یکی از خاطراتی که محمدآقا فراموش نمیکند، برمیگردد به ششسال پیش؛ روزی که موقع خدمت، روی زمین چکی پیدا کرد به مبلغ ۸ میلیونتومان، رقمی که آن روزها پول کمی نبود. محمد بعدتر فهمید او کاسب شناختهشده خیابان هفدهشهریور است.
غلامعلی میرشکار سیسال قبل به محله نیزه پا گذاشت و حالاهر خاطرهای که برایمان تعریف میکند، حتی ردی از آن در چهره محله باقی نمانده و خانههای بتنی و آجری، جای درختهای توت و سقفهای گنبدی را گرفته است.
خانواده بهرام چهار نسل است که در دریا و با دریا زیستهاند و روزی خود و خانوادهشان را از دریا به خشکی آوردهاند. کشتی برای آنها به منزله خانه دوم بوده است و به جای زمین زیرپایشان.
در خیابان موسویتبار ۳.۶ فعلی انبار بزرگ غله قرار داشت. این بنا با فاصله یکمتری از سطح زمین، روی تعدادی پایه آجری ساخته شده بود. بیشتر اوقات با بچهها درمیان پایههای آن به بازی قایمباشک و کلوخبازی مشغول میشدیم.
ربابه حسینیزرگری، به واسطه اشتغال همسرش در شرکت رازی، از نخستین ساکنان خانههای سازمانی، میگوید: آن زمان، محله تربیت، بیابان و برهوت بود و بهمرور و با سکونت افراد در شهرکهای همجوار، رنگ آبادی گرفت.
حمید بهنامیان میگوید: باباعباس خدابیامرز برای ما تعریف میکرد که بین دو گروه درگیری خونینی رخ داده و به این دروازه که میرسند، صلح میشود. به همیندلیل مردم عید میگیرند و شادی میکنند و نام اینجا میشود عیدگاه.
زهرا دیدهبان که عمرش را صرف خدمت به نمازگزاران کرده، میگوید: همسایههای قدیمی خیلی بامعرفت بودند؛ گاهی اینقدر برایمان غذا میآوردند که برای چند روز شام و ناهار داشتیم.






