ابراهیم صاحب، اولین حضورش در جبهه را در منطقه عملیاتی کردستان تجربه میکند و درچند دوره حضورش در جبهههای جنگی جنوب و غرب کشور رانندگی آمبولانس را برعهده دارد.
حاج حسن رضوی تعریف میکند: من شبهای زیادی کشیک روستا بودم و شیفت میدادم، آن شب شیفت صدم من بود که داشت داستان میشد، با چراغقوه و از روی پشتبام خانه پدری نگاه کردم و فهمیدم به کدام کوچه رفت.
قدرتالله رحمانی در آستانه ۷۰سالگی بخشی از هویت توس است، محدودهای تاریخی که در گذر زمان تغییرات زیادی را به خود دیده است، از افزایش جمعیت گرفته تا تغییر شغل مردم و بافت این محدوده حالا شهری که به نام محله فردوسی شناخته میشود.
دختر شهید ابراهیم ساعدیبیجار میگوید: خیلی دلم هوای بابا را کرده بود. بدون آنکه تصوری از شعر و شاعری داشته باشم، شروع کردم به چیدن کلمات و چه جالب که کنار هم مینشستند.
طاهره محمدزادهاصلی از همان سال۵۷ که به محله رسالت میآید، دوشبهدوش مردها، مانند دیگر زنان محله، چادر به کمر، مسجد صاحبالزمان (عج) را میسازند.
آذر وکیلی، دخترخوانده بدرالزمان تیمورتاش تعریف میکند: زمانی که دانشکده تأسیس شد، مردم برای مشکلات دندانهایشان نمیرفتند دانشکده. خانم دکتر ماشین رایگان در نظر میگرفت که مریضها را ببرند و بیاورند.
تا آنموقع ساعت تعمیر نکرده بودم، آرام و آهسته ساعت اول را باز کردم حواسم جمع بود تا اجزای ساعت آسیب نبیند. روز بعد اول صبح، مرحوم ساعتچی صدایم زد و گفت: «این ساعتها که از دیشب خواب هستند!»