طاهره ارفع در هفدهسالگی در محله فردوسی ازدواج کرد و با مراسمی ساده به خانه بخت رفت. او روز خواستگاری خودش حاضر نبوده است و پدر و مادرش جواب بله را به آقای خواستگار دادهاند!
سروهای نیلوفری نام کتابی است که محمدباقر جهانگیر فیضآبادی، از راویان برجسته دفاع مقدس مشهد برگرفته از روایتهای هممحلیها تألیف کرده است.
محمد لوکیان میگوید: وقتی کار سیمپیچی تمام شد، برای اینکه لاکی که برای عایقبندی استفاده شده بود، زودتر خشک شود، گرمش کردم که همان گرما باعث آتشگرفتن موتور شد.
مغازهداران دروازهقوچان، عموقربان صدایش میکنند. جثه کوچکی دارد و چشمانش هم بسیار ضعیف است. همه دوستش دارند و اگر کمی دیر سرِ کار برسد، نگرانش میشوند.
هادی دهقانی روزی که برای گذراندن خدمت سربازی به تیپ۲ لشکر ۸۴ پیاده خرمآباد اعزام شد، هرگز تصور نمیکرد که از نزدیک شاهد سانحه برخورد هواپیمای مسافربری به دل ارتفاعات سفیدکوه باشد.
اکبر توابی از تصمیمی که در ابتدای جوانی گرفت، احساس پشیمانی نمیکند: وقتی وارد خانه شدم، مادرم من را محکم در بغلش فشرد. آرامتر که شد گفت «اکبر، مادر! من دیگر طاقت دوری تو را ندارم.»
محسن پیکان از خاطرات آخرین لحظات بر بالین پدرش میگوید: آن شب دست در دست پدر به او خیره شدم. در آن لحظات فکر میکردم دنیایی حرف با او دارم و برخی از آنها را آهسته برایش تعریف میکردم.