این خاطره ۳۵ سال پیش در حرم برای حاج خلیل یداللهی اتفاق افتاد. مردی مقابلم ایستاد و چیزی در کف دستم گذاشت. مشتم را باز کردم و دیدم ژتون غذای حضرت است؛ آن هم درست برای چهار نفر، به اندازه اعضای خانواده.
دعوت شده بودم!
مرد بدون اینکه کلام دیگری بگوید، در بین جمعیت ناپدید شد و حاجخلیل که در بهت و شوک بود، مشتش را باز کرد و دید ژتون غذای حضرت است؛ آن هم درست برای چهار نفر، به اندازه خانوادهاش: «اشک در چشمانم حلقه زده بود. نمیتوانستم باور کنم. انگار آقا از سبزوار دعوتم کرده بود تا شب میلادش مهمانش باشم.»
که
رمضانعلی اخرویمایوان میگوید: برای شرکت در مراسمی به گرادیان آمده بودم که بسیاری از والدین دانشآموزانم به احترامم بلند شدند. مجری با تصور اینکه من باید مسئول باشم حضورم را خیر مقدم گفت.
شاملوها ازجمله خاندانهای قدیمی شهر مشهد هستند که خدمات قابلتوجه پزشکی داشتهاند. طبق بررسی شجره خاندانی و اسناد تاریخی، شاملوها در زمره مهاجرانی بودهاند که در دوره تیموریان به ایران کوچانده و تعدادی از آنان در مشهد ساکن شدهاند.
معصومه امیری، خاطرات خوشی از کوچه آموزگار ۷۴ دارد؛ کوچهای که روزگاری به «کوچه دوستی» معروف بود. از روزهایی یادش است که نه از بولوار آموزگار خبری بود و نه بولوار معلم. نشانیدادن هم اینطور بود؛ بعد از آمادگاه میثم، خانهای با پنجره حصیری!
محمدعلی خطیب درباره شکلگیری باغ گلها میگوید؛ وقتی دیدیم درختان درحال خشکشدن هستند، شروع به کاشت آنها در قسمتهای مختلف پارک کردیم. همان درختها جرقهای شد برای احداث باغ زیبای گلها که یکی از جاذبههای زیبای شهر مشهد است
یک چلوکبابی درست سر پیچی بود که الان محو شده و داخل صدمتری است. صاحب این کبابی ذوقش کشید و با ماژیک نوشت ؛«به طرف کوی پنجتن.» بعد هم انقلاب شد و بسیج آمد به اسم بسیج ناحیه پنجتن!
حسن مقنی یکی از قدیمیترین کالسکهدارهای کوهسنگی، با وجود اینکه اسب روسیِ وحشی با سُمش راست کوبید بین دو ابرویش و چشم چپش را از حدقه درآورد و کور شد، هنوز با آنها دل میدهد و قلوه میگیرد.