بود که مرغ و تخم‌مرغ خانه‌اش را از مغازه من می‌خرید. آن روز بعد از خوش‌و‌بش و احوالپرسی از او پرسیدم دختر خوب سراغ داری؟ مرد همسایه از سؤالم جا خورد و با تعجب پرسید قصد داماد‌کردن چه کسی را دارم.

حسین‌آقا این‌طور حرفش را دنبال می‌کند: او نشانی خانه‌ای در دو کوچه بالاتر را به من داد و گفت «فردا‌شب مجلس روضه در این خانه برپاست؛ شله نذری هم دارند. به این مراسم بیا شاید توانستی عروس خوبی پیدا کنی.»

 

خاطره کاسب قدیمی از انتخاب عروس برای پسرش

 

به شیرینی قطاب

او فردا شب، کمی زودتر درِ مغازه را بست و به آن مجلس رفت. مرد همسایه دختری را به بهانه‌ای صدا زد تا حسین‌آقا او را ببیند؛ «آن موقع بود که فهمیدم این مرد دایی دختر است. دختر باکمالات و بسیار مؤدبی بود. همان شب وقتی به خانه رسیدم، به همسرم گفتم یک دختر خوب برای پسرمان پیدا کرده‌ام؛ آخر همین هفته به خواستگاری برویم.»

حسین‌آقا ادامه می‌دهد: همسرم با خنده گفت «از کی تا حالا مرد‌ها عروس پیدا می‌کنند! قرار‌و‌مدار را می‌گذارم تا ببینم انتخابت به درد پسرمان می‌خورد یا نه.»

همسر حسین‌آقا تلفنی قرار خواستگاری را گذاشت. آنها با خرید گل و شیرینی دسته‌جمعی برای خواستگاری رفتند؛ «خانمم که در انتخاب دختر سخت‌پسند بود، با دیدن دختر‌خانم و همچنین خانواده او که آدم‌های بسیار خوبی هستند، همان‌جا آرام در گوش من آفرینی گفت و انتخابم را تحسین کرد.»

خانواده دختر که کرمانی بودند، با آوردن قطاب، کام آنها را شیرین کردند و چند‌روز بعد، با اعلام موافقت خود، قرار ازدواج گذاشته شد. الان ۱۰ سال از زمان خواستگاری می‌گذرد و پسر و عروس حسین‌آقا سه فرزند شیرین دارند.

 

* این گزارش سه‌شنبه ۲۷ آذرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۹۴ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44