صندوق خاطرات

آشپزی با چاشنی مهربانی در خیابان شهید‌بابانظر ۶
خیابان شهید‌بابانظر ۶ جایی است که همسایه‌ها دست‌کم هفته‌ای دو بار یکدیگر را می‌بینند و روز‌های شنبه برای فراهم‌کردن مقدمات یک دورهمی مؤمنانه به وسعت صد‌نفر و یکشنبه‌ها برای به‌ثمر‌رساندن نیت‌هایی از جنس امید و حاجت.
اهالی خیابان شافعی با رسم «یاوری» کارها را تقسیم می‌کردند
مسجد قدیمی خیابان شافعی در محله نوده پاتوقی برای دیدار همسایه‌های قدیمی است؛ همسایه‌هایی که در سختی‌ها و مشکلات کنار هم هستند و به همسایگی با هم افتخار می‌کنند.
۶۰ سال پای منقل کبابی علی محمد قاسمی
علی قاسمی روزگاری که تعداد کبابی‌های مشهد به انگشتان دست هم نمی‌رسید، کبابی راه انداخت. می‌گوید: کنار نانوایی، کبابی بود و گاهی به آنجا سر می‌زدم. چندماهی در نانوایی کار می‌کردم که احساس کردم کار در کبابی را بیشتر دوست دارم.
دعوت ناگهانی برای غذای حضرت
این خاطره ۳۵ سال پیش در حرم برای حاج خلیل یداللهی اتفاق افتاد. مردی مقابلم ایستاد و چیزی در کف دستم گذاشت. مشتم را باز کردم و دیدم ژتون غذای حضرت است؛ آن هم درست برای چهار نفر، به اندازه اعضای خانواده‌. دعوت شده بودم! مرد بدون اینکه کلام دیگری بگوید، در بین جمعیت ناپدید شد و حاج‌خلیل که در بهت و شوک بود، مشتش را باز کرد و دید ژتون غذای حضرت است؛ آن هم درست برای چهار نفر، به اندازه خانواده‌اش: «اشک در چشمانم حلقه زده بود. نمی‌توانستم باور کنم. انگار آقا از سبزوار دعوتم کرده بود تا شب میلادش مهمانش باشم.» که
خاطرات آقای مدیر از همسایگی با بوستان کوهسنگی
رمضانعلی اخروی‌مایوان می‌گوید: برای شرکت در مراسمی به گرادیان آمده بودم که بسیاری از والدین دانش‌آموزانم به احترامم بلند شدند. مجری با تصور اینکه من باید مسئول باشم حضورم را خیر مقدم گفت.
میراث طبابت در خاندان «شاملو»
شاملو‌ها ازجمله خاندان‌های قدیمی شهر مشهد هستند که خدمات قابل‌توجه پزشکی داشته‌اند. طبق بررسی شجره خاندانی و اسناد تاریخی، شاملو‌ها در زمره مهاجرانی بوده‌اند که در دوره تیموریان به ایران کوچانده و تعدادی از آنان در مشهد ساکن شده‌اند.
معبر آموزگار 74، روزگاری به کوچه «دوستی» معروف بود
معصومه امیری، خاطرات خوشی از کوچه آموزگار ۷۴ دارد؛ کوچه‌ای که روزگاری به «کوچه دوستی» معروف بود. از روز‌هایی یادش است که نه از بولوار آموزگار خبری بود و نه بولوار معلم. نشانی‌دادن هم این‌طور بود؛ بعد از آمادگاه میثم، خانه‌ای با پنجره حصیری!