
روایت ۳۰ سال زندگی در محله زارعین
رقیه خواجهبامری که اصالتا کرمانی است، از سال۱۳۷۰ بههمراه خانوادهاش که آرزوی همجواری با اماممهربانیها را داشتهاند، در محله زارعین ساکن شده است. او در همین محله ازدواج کرده و فرزندش را روانه خانه بخت کرده است.
رقیهخانم، خونگرم و مهماننواز است و از همان سالی که به همراه پدر و مادرش در این محله ساکن شدهاند، در زمینه استقبال و اسکان زائران فعالیت دارد؛ بهطوریکه در دهه آخر صفر بیشتر هماهنگیها برای اسکان زائران در محله زارعین و خدماترسانی به آنها را به عهده دارد. ازطرفی رقیهخانم باعث وصلت دخترها و پسرهای بسیاری در اطرافش شده است. اما آنچه او را در این محله ماندگار کرده، همسایگان مهربان و همدل است.
خانه پدریام در کوچه شهید رجایی ۱۵ را سال۱۳۵۹ خریدیم. یادم میآید برای جورکردن پول خانه، پدرم چهار تخته فرش را فروخت. وقتی در این خانه ساکن شدیم آرامآرام با همسایهها گرم گرفتیم. عصرهای تابستان زیر درخت توت کوچهمان چادر میگرفتیم و بههمراه همسایهها توت میتکاندیم و دور هم میخوردیم.
تازهوارد بودیم و همه همسایهها به ما لطف داشتند بهخصوص همسایه دیواربهدیوارمان، عفت خانم خدابیامرز. از روی پشتبام خانهاش مادرم را صدا میکرد و میپرسید: «همسایه چیزی لازم نداری؟ کاری داری، بیایم کمک.» یادم میآید عفتخانم برای دختران دمبخت، خواستگار معرفی میکرد.
بیبیفاطمه عابد را از دوره قرآن کوچهمان میشناسم. در روز تاسوعا برای پخت نذریام کمک لازم داشتم و او با روی باز استقبال کرد. از آن سال با هم دوستان صمیمی هستیم و او هرسال سر دیگ نذریام میآید. البته منزلش را هم دراختیار زائران دهه آخر صفر قرار میدهد.
زهرا زنقایی را از بیستسال قبل میشناسم. یکروز که دخترم را با خودرو شخصی به مدرسه میرساندم، او و دخترش را سوار کردم و از همان روز دوستیمان شکل گرفت. دخترهایمان هم با هم دوستان صمیمی هستند، با هم بزرگ شدند و همزمان ازدواج کردند و حالا هردو مادربزرگ هستیم.
آن زمان که ساکن محله زارعین شدیم، دیواری بین ما و ایوان طرق نبود. محل تفریحمان ایوان بود. به همراه سایر اهالی، نماز و دعای باران را در ایوان طرق میخواندیم. خودم بارها برای باران نذر کرده و در محوطه ایوان دیگ آش برپا کردم.
ماه مبارک رمضان بود. درحال عبور از جلو حسینیه سیدالشهدا (ع) در رجایی ۱۹ بودم که دیدم متولیاش صفیه فخری با نگرانی دم در ایستاده است. با آنکه نمیشناختمش، سلام کردم و علت را جویا شدم. او گفت که ظرف یکبار مصرف برای نذریشان کم دارد. بلافاصله رفتم و خرید کردم و ظرفها را به او رساندم. این ماجرا، آشنایی ما را به دوستی خانوادگی تبدیل کرد.
* این گزارش سهشنبه ۲۷ خردادماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۵ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.