محلۀ دنج ابوذر، همان جاذبۀ گوشۀ جنوبی نقشه مشهد است. جایی که از آن صحبت میکنم، کنار پلیسراه مشهد-باغچه قرار دارد و آنچنان مختصر است که اگر مشابهاش در محلهای دیگر باشد شهرکی در دل آن به حساب میآید. شاید کمتر محلهای به مانند ابوذر در مشهد داشته باشیم که اندرونش محلیتر از نام «محله» باشد.
مردمی که حالا در واحدهای آپارتمانی فرسوده و رنگورورفته این بخش کویِ شهر ساکن هستند به یاد نمیآورند ساخت «شهرک ابوذر» گسترش شهر در بخش جنوب و به سمت نیشابور بوده است. اما چه حاجت به دانستن این موضوع یا اینکه نخستین ساکنان این شهرِ خُرد چه کسانی بودند آنهم وقتی هنوز مجموعهای مسکونی و کمابیش بزرگ شبیه به یک جنگل پُردرخت در داخل یک کلان شهر داریم.
خاطرۀ ساعتها قدم زدن در سایهسار دارودرختان این جغرافیایِ شهر در ذهنم مانده است که وقتی خواستم از بارزترین نماد منطقه7 بنویسم، دوباره افتادم در راههای پهنِ محلهای که مدتهاست آسفالت خوبی ندارد ولی تا دلتان بخواهد با دیگر محلههای منطقه7 تفاوت دارد. با اینکه فضاهای خالی این مکان، جای پارک مناسبی برای کامیونها و وانتها شده است، اما صدای خودروها را که در این عصر صنعتی شدنِ همه چیز، اصلا به آدم نمیچسبد، در اینجا کمتر میشنویم.
آنطور که نور خورشید در این شهرک، بستههای نورانی بابرکتش را بیمنت روی سر مردم سرازیر میکند در هیچ جای شهر نمیبینید. کودکان اینجا میدوند و این به ما میفهماند زندگی جاری و ساری است. من نامِ ساکنان این پاره از زمین خدا، این ناحیه از نقشه مشهد و این قلمروی منطقه هفتیها را گذاشتهام ویلاییها.
شهرکنشینها را میگویم که حالا از هر قشر و طبقهای هستند اما وجه اشتراکشان تنفر درونی از قلکنشینی است. در این مکان، بازنشستهها باغچههای مصفایی را زینت دادهاند چراکه محله ابوذر، بهترین جا برای بازنشستهها، نویسندهها، شاعران و عاشقان کتاب است. هم دنج و هم با حساب و کتاب.
حساب شده از این رو که ابتدا ارتشیها را اینجا ساکن کردند. یعنی در دوره پهلوی دوم، خانههای اینجا، منزگاه خانوادههای نیروی انتظامی بوده است. بخش ویلاییاش برای بهترینهای ارتش و واحدهای سه و دو خوابهاش هم برای سایران. گرچه آپارتمانی ساخته شده است، حد و حدودش را تا سه طبقه حفظ کردهاند.
تعدادی از بازنشستههای ساکن در محلۀ ساکتِ ابوذر، آموزشوپرورشیها هستند. همانها که عمرشان را پای آموزش دادن به سرمایههای ایران گذاشتند
می گویند «در کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست» و این حرف «ابوذر»نشینان است. و بدون شک، ویژگی این محله. اینجا بازارچهای دارد که وقتی واردش میشویم صدای قدمهایمان با ما حرف میزنند. بوی ترهبار تازۀ مغازه آقا سید هم که زبانزد است. سقف بازارچه، سلامت روزهای اولیه ساختش را ندارد، اما به گمان من به خاطر همین مردان و زنان عصا بهدست است که خودش را حفظ کرده. سلاموعلیکهای همسایگان در اینجا، بیش از هر جای دیگری غریبهها را جذب سنت همسایهداری میکند.
تعدادی از بازنشستههای ساکن در محلۀ ساکتِ ابوذر، آموزشوپرورشیها هستند. همانها که عمرشان را پای آموزش دادن به سرمایههای ایران گذاشتند. اما شاید تعدادشان محدود باشد چراکه واحدهای شهرک زمانی به دست آنها رسید که ما در شادی پیروزی انقلاب اسلامی ایران بودیم.
این یعنی چهل سال پیش بیشترین سهم از این شهرک، متعلق به کارمندان آموزشوپرورش بوده است. اکنون طبقه اجتماعی ساکنان ابوذر، نه، به یکدستی دوره پهلوی است و نه اوایل انقلاب. حتی راه ورودی به اینجا هم تغییر کرده است. اگر روزگاری حاشیه جاده قدیم مشهد-نیشابور، تنها راه وارد شدن به این اقلیم سبز بوده، سالیان درازی است که از انتهای بولوار صبا نیز راهی برای ورود به خلوتکده «ابوذر» گشایش یافته است.
من اینها را نوشتم تا ابوذر را محلهای در پایین شهر مشهد ندانیم، آنجا هویتِ مسکن و شهرسازی مشهد است. و شاید نماد خوشفکریهای کسانی که راه حل کمبود خانه در این شهر را اینگونه به سرسبزی و امن و امانی گره زده بودند.
ابوذر هنوز هم برترین است هم در بدیع و بکر بودن و هم در کمنظیر ماندن همسایگی خانه و بوستان.
سلام و ممنون از پیامتون. خیلی خوب حس و حال خونه کودکی تون رو منتقل کردید. ممنون که این احساس خوب رو با ما به اشتراک گذاشتید