کد خبر: ۱۳۱۶۷
۲۲ مهر ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
آسیاب آبی رباط‌طرق سال ۸۵ تخریب شد

آسیاب آبی رباط‌طرق سال ۸۵ تخریب شد

فاطمه ماهری از خاطراتش در رباط طرق می‌گوید: انتهای رباط‌طرق ۶ آسیاب آبی بود. آن‌زمان نانوایی نداشتیم؛ به‌همین‌دلیل مردم گندم‌هایشان را به آسیاب آقای گلابچی می‌آوردند.

فاطمه ماهری در رباط‌طرق در محله ابوذر به دنیا آمده و بزرگ شده است. پدر و مادرش چهارسال قبل از تولد او از فریمان به مشهد نقل مکان و در رباط‌طرق، خانه‌ای اجاره کردند. فاطمه‌خانم و خواهر و برادرش در همان خانه متولد شدند. با آنکه هنوز جوان است و ۲۶ سال دارد، کلی خاطره ریز و درشت از کنارگوشه رباط‌طرق برایمان تعریف می‌کند.

این دبیر ریاضی، شاهد نبود امکانات اولیه این محله بوده و حالا که آبادشدن محله‌شان را می‌بیند، خوشحال است و امیدوار که روز‌های بهتری برای رباط‌طرق رقم بخورد.

مقابل خانه‌مان، یک درخت توت داشتیم و از وسط کوچه، جوی آب پهنی عبور می‌کرد. بچه بودیم و ظهر‌های تابستان کنار جوی آب بازی می‌کردیم. می‌گفتند آب سد طرق است که به محله ما هم می‌آید. گاهی ماهی‌های کوچکی هم در آب بود. این روز‌ها خیابان آسفالت شده است و دیگر خبری از آن جوی آب نیست.

 

مرور خاطرات فاطمه ماهری در کوچه‌پس‌کوچه‌های رباط‌طرق

انتهای رباط‌طرق ۶ آسیاب آبی بود. آن زمان نانوایی نداشتیم؛ به‌همین‌دلیل مردم گندم‌هایشان را به آسیاب آقای گلابچی می‌آوردند. همراه مادرم، گندم‌هایمان را آنجا می‌بردیم. آثار آسیاب تا سال‌۸۵ هم باقی بود، اما به‌تدریج از بین رفت.

 

مرور خاطرات فاطمه ماهری در کوچه‌پس‌کوچه‌های رباط‌طرق

پارک ثامن‌الائمه (ع) وسیله بازی نداشت. بعد‌از سال‌ها وسایل بازی آهنی آوردند؛ یک تاب و یک سرسره آهنی. با همان وسایل قدیمی دلخوش بودیم. هر‌بار که برای بازی می‌رفتم، کلی در صف سوار‌شدن تاب و سرسره می‌ایستادم. حالا با آنکه وسایل و زمین بهسازی شده‌است، دیگر آن‌قدر‌ها شلوغ نیست.

 

مرور خاطرات فاطمه ماهری در کوچه‌پس‌کوچه‌های رباط‌طرق

در خانه هیچ‌یک از اهالی، حمام نبود. حمام عمومی بعد‌از مهدیه رباط‌طرق قرار داشت. آنجا هم آن‌قدر شلوغ بود که باید از قبل نوبت می‌گرفتیم. زمستان‌ها که از حمام بیرون می‌آمدیم، تا به خانه می‌رسیدیم، یخ می‌زدیم. این حمام قدیمی تا سال‌۸۵ کم‌وبیش فعال بود و حالا خراب شده است.

 

مرور خاطرات فاطمه ماهری در کوچه‌پس‌کوچه‌های رباط‌طرق

کاروان‌سرای رباط طرق یکی از محل‌های بازی ما محسوب می‌شد. کودک بودم و با آن جثه کوچکم به بارانداز اسب‌ها و شتر‌ها نگاه می‌کردم و با خودم تصور می‌کردم انسان‌های قدیم چقدر باید قدشان بلند بوده باشد که بتوانند وارد غرفه‌های استراحت شوند.

 

مرور خاطرات فاطمه ماهری در کوچه‌پس‌کوچه‌های رباط‌طرق

دوران ابتدایی، چون فاصله خانه تا مدرسه زیاد بود، سرویس داشتم. یک سال زمستان، برف سنگینی آمده بود و صبح از سرویس جا ماندم. مادرم حاضرم کرد و با هم به مدرسه رفتیم. مسیر خاکی در برف پر از گل شده بود. وقتی به کلاس رسیدم، سرتا‌پایم خیس و گِلی شده بود. معلممان نگاهم کرد و با مهربانی اجازه داد کنار بخاری لباس‌هایم را خشک کنم.

 

* این گزارش سه‌شنبه ۲۲ مهرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۳۲ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44