آخر مجیدیه تا همین چندسال پیش، یکشنبهها و چهارشنبهها روز بازارمحلی برپا میشد. ما همسایهها قرار خریدهایمان را برای یکی از این دو روز تعیین میکردیم و گروهی به خرید میرفتیم.
جعفر جامچی از سال ۱۳۵۰ که همراه خانوادهاش از عراق رانده شد و به ایران آمد و مشهد را برای سکونت انتخاب کرد، هنرش در شهر و دیار ما ثبت شد و سال ۱۳۸۶ هم توانست بخشی از آینهکاری حرم را انجام دهد.
همسایههای کوچه شهیدباغبان۶ همراه و همدل در برنامههای خیریه مانند جمعوجور کردن جهیزیه و برگزاری مراسم عروسی برای زوجهای کمبضاعت، کنار هم هستند و بهخاطر همین ویژگی است که پایبند اینجا شدهاند.
علیاصغر علیاکبرزاده تعریف میکند: آب لولهکشی نداشتیم و آب را با تانکر برایمان میآوردند. یکبار مهمان از شهرستان داشتیم. از راه رسیده بودند و میخواستیم غذا درست کنیم. مهمان را ترک موتور نشاندم و با هم از شهرک ابوذر آب آوردیم.
محمد حقدادی تعریف میکند: نبود گاز، زندگی اهالی را دشوار کرده بود. یکی از مسئولان وقت، بهصراحت گفت «بهتر است فکر گازرسانی به این شهرک را از ذهنتان خارج کنید.»، اما با همدلی مردم بالاخره موفق شدیم.
آقامحسن میگوید: نانوایی سنگک پدرم اولین نانوایی شهرک بود. من همه ایام هفته مستقیم از مدرسه به در مغازه میآمدم تا پای پاچال بایستم. آن زمان یکشنبهها را خیلی دوست داشتم؛ چون روز تعطیلی نانوایی بود.
برای فریبا شکیبا طبیعت بهترین معلم و درمانگر بوده است. او خودش را در سفر شناخته و متوجه شده که در رویارویی با مشکلات تا چه حد توانمند است.