صندوق خاطرات

داستان پیشرفت ۲۰ ساله شهرک طلوع از نگاه علی‌اکبرزاده
علی‌اصغر علی‌اکبرزاده تعریف می‌کند: آب لوله‌کشی نداشتیم و آب را با تانکر برایمان می‌آوردند. یک‌بار مهمان از شهرستان داشتیم. از راه رسیده بودند و می‌خواستیم غذا درست کنیم. مهمان را ترک موتور نشاندم و با هم از شهرک ابوذر آب آوردیم.
صف‌‌های طولانی نفت محله بسکابادی به روایت محمد حقدادی
محمد حقدادی تعریف می‌کند: نبود گاز، زندگی‌ اهالی را دشوار کرده بود. یکی از مسئولان وقت، به‌صراحت گفت «بهتر است فکر گازرسانی به این شهرک را از ذهنتان خارج کنید.»، اما با همدلی مردم بالاخره موفق شدیم.
اولین نانوایی آزادشهر مشهد کجا بود؟
آقامحسن می‌گوید: نانوایی سنگک پدرم اولین نانوایی شهرک بود. من همه ایام هفته مستقیم از مدرسه به در مغازه می‌آمدم تا پای پاچال بایستم. آن زمان یکشنبه‌ها را خیلی دوست داشتم؛ چون روز تعطیلی نانوایی بود.
طبیعت، بزرگترین درمان‌گر زندگی فریبا شکیبا است
برای فریبا شکیبا طبیعت بهترین معلم و درمانگر بوده است. او خودش را در سفر شناخته و متوجه شده که در رویارویی با مشکلات تا چه حد توانمند است.
همسایه‌داری در محله سرافرازان یک جاده دوطرفه است
یکی از همسایه‌های سرافرازان ۵۲ می‌گوید: خدا خیرش بدهد؛ از وقتی خانم نعیمی آمد، پیگیری کرد که آسفالت کوچه نوسازی شود و بانوان کوچه را برای استفاده از ورزش همگانی به سالن ورزشی سرافرازان معرفی کرد.
هنوز صدای فریادهای کارگر کارخانه در گوش حاج‌حبیب‌الله مانده است
حبیب‌الله کرمی تعریف می‌کند: هنوز صدای نورالله توی گوشم است که کارش تعمیر همین دستگاه‌‎ها بود و یک روز وقت بررسی دستگاه، دستش لای اره‌های آن ماند و قطع شد. کارگر‌ها ترسیده بودند.
سید‌عبدالرحیم نعمتی به پسر شهیدش پیوست
عادله خانم می‌گوید: روزی که پسرم سید‌مهدی آمد و گفت می‌خواهد به جبهه برود، پدرش مخالفت نکرد و به او افتخار کرد و وقتی هم که به شهادت رسید، با همه دل‌شکستگی صبوری کرد و معتقد بود ایستادن در‌برابر ظلم وظیفه است.