حمیدرضا عباسی، ایثارگر محله سرافرازان میگوید: حاجآقا تقوی برای نیازمندان حاشیه شهر کمک جمع میکرد. من گفتم تازه عروسی گرفتهام و بدهکارم اما بعد پشیمان شدم و گفتم حاجیتقوی بیا! این چند جفت کفش را ببر.
پدربزرگ احمدآقا شنیده بود اتوبوسی بهشکل کاروان شخصی، زائران را تا کربلا میبرد. خانواده هم وسایل مختصری برداشت و همراه این کاروان راهی شد. مسیری که اتفاقات عجیبی همراه شد.
مرداد سال۸۸، دو اتوبوس قدیمی پر از زائران مشتاق محله میشود. رضا و همسرش هم با همه سختیهایی که در مسیر رسیدن به کربلا تحمل کردند، راهی شدند و حتی خرابی اتوبوس هم آنها را از شوق زیارت ناامید نکرد.
در کوچه امامزمان (عج) ۲، همسایهها تا دلتان بخواهد از حال هم خبر دارند؛ اگر یکی به مسافرت برود، کلیدش را به خانه همسایهاش میسپارد، اگر همسایهای بیمار داشته باشد، همه برای کمک پای کارند.
احمد زارعزاده میخواست بانی خیر شود و مسافر جامانده را به اتوبوسی برساند که از محله عازم کربلا بود، اما دست بر قضا زیارت امامحسین(ع) نصیب خودش و همراهانش هم شد.
سرنوشت، هر کدام از این سه نفر را به بهانهای به همجواری با مسجد حضرت ولیعصر(عج)، کشانید و دغدغههای مشترک برای آبادی محله، دوستیشان را عمیقتر کرده است.
نانوایی خانواده تفقدرُخی در جای شلوغ و توی چشمی نیست، بااینحال هم مشتری دارد؛ هم نان خوب دست مردم میدهد. میگوید: نانوایی خوب را هرجا باشد، پیدا میکنند و حتی ساعتها در صفش میایستند.






