صندوق خاطرات

کفاش شدن ملاک نبود باید پی فوت استادی می‌رفتیم
محمد نقیب مشهدی ثانی کفاش قدیمی محله سرشور است او می‌گوید: کفش‌ها همه دست‌دوز بود. چرم و شبرو را از بازارهای اطراف حرم می‌خریدیم و پوست گاو را از روستایی‌های پایین خیابان.
وقتی ما آمدیم کمتر کسی حاضر بود در امیریه زندگی کند
اصغر روشنی در روزگاری که کسی حاضر نبود در انتهای امیریه زندگی کند، خانواده‌اش را قانع کرد تا برای سکونت در این نقطه از شهر با او همراه شوند. می‌گوید: در آن زمان، نبود انشعابات آب‌وبرق، کار ما را هم سخت می‌کرد.
بازگشت از جبهه با تراکتور!
علی پیراسته، سال‌۶۰ هنگام بازگشت از جبهه که محدوده‌های بولوار حسابی و شاهد در قسمت بولوار پیامبر اعظم(ص) کنونی، بیابانی بود، گرفتار گله سگ شد و نمی‌دانست از این گله سگ می‌تواند جان سالم به در ببرد یا نه!
محدثه سلیمانی مهربانی سبزی‌فروش محله را تکثیر می‌کند
محدثه سلیمانی بعد از گذشت ۲۱سال، مهربانی سبزی‌فروش قدیمی محله را از یاد نمی‌برد؛ وقتی با شیشه‌های نوشابه سُر خورد و روی زمین افتاد اما امیرآقا کمکش کرد و زخم دستش را چسب زد و یکی از نوشابه‌ها که سالم مانده بود را دستش داد.
آبروی همسایه‌ها برایمان مهم است
در کوچه همت‌۱۲ سه کاسب سال‌هاست رسم مردم‌داری را با نسیه‌دادن زنده نگه داشته و نشان داده‌اند که هنوز هم می‌توان روی دست‌های گرم همسایه حساب کرد. در این کوچه، مردم نه‌فقط در‌کنار هم، بلکه همراه هم زندگی می‌کنند.
هم‌نوایی  محمد‌ احسن با مداح در کربلا
وقتی در چهارسالگی در حرم امام‌حسین (ع) روی شانه پدرش نشسته بود، هم‌صدا با مداح ایرانی که آنجا روضه می‌خواند، شروع به خواندن کرد. محمد‌احسن، از همان موقع وارد دنیای مداحی شد.
مسجدی‌شدن غیر‌منتظره یک نوجوان دهه هشتادی
زهره رجبی دو سال پیش، به‌خاطر پسرش قدم در مسجد امام حسن‌مجتبی (ع) گذاشت. کار با نوجوان‌ها برایش خاطره‌های ریز و درشت زیادی دارد. اما هیچ‌کدام در ذهنش اندازه داستان رامین و میثم پررنگ نیست.