صندوق خاطرات

داستان دستان ننه سکینه و پرده‌های ضریح امام‌رضا(ع)
آقاسیدحسن تفقد باوجود کم سن‌وسال بودن، نقش کمکی برای مادرش داشت: پارچه‌ها که شسته می‌شد، با مادر ریجه می‌کشیدیم و پرده‌ها را پهن می‌کردیم. ناهار هم همان‌جا نان و سکنجبین، اشکنه یا نان‌دوغ می‌خوردیم.
هیئت پناهندگان به حضرت ابوالفضل (ع) همراه اعضایش بزرگ شد
۵۶‌سال از روزهای تشکیل هیئت جعفر‌آقا و دوستانش از معتبرترین هیئت‌های محله عامل گذشته است. زندگی در خانواده مذهبی باعث می‌شود او به فکر تأسیس هیئت بیفتد.
عشق خون‌آلود دانش‌آموز به خانم معلم!
لیلا محمدزاده از سال‌۷۵ وارد آموزش‌وپرورش استثنایی شده است. به قول خودش به‌ازای هر روز کار، خاطره‌ای با آنها دارد. اما خاطره اولین سال خدمتش که شاگردش حسن رقم زد، هنوز برایش انرژی‌بخش است.
لحظات نفس‌گیر نجات یک زن به روایت بانوی آتش‌نشان
میترا ارزمان‌زاده تعریف می‌کند: احساس کردم قصد زن خیلی جدی نیست، اما جای آزمون و خطا نبود؛ سعی کردم میلی‌متری به او نزدیک شوم، اما با پرواز یک کبوتر از پشت سرم، ماجرا به‌طور کلی عوض شد. 
حال‌وهوای حج تمتع ۱۴۰۳ به روایت حاج مقصود ایرانمنش
بعد از طواف اول، درست در پشت مقام ابراهیم از شدت گرما و ازدحام جمعیت روی زمین افتادم. خیلی سریع برادران بنگلادشی و مصری دور من حلقه زدند. آب روی سر و صورتم ریختند.
می‌گفتند مصلی رونق نمی‌گیرد
محمدحسین امینی تعریف می‌کند: همه دوستان و آشنایان به پدرم می‌گفتند که راه‌انداختن کسب‌و‌کار در این خیابان سوت‌و‌کور فایده‌ای ندارد، او، اما پیش‌بینی می‌کرد که این خیابان یک روز تبدیل به بورس کلی‌فروش‌های مواد غذایی مشهد شود که درست از آب درآمد.
روزگاری در الهیه خبری از آب و برق نبود
زهرا‌خانم تعریف می‌کند: ما در روستا هم برق داشتیم، هم آب و هم گاز لوله‌کشی، اما به اینجا که آمدیم نه آب داشتیم، نه گاز و نه برق. دوباره رفتیم سراغ دبه‌های آب و نفت و چراغ والور.